شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۱۱۰۳۲۳
تاریخ انتشار: ۰۶ خرداد ۱۴۰۲ - ۱۴:۲۱
شوشان ـ مهری کیانوش راد :

خاطرات مانند رشته ی محکمی انسان را به گذشته های دور متصل می کند .
یاد خاطرات گذشته ، نشانی از قدرت و قوت آن واقعه است ، قدرتی که منشا خود نمایی و یادآوری آن می شود ، مانند رودی که رد پای خود را در بستر خود می گذارد ، اگرچه خشک شده باشد.
  زنده بودن  یک خاطره  بعد از سال‌ها،  بیانگر این واقعیت است ، که  در بطن خود تجربه ی گرانبهایی را نهان کرده است.سه خاطره از دوران کودکی خود و فرزندانم به یاد دارم که به چند جوجه و یک بچه گربه گره خورده است.

روزی از در همیشه بازِ خانه ی پدری من ، جوجه ی کوچکی وارد شد ، زیبا و دوست داشتنی ، صاحبش هیچ گاه پیدا نشد . خوشحال بودم که جوجه ی زیبایی دارم.دوران جوجگی روزی به پایان می رسد ، جوجه ی زیبای من ، تبدیل به مرغی تنومند شد، اما از محبتش کم نشده بود.
گوشت فراوانش ، مرغ را زیر چاقو برد.در خوردن مرغ با اهل خانه شریک نشدم.محبت رشته ای است ، که چون تنیده شد،بازکردنش دشوار می شود ، اگرچه موضوعش مرغ یا جوجه ای باشد. سال ها گذشت ، بزرگ شدم ، ازدواج کردم و صاحب دختر و پسری که غلیظ ترین عواطف مرا به خود اختصاص دادند .

روزی دو جوجه ماشینی کوچک  برای فرزندم  خریدم ، فکر کردم، در گرمای خوزستان زنده نمی مانند ، خواسته ی فرزندم را برآورده و زحمت زیادی برای نگهداری جوجه ها نخواهم داشت.سرنوشت این دو جوجه مانند جوجه ی کودکی من ناراحت کننده بود، اما نسبت به خودم احساس خوبی دارم ،  که تا آخرین لحظه ، بر خلاف اندیشه ی آغازین ، با جوجه های مرغ شده ، مهربان بودم. یکی از جوجه ها غیب شده بود ، صدای جیک جیک ضعیفی مرا به سوی دستشویی حیاط کشاند ، دستکش به دست جوجه ی آلوده را بیرون آوردم ، به حمام بردم ، شستم ، در حوله پیچیده ، با سشوار خشک کردم .بعد از آن اتفاق ، در گرمای تابستان جای جوجه ها ، در تشت بزرگی در اتاق و کنار کولر بود.بعد از مدتی جوجه ها تبدیل به دو مرغ تنومند شدند ، سرما و باران های فصلی  شروع شده بودند ، ناگزیر دومرغ در حیاط خلوت جا گرفتند ، حیاط خلوتی که در آنجا کولر آبی خاموشی قرار داشت.
روزی با یک مرغ و پرهای ریخته شده مواجه شدم ، تاخیر جایز نبود ،  مرغ تنها ممکن بود ، نصیب گربه ای دیگر بشود .صبح زود نصیب رفتگر سحرخیز شد .یک هفته گذشت ، صبح زود با جیک جیک ضعیفی به طرف صدا کشیده شدم ، مرغ بیچاره  روی چرخ کولر غلطیده ، ‌کف آن افتاده و قدرت بیرون آمدن نداشت. یک هفته بدون آب و غذا زنده مانده بود.باز مرغ بود که در حوله ی گرم قرار گرفت ، با دردسر و آرامی آب در نوکش ریختم ، تا جان بگیرد.مرغ دوم باز نصیب رفتگر سحر خیز محله شد.
گاهی حوادثی هر چند کوچک، آینه می شوند ، تا بتوانی خودت ، باورهای  انسانی  و احساسات درونی خودت را نگاه کنی.

ماجرای سوم مربوط به یک گربه ی پاشکسته است.
پسر ۴ ساله ی من از دست بچه های شیطان نجاتش داده ، به خانه آورده بود . از من کمک خواست.عاطفه ی این گربه در آینده برایم شگفت انگیز شد .نگهداری گربه ی پاشکسته به عهده ی من بود ، در حیاط خلوت جا گرفت ، قدرت حرکت نداشت ، هر روز اندکی شیر ، کمی گوشت چرخ شده  و چند قاشق زرده ی تخم مرغ نصیبش می شد..سلامتی خود را بدست آورد، اما حاضر به ترک خانه نبود . سرگرمی صبح گاهی من و همسرم شده بود.موتور سیکلتی گوشه ی حیاط خانه بود ، گربه ی بازیگوش، از موتور بالا می رفت ، پایین می آمد ، جلو ما طاقباز می خوابید تا گلویش را قلقلک بدهم.در طول زمان، علاقه ی این گربه برایم عجیب و  دردسر ساز شد، با هر بهانه ای خودش را به من می رساند و انتظار توجه و بازی داشت ، اما شرایط به گونه ای بود ، که فرصت نگهداری مهمان ناخوانده را نداشتم. در جای دوری رهایش کردیم ، بعد از مدتی دوباره به خانه برگشت.باید راه چاره ی دیگری پیدا می کردیم ، گربه را نزدیک آشپزخانه ای که همیشه ته مانده ی غذای فراوانی داشت ، قرار داده و سفارش گربه را به نگهبان آنجا کردیم  و راهی سفر شدیم.
دیگر از گربه ما خبری نشد.موجود زنده انس می گیرد ، درک می کند و پاسخ می دهد ، اگرچه گربه باشد.بعد از سال ها هنوز عاطفه و حق شناسی گربه را  فراموش نکرده ام .
نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار