اینستاگرام شوشان
شوشان تولبار
آخرین اخبار
اینستاگرام شوشان
شوشان تولبار
کد خبر: ۱۰۹۶۱۹
تاریخ انتشار: ۲۹ شهريور ۱۴۰۱ - ۱۸:۰۰
(مروری بر خوزیّات م . آزاد)
حضور متخصّصانی از گوشه و کنار جهان و مهاجرت ایرانیان از چهار گوشه‌ی کشور برای کار و زندگی، سایه‌ای از پویایی و سرزندگی بر این شهر افکند. شهر البته به دو بخش مرفّه‌نشین شرکتی و کارگری و تهیدست غیر شرکتی تقسیم شده بود و تضاد این بخش‌ها چیزی نبود که از چشم ساکنان و تازه‌واردان برکنار بماند.
شوشان - دکتر علی یاری :
1
محمود مشرف آزاد تهرانی یا همان که کوتاه و صمیمی می‌شناسیم: م. آزاد را نمی‌توان در شمار قلّه‌های شعر معاصر به شمار آورد؛ اما نام او در دفتر پر برگ و بار شعر روزگار ما جایگاه و روشنای خودش را دارد. اگر گزینه‌ای از شعر معاصر گردآوری شود و نامی از او نباشد، بی هیچ گمان آن گزینه از کمال برکنار خواهد بود. خوانندگان پیگیر شعر معاصر، شعرها و پاره‌های درخشانی از او در حافظه دارند. «بی تو خاکسترم» در دفتر «آیینه‌ها تهی‌ست» از این شمار است. یا شعرهای «اسم شب»، «پرنده بودن»، «پیراهن آسمان» در شمار سروده‌های تندرست و خواندنی او هستند. کارنامه‌ی ادبی‌اش، جز شعر، سرشار از کارهایی ماندنی است. نقد و بررسی شعر معاصر، ترجمه، تألیف و بازنویسی آثاری برای کودکان و نوجوانان، از این جمله‌اند. م. آزاد را فارغ از جنبه‌های تغزّلی آثارش، در مجموع می‌توان در جریان سمبولیسم اجتماعی دسته‌بندی کرد، گو این‌که در این رده‌بندی شاعری نامدار به شمار نیاید آنجا که سخن از نیما و اخوان و فروغ باشد؛ با این همه رگه‌های جامعه‌گرایی و تعهد انسانی شعر او بسیار پررنگ و چشمگیر است.
2
تنی چند از نام‌آوران فرهنگ و هنر معاصر در دهه‌های سی و چهل و پنجاه به ضرورت‌هایی، پاری از عمر خود را در خوزستان، به ویژه شهر آبادان گذرانده‌اند. ابراهیم گلستان، مهدی اخوان ثالث و م. آزاد از این شمارند. آبادان موجودیت و رونق دوباره‌ی خود را در سده‌ی حاضر مدیون کشف نفت، احداث پالایشگاه و تأسیسات و البته حضور خارجیان -به‌ویژه انگلیسی‌ها- است. حضور متخصّصانی از گوشه و کنار جهان و مهاجرت ایرانیان از چهار گوشه‌ی کشور برای کار و زندگی، سایه‌ای از پویایی و سرزندگی بر این شهر افکند. شهر البته به دو بخش مرفّه‌نشین شرکتی و کارگری و تهیدست غیر شرکتی تقسیم شده بود و تضاد این بخش‌ها چیزی نبود که از چشم ساکنان و تازه‌واردان برکنار بماند.
م. آزاد که در دوره‌ی تحصیل در دانشکده‌ی ادبیات دانشگاه تهران (1332-1336)، در دانش‌سرای عالی نیز درس خوانده بود و برای ادای تعهّد دبیری، می‌بایست چند سالی در یکی از شهرستان‌ها خدمت می‌کرد، آبادان را برای کار برگزید. از این رو، از 1336 به مدت پنج سال به آبادان کوچید و در آنجا با صفدر تقی‌زاده، محمدعلی صفریان، سیروس طاهباز، ناصر تقوایی و... آشنا شد. آشنایی‌اش با طاهباز که او هم مدتی را در آبادان به سر می‌برد، بعدها پای م. آزاد به را به مجلات ادبی کشاند. آن تضاد مناطق شرکتی و غیر شرکتی که از آن سخن گفتیم، از چشم م. آزاد نیز پنهان نماند، چنان که در مؤخّره‌ی «با من طلوع کن»، آخرین دفتر شعری که به طور مستقل از او چاپ شد، نوشت: «تضاد آشفته‌ام کرده بود: آبادان یک طرف دنیایی بود مرده‌وار از بداوت و بداهت، و یک طرف دیگر، زنده‌وار از صنعتی که ماشین‌اش جای آدمی‌زاد را می‌گرفت... » 
3
تأثیر زندگی در آبادان، در تصویرهای برخی شعرهای م. آزاد هم‌چون «به من سکوت بیاموز» (قصیده‌ی بلند باد: 1345)، «در آن فصول غریب» و «در انتظار شهری ویران» (با من طلوع کن) نمایان است. جز این، م. آزاد، هفت شعر دارد با نام‌های «آبادان» (قصیده‌ی بلند باد)، «شوش» (آیینه‌ها تهی‌ست: 1346)، «شوش»، «هالریت» و «فصل خفتن» (با من طلوع کن: 1352)، «آبادان» و «آهای بچه‌های بهمنشیر» که پس از انتشار آخرین دفتر مستقل شعر او (با من طلوع کن) سروده شده‌اند. این شعرها را می‌توان «خوزیّات» م. آزاد و بازتاب حضور و زندگی وی در خوزستان به شمار آورد. گفتنی است در کارنامه‌ی شعری مهدی اخوان ثالث هم بازتابی از زندگی چند ساله‌اش در خوزستان در چندین سروده آمده است که شاید شهرت شعر «شوش را دیدم» از همه بیشتر باشد. دفتری هم از ایشان با عنوان «منظومه‌ی بلند سواحلی و خوزیّات» منتشر شده است. 
شعر «آبادان» در دفتر شعر «قصیده‌ی بلند باد»، شرح شب‌های آبادان است؛ شبی که پر از ستاره‌های غریب است و میان شطّ بزرگ، «آسمان زرد غمینی است»، شبی که ماه «کنار خیمه‌های عرب‌ها»، شعله‌ور است و «از شکوفه‌های بزرگ» و «عجیب‌ترین گیاهان» پر است. م. آزاد در این شب فریاد برمی‌آورد: «من باغ آفتابم» و در تاریکی، باغ‌هایی از آهن می‌بیند. آتشی که از فلرهای پالایشگاه بلند می‌شود و در جریان هوا و نسیم به رقص درمی‌آید، در چشم شاعر، تصویر زیبایی پدید آورده است: آفتاب‌گردان‌هایی از آتش بر ساقه‌های فولاد.
م. آزاد دو شعر با عنوان «شوش» دارد؛ یکی که چهارپاره‌ای کوتاه است و در دفتر «آیینه‌ها تهی‌ست» آمده و تغزّلی است که با حسرت آمیخته است: «وین دشت نیلگونه‌ی شادی شکار/ روزی بهارخانه‌ی خورشید بود/ رنگین‌کمان زنده‌ی هر شاخسار/ بر آسمان تاک کهن می‌غنود»، دیگری که حال و هوا و حسرت شعر «شوش را دیدم» اخوان را به یاد می‌آورد، حاصل چنین نگاهی است: «شعر اگر زندگی است – و شعر من زندگی من – پس حدیث نفسی است و از قضای روزگار، این شعرها حدیث‌گویی هم هست – شعر سفر هم هست – سفر و حضر – دیدار از شوش با گورستان چغازنبیل و دشت صاف باستانی‌اش و حضور نامرئی اسکندر و نمی‌دانم کدام جانور آشوری یا پارسی، و قبر دانیالش که دانیال مسلمان‌شده‌ای است و شطّ کوچکش و آدم‌های کورمکوری‌اش که توی آلونک‌هاشان جای خوابیدن، کَپه‌ی مرگ می‌گذارند... » 
م . آزاد وقتی از شهر باستانی شوش دیدار می‌کند که آنجا «در حصار گمان خفته بود.» بیداد گرمای شهر را چنین توصیف می‌کند: «شهری که بر مغاکش فریاد استوایی خورشید می‌نشست» و او «آفتاب باطل» را «در زیر آسمانی تاریک و بی‌تبسّم» می‌بیند. «کوران و پیرزادان» با او سخن می‌گویند و مرده‌های بی‌نام و بی‌شکوه «بر خاک بی‌نشان چغازنبیل/ با کوزه‌های خالی‌شان/ خاموش/ فریاد می‌زنند.» و او در تمام روز «در عمق آب‌های گل‌آلود» تاراج را نیایش می‌کند. شباهنگام هم «دیوانگان و سربازان» که از بابل آمده بودند، سرهایی خونین بر تَرکِ زین داشتند. وقتی از شهرهای بیدار و بی‌تبسم و با جامه‌ای کهن بر می‌گردد، که «گیسوان سرکش سبز»ش «از شاخه‌های مرده‌ی زیتون» است و آن‌گاه «در نیمروز ظلمت/ خورشید ارغوانی/ از گورستان چغازنبیل/ (شهر هزاراندوه)/ تا رود صد قلق/ بر آب‌ها شکست...»
شعر «هالریت » که یادآور شکل‌گرایی شاعران هم‌روزگار اوست، هجویه‌ای است علیه زندگی ماشینی‌شده‌ی کارکنان شرکت نفت: «صدتا صدتا/ سوراخ‌‌سوراخ/ زیر رگبار ماشین میلادشان/ کودکان،/ کودکان مرگ،/ زاده می‌شوند؛/ از آغاز...................تا صفر/ از صفر............... تا بی‌نهایت.» آنجا که طنز تلخ م. آزاد گل می‌کند، می‌سراید: «آقای صابری/ خاموش می‌نشیند/ پنجاه‌وپنج دختر-ماشین/ با چشم‌های سبز الکترونیکی‌شان/ شعله می‌کشند/ و صدها هزار زاغ/ بر آسمان کاغذی آمار/ پرواز می‌کنند...» 
شعر «فصل خفتن» که در حقیقت، سوگ‌نامه‌ای می‌تواند در شمار آید، حاصل تأمل م. آزاد در تضاد طبقاتی «شرکتی/ غیر شرکتی» محیط صنعتی آبادان است: «شعر فصل خفتن یادی به درد و دریغ است از سال‌هایی که در آبادان بودیم، و پریشان و گیج و گم و نومیدِ نومید... » شعر فصل خفتن، فریادی است که م. آزاد در کنار شط و «خزان نیلیِ نخلستان»، از اعماق جان بر می‌آورد: «فریاد می‌زدیم/ و خاربوته‌های بلندی که دیر می‌روییدند،/ و زود می‌درخشیدند/ از مردگان رود حکایت‌ها می‌کردند.» کودکان «در گاهواره‌هایی از ریشه‌های نخل» می‌میرند و «ویله‌ی زنان عرب» در نخلستان می‌پیچد. در میانه‌ی شعر هم ناگهان از کودتای 28 مرداد یادی می‌شود: «هر شب از آن سوی تاریکی/ فریادهای خونین می‌آمد:/ در بیست و هشتمین روز/ از ماه سرخ مرداد/ اشباح کور، هر شب/ پای درخت‌ها/ یک چهره‌ی دریده به جا می‌گذاشتند؛/ و ما می‌گریختینم/ تا قلب نخلستان...» شبِ «فصل خفتن»، زرد است و پر هیاهو و آفاقی بی‌پرنده دارد و صدای هم اگر شنیده می‌شود، از مرگ یا سقوط خبر می‌دهد: «در ایستگاه پنج/ مردی میان آتش می‌سوخت!» 
م. آزاد پس از دفتر «با من طلوع کن» در سال 1352، دیگر دفتر شعری منتشر نکرد و بیشتر وقت خود و همت خود را صرف ترجمه، تألیف و بازنویسی و ویرایش آثاری برای کودکان و نوجوانان کرد. نقد و نظرهایی هم بر شعر شاعران معاصر نوشت که کارنامه‌ی ادبی‌اش را خواندنی کرده است. شعرهایی که از این زمان تا واپسین دم زندگی سرود و کمتر در جایی منتشر شدند، پس از مرگ او با عنوان «تازه‌ها» در مجموعه‌ی اشعارش گرد آمدند. در میان این شعرها، دو خوزیّاتی دیگر نیز به چشم می‌خورد: شعری با نام «آبادان» که در قالب چهارپاره‌ سروده شده است و به مترجم گران‌سنگ خوزستانی، صفدر تقی‌زاده تقدیم شده است. آبادانی که م. آزاد در این چهارپاره تصویر می‌کند، در دل خورشید شکفته است و از بهار و برگ نیلوفر خالی و از عطر خموش نخل‌ها سرشار است. شهری که «درون بیشه‌ی آهن» روییده است و «افسانه‌ی برگ و بارش» نابود است. آبادانی که از خاک سیاهش نخل‌های شرارآلود و کبود کین می‌روید: «شهری که در او بنفشه‌ای نشکفت/ وز مهر دریچه‌ای بر او نگشود.» 
فاجعه‌ی آتش‌سوزی در سینما رکس آبادان هم در شعر با نام «آهای بچه‌های بهمنشیر» در کارنامه‌ی م. آزاد بازتاب یافته است. ادای دین اوست به مردمی که چندسالی با آنان زیست. به فرزندان‌شان ادبیات آموخت. یادی است از «بچه‌های خوب»، بچه‌هایی که او در نیمه‌ی دوم دهه‌ی سی خورشیدی کلاس درس‌شان را رونق می‌داد. بچه‌هایی که پس از زنگ مدرسه، به کنار شط بهمنشیر می‌رفتند و تنی به آب می‌زدند. درد و دریغ م. آزاد است برای کسانی که «در سیمنای مرگ» سوختند و شاید از آن بی‌گناهان، کسی یا کسانی، روزی در شمار «بچه‌های خوب» کلاس او بوده‌اند. مرثیه‌ی «آهای بچه‌های بهمنشیر» یکی از بهترین سروده‌هایی است که واقعه‌ی سینما رکس گفته شده است. از عاطفه سرشار است. بافته‌ای از اندوه است. تصویرهایش تار و پود جان را مرتعش می‌کند: «در ایستگاه پنج/ آن نوعروس کوچک/ تاریک می‌نشیند؛/ فِیدوس / مرگ را/ دخیل سوگواران/ بر طبله می‌کوبند/ و شروه می‌خوانند/ و نوعروس مرگ/ رقصی غریب را/ دیوانه‌وار/ می‌چرخد...» در آفتاب شرجر، شط سرخ پرواز تا دوردست فریاد جاری است و م. آزاد هم‌چنان از عمق جان اندوه خود را زمزمه می‌کند: «آی آهای/ بچه‌های برهنه‌ی بهمنشیر/ پشت‌پِلِیتی‌ها / در نیمروزِ خواب/ خواب شما را خون/ خون شما را شهر/ شهر شما را مرگ گرفته است .»

پی‌نوشت‌ها
  . سطری از م. آزاد. 
  . به نقل از: باید عاشق شد و رفت (زندگی و شعر م. آزاد)، محمد مفتاحی، چ نخست، ثالث، تهران، 1393: 167. 
  . همان 172. 
  . عنوان اختصاری مرکز خدمات کامپیوتری شرکت نفت آبادان. 
  به نقل از: باید عاشق شد و رفت (زندگی و شعر م. آزاد)، محمد مفتاحی، چ نخست، ثالث، تهران، 1393: 168. 
  . صدای سوت اعلام تغییر نوبت کار در پالایشگاه آبادان. 
  . خانه‌ای کارگری با درهای آهنی. 
  . همه‌ی پاره‌های شعر از مجموعه‌ی اشعار م. آزاد (محمود مشرف آزاد تهرانی)، چ نخست، مؤسسه‌ی انتشارات نگاه، تهران: 1390 نقل شده‌اند. 

نام:
ایمیل:
* نظر:
اینستاگرام شوشان
شوشان تولبار