درتفسیر سخن مولانا در مثنوی :
شوشان - مهری کیانوش راد:
مولانا در مثنوی ، دفتر اول بیتی دارد ؛ که :
هم نشینی مقبلان چون کیمیاست
چون نظرشان کیمیایی ، خود کجاست .
حافظ نیز بیتی دارد ، که : آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند آیا بود که گوشه ی چشمی به ما کنند.
از نظر زمانی ، مولانا مقدم بر حافظ بوده ، اما هر دو به دنبال کیمیاگران معنا ، عمری به جستجو گذرانده اند.
سهم مولانا شمس تبریزی می شود و سهم حافظ پیر مغان .
واقعا هم نشین یا دوست مقبل کیمیاگر چه کسی و چه ویژگی هایی دارد ؟
شمس تبریزی را مولانا دوست می داند .
شمس تبریزی مولانا را دوست می داند .
شمس می گوید :
کسی می خواستم از جنس خود تا او را قبله سازم .
مولانا می گوید:
گر ز تنهایی تو ناهیدی شوی
پیش ظل یار خورشیدی شوی.
در لحظه ای خجسته یکدیگر را می یابند ، با فاصله ای در حدود سی و اندی سال.
در ساحت معنایی این بزرگان ، دوست معنایی دیگر می یابد .
اولین قدم شمس برای کمال مولانا این است ، که مولانای جوان کتب محبوب پدر خویش را کنار بگذارد .
شرط درست دیدن رها شدن از وابستگی است .
انسان باید با چشم خود ببیند ، با گوش خود بشنود و با عقل خود تصمیم بگیرد .
شاید به ظاهر آسان باشد ؛ اما دهشتناک تر از این نیست که چوب نقادی به گذشته و حال خود بزنی و آن بشوی که تاکنون نمی شناختی.
دوستی شمس ، مولانا را وارد دنیای تازه ای از شناخت می کند ، به گونه ای که مریدان مولانا آشفته و کمر به قتل این یگانه دوست می زنند .
مولانا همه ی زندگی امروز خود ، بار معنایی انسان دوستانه ی آثار خود را در گرو این همنشینی و دوستی یک سال و اندی ماه است.
با توجه به رویداد شمس و مولانا باید گفت :
هر چند کتاب یکی از بهترین دوستان است ، اما نه بهترینی که بهتر از آن نباشد .
در دنیای پر اضطراب ، هر لحظه ی زندگی انسان ، چه در گذشته و چه در زمان حال ، که روز به روز ساحت تنهایی انسان افزون تر می شود و سقف بلند تنهایی و دیوارهای سرد بتونی که دور تا دور انسان امروزی را احاطه کرده است ، اگر دوستی از گوشت و استخوان داشته باشیم ، والاترین نعمت هستی است .
«دوست انسان »والاترین کیمیاگر هستی است .
اگر واقعا دوست ، دوست باشد .
هر لحظه از زندگیِ با دوستِ به کمال رسیده ، حتی آشنا به کمال ،جان انسان را سرشار از کمال و آگاهی می کند .
در نظر این بزرگان ، دوست کسی نیست که اوقات خود را با او به شادمانی معمولی سپری کنیم ، به گونه ای که جزیی از روزمرگی ما باشد .
بلکه دوست ، تلنگری از عالم معنا در زندگی عادی زندگی ماست .
وجود چنین دوستی مبشر شادی است ، اما از نوع حقیقی آن .
جنس این شادی از نوعی است ، که در تلخ ترین ایام کام تو را شیرین می کند ، از تو انسانی می سازد که به قول مولانا :
گز فلک زهر ببارد همه شب
من شکر اندر شکر اندر شکرم
این شکر با روح کسانی خوش می آید که شکر شناس باشند .
به همین دلیل است ، که :
یافتن دوستی مقبل ، به تعبیر مولانا ،مانند یافتن گنجی نهان است .
یافتن دردانه ی هستی است ، یافتن کیمیاگری که به کیمیای عشق بلندت می کند ،
دستت را می گیرد ، از نیروی حیات سرشارت می کند ، حس انسان بودن به تو می بخشد ، عصایت می شود ، تا پای قوی داری و قدرت راه رفتن پیدا کنی .
چشم ت می شود تا بهتر ببینی .
یار عقل تو می شود ، تا درست تر اندیشه کنی .
یافتن چنین دوستی چه کیمیایی خواهد بود و چه ثروت عظیمی.