قصیده به نام تو پا گرفت اما/ عجیب زمین خورد و تا گرفت اما/ به قافیه ی خاک رنگ خون شده بود/ردیف چادر زهرا گرفت اما/ زمین خوردن صد کهکشان شدنیست/ ودر ارض جا گرفت اما /چنان بزرگ شد مصیبت دهر/ که ناگهان سر حاشا گرفت اما/ تمام آنچه نباید دگر شده بود / ولرزه کاسه ی صبر خدا گرفت اما/ وذوالفقار هم صدایش در آمده بود/ که کار معرکه بالا گرفت اما/و حادثه در ارض جا گرفت اما .../ریسمان قضا دست مولا بست/ و دشمنش تک و تنها گرفت اما/ میان غائله ی خون و آتش و زخم/کنار فاطمه ماوا گرفت اما/ ندید تمام حادثه را، زخم و خاکستر/که باز هم ره ماشا گرفت اما/صدای مردترین بود برو سلمان /که فاطمه دست بالا گرفت اما/چه می شد اگر مو !نه !نگو شاعر/ که آسمان و زمین را عزا گرفت اما
و ریسمان قضا دست مولا بست...