امام علی (ع): كسى كه دانشى را زنده كند هرگز نميرد.
دفتر حفظ و نشر آثار آیتالله العظمی خامنهای، مصاحبه رهبر معظم انقلاب با تهیهکنندگان مجموعه روایت فتح که در تاریخ ۱۱ شهریور ۷۲ انجام شده است را بازنشر کرد که متن کامل آن در ادامه میآید:
البته بین فرمایش امام و عملیات «ثامنالائمّه»، چند ماه فاصله افتاد و بلافاصله این کار انجام نگرفت. منتها امام، مسأله را درست تشخیص دادند. وقتى انسان جمعبندى مىکند، دو نقطه براى دشمن خیلى مهم بود: یکى همین انتهاى محلّ اتصال ایران به عراق در جنوب که عبارت بود از آبادان و خرمشهر و کلاًّ جزیرهى آبادان. یک نقطه هم دزفول بود.
دزفول از این جهت اهمیت داشت که اگر از پل روى «کرخه» عبور مىکردند و دزفول را تهدید مىکردند و جادهى دزفول را مىبستند، کلّ خوزستان در محاصره قرار مىگرفت و راههاى ما بسته مىشد. بنابراین، دزفول براى دشمن اهمیت استراتژیک داشت. لذا شما مىبینید، دشمن جلوِ دزفول، پنج، شش لشکر خوابانده بود. تمام «دشتعبّاس» را پر کرده بود. (آنجا را هم بنده از نزدیک دیده بودم.) یک نقطه هم، نقطهى اصلى بود. چون دشمن، دزفول را که نمىخواست نگهدارد. به فرض هم، اگر کارى مىکرد، دزفول برایش ماندنى نبود.
جایى که براى او مهم بود، اصل جزیرهى آبادان بود. جزیرهى آبادان را مىخواست. بهطور مطلق، دو طرف اروند را مىخواست داشته باشد. بنابراین، محلّى که برایش مطلوب نهایى و قطعى بود و برو برگرد نداشت، جزیرهى آبادان بود که شامل آبادان و خرمشهر مىشد. لذا، این دو نقطه، دو نقطهى حسّاس بود. خرمشهر را همان روزهاى اوّل با وجود آن حماسهى مقاومت عجیب گرفتند. یعنى طورى بود که قابل دفاع نبود و گرفته شد. امّا آبادان را نتوانستند بگیرند. هدف این بود که حالا که از آن طرف نمىتوانند بیایند، دور بزنند و از جزیره وارد شوند. یک کار بسیار حساب شده بود که دشمن مىکرد و قدم قدم هم پیش مىآمد و موفّق هم شده بود. همانطور که گفتم، جزیرهى آبادان، در حقیقت محاصره شده بود.
امام روى نقطهاى اساسى انگشت گذاشتند. گفتند: «این حصر باید شکسته شود.» یعنى در حقیقت یکى از آن دو نقشه و دو نقطهى اصلى جنگ و حملهى دشمن را که عبارت بود از تصرّف نهایى و قطعى این بخش از کشور ایران، با این دستور خودشان خنثى کردند. معلوم بود که وقتى امام دستورى بدهند، جوانان مىروند و آن را عمل مىکنند.
بنابراین، دستور، دستورِ حکیمانه و حساب شدهى دقیقى بود. از همان وقتى که امام فرمودند (ظاهراً در همان اوقات بود و حالا تاریخش دقیقاً یادم نیست) یک عدّه از جوانان سپاه رفتند و نقطهاى را در نزدیکى منطقهى عبور دشمن، از رودخانهى کارون که تقریباً حدود «مارد» بود انتخاب کردند. آنطور که به ذهنم مىآید، اسمش «محمّدیه» بود. آنجا زمین را گود کردند و نزدیک دشمن، وارد سنگرها شدند؛ بدون اینکه امکاناتى داشته باشند. فرماندهى آن گروه، همین آقاى «رحیم صفوى» بود که مرتباً به اهواز مىآمد و از ما امکانات مىخواست.
من، گزارش کارشان را که مىپرسیدم، مىدیدم اینها قدم به قدم، جلو مىروند. یعنى مثلاً اوّل در فاصلهى چند کیلومترىِ دشمن بودند و همینطور نزدیک شده بودند. یک بار ایشان مىگفت: «ما شبانه از سنگرهاى خودمان، دشمن را مىزنیم.» یعنى دشمن خبر نداشت که اینها اینجا هستند، و اینها را کشف نکرده بود. این مقدّمهى عملیات ثامنالائمّه شد. بین فرمان امام تا شکسته شدن حصر، چند ماهى فاصله شد. یعنى شکسته شدن حصر آبادان، بعد از قضایاى هفت تیر و این قضایاى سال شصت بود و امام این را قبلاً فرموده بودند. یعنى در آن اوایلِ حصر بود که فرموده بودند «حصر آبادان باید شکسته شود.» ولى گمان مىکنم شش، هفت ماهى یا هفت، هشت ماهى فاصله افتاد.