شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۱۱۱۲۴۰
تاریخ انتشار: ۰۸ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۱۲:۰۵
سوگنامه ی سوز دوستی
( بازیکن سابق باشگاه فجر سپاسی و پیشکسوت ورزشی)
شوشان ـ محمدرضاچمن نژادیان :

بگذار تا بگرییم چون ابر در بهاران/کز سنگ  ناله خیزد روز وداع یاران            
هر کو شراب فرقت روزی چشیده باشد/داند که سخت باشدقطع امیدواران
با ساربان بگویید احوال آب چشمم/تا بر شتر نبندد محمل به روز باران


سعدی به روزگاران مهری نشسته در دل/بیرون نمیتوان کردالا به روزگاران
چندت کنم حکایت شرح این قدر کفایت/باقی نمی‌توان گفت الا به غمگساران


لبخندها و خنده‌ های از ته دل با قهقهه های جذاب همراه با اخلاصَ بدون تکلف و ریا در ارتباط با دوستان و تماس های تلفنی از نشانه های بارز جمشید بود. تکبر در نشست و برخواستهای او معنا نداشت. سالها در باشگاههای ورزشی و لیگ برتری فجر سپاسی شیراز و  مرکز نشین بود اما انگار همین دیروز و پریروز در کوچه و پس کوچه های روستا همراه همولایتی ها، همرزمان دوران دفاع مقدس و دوستان ورزشی بود. ایام عید امسال در امیدیه هنگامی که روبروی منزل پدر خانمش همکار فرهنگی فقیدمان حاج پناهی با ماشین رد شدم ناباورانه از کنار او گذشتم با پرسش از خانواده متوجه نشستن راحت و بدون تکبر وی بر سکوی  کوچه گردیدم تماس گرفتم. با توجه به برنامه ی واقعی حیرت آور و طنز گونه اما خاطره سازی که برای نذر جدش سالهای قبل با آمدن  درب خانه پیاده کرده بود، و... گفتم مگر باز نذر جدت را می خواهی متوجه نشدم مگه تو بودی جمشید؟ با قهقهه ی منحصر بفرد گفت محمدرضا تِ بیدی مه نذرمون نیدی ...
او در طول سال گهگاهی در فضای مجازی فعال می شد. اما تماس تلفنی مرتب با ما و دوستان برای گرفتن احوالات داشت. وقتی هم از تهران می آمد تا حد زیادی همه متوجه می شدند و حتی گاهی ناگهانی و  سر زده سر می زد، سرشار از محبت و انرژی مثبت بود. اما قطعاً این مطلب را فامیل، دوستان ورزشی و همولایتی تایید می کنند. که در ایام اخیر جمشید به مانند پرنده ای در قفس مرتب و بی سابقه با دوستان و فضای مجازی فعال شده بود. در هفته ی گذشته دو الی سه بار علاوه بر رد و بدل کردن پیام در فضای مجازی تماس تلفنی داشتیم. خاطره گویی از دوستی های ورزشی و تاکید بر همکاری با پیشکسوتان فوتبال داشت. لیکن ما و همه ی فامیل و دوستان نمی دانستیم ودر مخلیه مان نمی گنجید، که جمشید از راه دور و پنهانگاه سرنوشت در قفس تنگ حیات دنیوی بال بال می زند و برای رهایی بر درب و پیکر زندان تن می کوبد. وتجلی و پژواک بی‌صدا ناقوس مرگ بی رحم این بود، که او با ما می گفت، می خندید و خنده از ته دل برای رفتن شوک آور  در غربت می زند. آری دو روز پیش بود که صدای گرم و پر شور با محبتش گوشم را نوازش داد. اما وقتی دیشب حدود ساعت ۲۴ از روستا برگشتم ناگهان صدای شیونی دلخراش و بلند از سویدای دل در همسایگی کنجکاوم کرد. از منزل بیرون زدم متوجه شلوغی در محل نشستگاه ایام عید جمشید شدم، سراسیمه رفتم، از همه جا بی خبر سئوال کردم چه شد؟ فرزند مرحوم حاجی سر در گریبان و مضطرب گفت دامادمون سکته کرد، حتی ذهنم بسراغ جمشید نمی رفت گفتم کی؟ وآن گاه آنچه سراغ نداشتم و غیر باورم بود شنیدم ،جمشید جمشید... آه از نهادم بلند شد و کوه غم بر من فرود آمد آری درست شنیده بودم جمشید بی خبر از قفسی پریده بود. که با نغمه های پیش از وداع ناگفته اعلام و از پنهانگاه سرنوشت خارج و جاودانه ی ابدی میخواست بشود. اشک جاری و فغان با آمدن فامیل و دوستان بلند شد. همه در شوک و بهت فرو رفته بودیم و هنوز متحیر هستیم و ناباور،خدایا این بار سنگین غم و سوگ نابهنگام را چگونه خانواده و فرزندان داغدار چشم انتظار ازسفر ،فامیل، همرزمان،همکاران، همکسوتان ورزشی و همکلاسی های درسی مصیبت زده می توانند تحمل کنند.
مگر اینکه باید پناه به خودت برد وبگویند و بگوییم:    
انالله و انا الیه راجعون
نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار