کتابخانه سیار روستایی!
شوشان ـ  لفته منصوری :

دیروز بنا به دعوت همکاران کتابخانه‌های عمومی استان خوزستان برای افتتاح نخستین کتابخانه‌ی سیار روستایی به روستای اسماعیلیه بخش سویسه شهرستان کارون در ۵۲ کیلومتری اهواز با ۷۵ خانوار و ۸۵۰ نفر جمعیت رفتیم.

وقتی می‌گویند اولین یا آخرین، وسوسه‌انگیز می‌شود. حتی اگر روز جمعه باشد و هرم آفتاب امان از تو بگیرد؛ اما دعوت شوق‌انگیز است، به‌ویژه اینکه در متن و بطن این دعوت، کتابخانه و روستا باشد؛ و برای من دیدن اسماعیلیه هم برای اولین بار است. روستایی با نخل‌های ۱۵۰ ساله و خوشه‌های رطب و خرمای پیچیده و نچیده و آویخته و نهرهای جاری و سایه‌های متراکم و مردمانی که مُهر آفتاب خورده‌اند و حیایی که در چشمان پسرانشان و نجابتی که در چهره‌های دخترانشان می‌بینم.

و من برای بازسازی عکسی قدیمی از کتابخانه‌ی سیار در ایران سال ۱۹۷۰ میلادی که دیروز و امروز را با همدیگر پیوند دهد، به همراه محمد مطوری دهیار روستا به مدرسه رفتیم تا دو نیمکت بگیریم که سرایدار مدرسه به زیارت اربعین رفته بود؛ در پیچ‌وخم کوچه‌ها و باغستان نخل‌ها و جوی آب روان و صدای پرندگان، دست‌خالی برگشتیم؛ اما در اسماعیلیه مانند ده بالادستِ سهراب سپهری «چینه‌ها کوتاه نیست!» به‌جز یک اتاقک گلی متعلق به هادی بهبهانی که مطوری می‌گوید سال‌ها عمر کرده است؛ نشانی از گذشته نیافتم. آجر و سنگ و بلوک سیمانی و آهن و دیوارهای بلند! و دیگر مضیفی با درب گشوده به سمت جاده نیست و مضیف‌ها به اندرونی‌ها خزیده‌اند! و دوربین‌های مداربسته از بالا، رهگذران را می‌پایند! و امروزی شدن چه بلایی بر سر ما آورده است؟! بریدن خانه از گذشته و تاریخ از یک‌سو و هماهنگ شدن با شرایط زمان حال از سوی دیگر، شاید چاره‌ای هم جز این نباشد!

و در هنگامه‌ای که روستائیان شیر گاوها را به بستنی‌فروشی‌ها فروختند و سهمیه آرد دولتی گرفتند و دیگر بوی هیزم از تنورهای گلی در کوچه‌ها نپیچد! شاعر دل‌تنگ شد:

... من دلم می‌خواهد / دستمالی خیس / روی پیشانی تب‌دار بیابان بکشم / دستمالم را اما افسوس / نان ماشینی / در تصرف دارد / آبروی ده ما را بردند.[۱]

نه! نه! ما نمی‌توانیم به بهانه‌ی نوستالژی‌های خودمان، مردم روستا را قضاوت کنیم که این هم نوعی از انواع مختلف نخوت شهری ماست؛ اما به‌هرروی، خانه‌ها مانند افراد دارای شناسنامه و اصل و نسب‌اند و این هویت و تبار به خانه منزلت و اعتبار می‌دهد و امروز دیگر پدر نیست و «خانه‌ی پدری» توسط بچه‌ها با مفهومی دموکراتیک‌تر به «خانه‌ی خانوادگی» تغییر هویت یافته است! و این قصه‌ی پر غصه‌ای است بگذریم...

بر اساس اسناد موجود باید گفت در تاریخ معاصر نخستین بار در سال ۱۳۲۵ بنیادی به نام «بنیاد خاور نزدیک» با راه‌اندازی کتابخانه سیار در منطقه ورامین (اطراف تهران) اقدام به کتاب رسانی به مناطق روستایی نمود.[۲] و در سال ۱۳۴۰ سازمان ترویج کشاورزی وابسته به وزارت کشاورزی باشگاه‌هایی به نام «چهار دال» که کمک به بسط و توسعه‌ی (دین، دانش، درستی و دوستی) را شعار خود قرار داده بودند و تشکیل کتابخانه در روستاها را نیز در وظایف خود لحاظ نمودند.[۳] و ای‌کاش برای بسط و توسعه‌ی دوباره‌ی این چهار دال حالا هم ‌فکری بکنیم و طرحی دراندازیم!

در سال ۱۳۴۵ [که من یک‌ساله بودم] اولین کتابخانه‌ی روستایی برای از بین بردن فقر فرهنگی در روستاها شروع به کار کرد. بدین ترتیب که بسته‌های ۵۰۰ جلدی کتاب‌های غیردرسی به‌وسیله‌ی چهارپایان به مناطق عشایری جنوب ایران حمل و سپس کتاب‌های هر منطقه به کتاب‌های مناطق مجاور تعویض می‌شد.[۴]

و حالا به درازی یک‌عمر، اولین کتابخانه‌ی سیار روستایی کتابخانه‌های عمومی استان خوزستان در اسماعیلیه کارون در بضاعت نیسانی به قیمت ۶۰۰ میلیون تومان و اهدایی بنیاد علمی آموزشی قلمچی و با طراحی و تجهیزی برای حمل کتاب به قیمت ۳۴۰ میلیون تومان رسماً توسط وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی که برای افتتاح کتابخانه‌ی مرکزی خرم‌آباد رفته بود، از طریق ویدیو – کنفرانس روبروی منزل حاج هادی یبارات تنها نقطه‌ی روستا که اینترنت قطره‌چکانی می‌کرد، راه‌اندازی شد.

و چه می‌شود این کتابخانه‌های متحرک و زنده و پویا در روستاهای دیگر استان خوزستان به راه افتند و چون خونی جدید در مویرگ‌های روستا، جان تازه‌ای بخشند! و مگر به کجای شرکت‌های عظیم نفتی و پتروشیمی و فولادی و دیگر غول‌های صنعتی خوزستان برمی‌خورد که از باب «مسئولیت‌های اجتماعی شرکت‌ها» حداقل ۱۰ کتابخانه‌ی سیار این‌چنینی به نام خود، در اختیار اداره کل کتابخانه‌های عمومی استان خوزستان بگذارند؟!

و من دلهره‌ی این را دارم که آیا راننده – کتابدار این کتابخانه‌ی سیار چقدر عاشق است؟ باور دارم که این کار جز با عشق و معرفت به سامان نمی‌رسد!

اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست / رهروی باید جهان سوزی نه خامی بی‌غمی[۵]
تصور کنید که این نیسان حامل کتاب، روزانه در روستاهای سویسه زیر سایه‌سار نخل‌های پرمهر بایستد و بچه‌های روستا کتاب به امانت بگیرند و بخوانند و خلاصه کنند و نامه‌ای به نویسنده‌اش بنگارند و نقاشی کنند و بپرسند و بیندیشند و جایزه بگیرند و به خود افتخار کنند و انسان توسعه‌یافته‌ای شوند!

و من امیدوارم و از خدا می‌خواهم که این کتابخانه‌ی سیار به جریانی و حتی به گفتمانی تبدیل شود و به هویت و شخصیت روستا از طریق عزت‌نفس، خود ارزشمندی، اعتمادبه‌نفس، اجتماع توانمند و نوآور با کسب‌وکار حلال و کارآفرین، همراه با تعالی فرهنگ و اخلاق روستایی و کسب مهارت‌های زندگی از طریق هم‌افزایی با طبیعت و برخوردار از محیط‌زیست پاک و پایدار، جامعه‌ی روستایی، آباد، ثروتمند، دین‌دار و برخوردار از قابلیت صادرات محصولات و خدمات روستایی به داخل و خارج از کشور؛ قامت برافرازد! اینجاست که هویت و شخصیت روستا معنا و قدرت پیدا می‌کند و در مقابل هویت شهری، حرفی برای گفتن پیدا می‌کند، نه اینکه در هویت شهری ترکیب شود و استحاله گردد.


همراهان عزیز: من نوشته‌ها، عکس‌ها و نظرات مخاطبانم را در کانال تلگرامی و ایتا به نشانی زیر منتشر می‌کنم؛ چنانچه این جستار را می‌پسندید، آن را در گروه‌های موردعلاقه خودتان بازنشر دهید.

پانوشت منابع:
[۱] - امین پور، قیصر (۱۳۷۸)، گزینه اشعار، چاپ دوم، تهران: انتشارات مروارید، ص ۱۳۷.

[۲] - حافظیان رضوی، سید کاظم (۱۳۸۳)، کتابخانه‌های روستایی، سیر تحول و ضرورت آن در عصر اطلاع‌رسانی و فن‌آوری اطلاعات، نشریه کلیات ماه کتاب، شماره ۸۴، ص ۲۳.

[۳] - همان: ص ۲۴.

[۴] - رحیمی، فروغ (۱۳۸۷)، تاریخچه، ساختار و تشکیلات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، نشریه اطلاع‌یابی و اطلاع‌رسانی، شماره ۷، ص ۲۵.

[۵] - حافظ – غزلیات، غزل شماره ۴۷۰، بیت ششم.