شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۱۰۹۰۲۰
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۲۲ خرداد ۱۴۰۱ - ۲۱:۰۹
شوشان - رحیم قمیشی :
مدتی از همه اخبار دور بودم، هم به‌خاطر اینترنت ضعیفی که روز به‌روز ضعیف‌تر می‌شود، هم پروکسی‌هایی که به ساعت نکشیده از کار می‌افتند.

نه از جزییات خبر دستبرد به صندوق امانات مردم با خبر شدم، نه خبر کشته شدن مردم یزد در قطار را توانستم دنبال کنم.
نه دانستم سرانجام مردم مظلوم آبادان چه شد، نه خبردار شدم آیا معلمان بازداشتی آزاد شدند، آیا بازنشستگان مظلوم وعده درستی از مقامات گرفتند. برای گرانی‌های کمرشکن که زندگی همه را تلخ کرده تدبیری اندیشیده شد یا نه؟
آیا کالابرگ الکترونیکی‌ای که بشود با آن ماست و شیر و پنیر و مرغ و تخم‌مرغ و روغن و فلافل و گوشت و بستنی و ماهی و سیب‌زمینی و پیاز و نان و دوغ و پفک‌نمکی و پوشاک بچه و هزاران قلم کالایی را که در این یک ماهه دو برابر شده را با آن ارزان خرید، آمد یا نه؟

راستش نگران دریافت نشدن اخبار نبودم، شک نداشتم اخبار بد، سیل‌آسا می‌رسند و اخبار خوب، قطره چکانی، آن‌هم اگر برسند.
می‌دانستم دردهای مردم تا برسد به‌گوش آنها که تصمیم گیرند سال‌ها طول می‌کشد و تصمیمات ناقص آنها به سرعت وبال همه ما را می‌گیرد.
البته اخبار هم نیازی نبود، بازارها خلوت بودند. فروشنده‌ها کنار دکان‌ها به انتظار مشتری‌هایی بودند که نمی‌رسیدند.
صف نان همه جا خیلی شلوغ بود، در شهرهای کوچک آرد نانوایی‌ها کم شده بود.
هیچ فروشنده و هیچ خریداری رضایتی از اوضاع نداشتند و در مورد گرانی‌ها هیچکس حتی جوک هم نمی‌ساخت، همه نگران بودند.
خواندن اخبار نمی‌خواست...

اما یک خیر کوتاه دلم را آتش زد.
سید محمود دعایی ناگهان رفت.
شاید برای آنها که او را نمی‌شناختند خبر ساده‌ای بود، اما من می‌دانستم در دل او چه خبر بوده. او تاریخ انقلاب را در دل داشت و به امید روزی که بشود همه چیز را گفت صبر پیشه کرده بود.
او از روحانیونی بود که با وجود ارتباطش با همه اصحاب قدرت هرگز تن به مسئولیت‌های سخیف نداد.
او به عهدش با خدا پایدار ماند و کار فرهنگی را بر همه کارهای اجرایی اولویت داد. مبادا شریک کسانی شود که از آنها بدش می‌آمد.

او می‌دانست امروز بسیاری از انقلابی‌نماها هیچ نقشی در انقلاب نداشته‌اند، اگر دشمنش نبوده‌اند در همان روزهای سخت.
می‌دانست ابن‌الوقت‌ها چه کسانی هستند و چقدر در بدنه و رأس سیستم نفوذ کرده‌اند.

خاطره کوتاهی از او را بگویم.
دوستم، دکتر غلامعلی ر. در شهرداری تهران مسئولیتی داشت، چند سال پیش‌تر.
می‌گفت یک روز صبح وارد دفترم شدم، با تعجب دیدم پیرمردی با عمامه سیاه و چهره‌ای در هم نشسته و منتظرم است.
دقت کردم دیدم سید محمود دعایی است!
خجالت کشیدم. گفتم آقای دعایی زنگ می‌زدید خودم خدمت می‌رسیدم، اصلا تلفن می‌زدید مشکلتان را می‌گفتید.
آقای دعایی حال شوخی را نداشت.
گفت نه خودم باید می‌آمدم، حضوری مشکل را بگویم، شاید کمک کنید حل شود.
و گفت؛
دختر مهندس موسوی و خانم رهنورد مدت‌هاست از کارش اخراج شده.
آن از وضعیت پدر و مادر عزیزش، این هم از وضعیت خودش. باید کاری کنیم.
حداقل کاری برای دخترش پیدا کنیم...
این کار که از دست ما برمی‌آید!

نمی‌دانم کاری برایش پیدا کردند یا نه.
نمی‌دانم دل آقای دعایی خوش شد یا نه.
اما آقای دعایی خبر داشت؛
اگر نواب صفوی در زمان شاه اعدام شد
اگر خسرو گلسرخی اعدام شد
اگر ده‌ها نفر قبل از انقلاب به جرم فعالیت‌های مسلحانه به جوخه مرگ سپرده شدند، هیچکس کاری به همسر و فرزندان محکومین نداشت.

و امروز هر کس به من می‌رسد اولین تذکرش آنست، به فرزندانت، به خانواده‌ات رحم کن...
سید محمود دعایی می‌دانست جماعتی بر سر کار آمده‌اند که حتی به فرزندان مخالفان خود رحم نمی‌کنند...
او می‌دانست انقلاب چه خواسته بود و به کجا رسید!

خدایش رحمت کند آن مرد عزیز و بزرگ را.
comment
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۰
انتشار یافته: ۱
comment
comment
حسن راشدی
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۷:۵۸ - ۱۴۰۱/۰۳/۲۵
comment
0
0
comment سوء استفاده چی به این میگن.
نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار