شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۹۷۱۷۲
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۰۸ خرداد ۱۳۹۸ - ۱۸:۴۵
شوشان - محمد شریفی :
سال ۸۳ داشت، روزهای پایانی اش را طی می کرد و به همین تناسب عمر دولت اصلاحات خاتمی به آفتاب لب بام نردیک می شد. در یکی از همان روزهای بیم و امید ، خبر آوردند که والده حاج رضاقلی دار فانی را وداع گفت، من هم خودم را به مراسم رسانیدم، به حاجی عرض تسلیت گفتم، اما حاجی مثل گندم روی ساج و اسپند روی آتش جلیز ولیز می کرد،و مثل مرغ سرکنده بال بال می زد، من به خیال اینکه حاجی برای مرحوم والده به این حال و روز افتادند، خودم را به جناب ایشان رسانیدم و با مقدمه ای مطول و مفصل حول این محور که مرگ حق است ،گفتم : حاجی مرحوم والده که یک قرن عمر با برکت و با عزت داشتند و از مرگ هم گریزی نیست،حضرت عزرائیل دیر یا زود سراغ همه خواهد آمد و تا  بیخ گلوی همهٔ اولاد آدم ابوالبشر و از جمله بنده و خود شما  را هم نگیرد ، دست بردارمعامله نیست.
حاجی گفت : منم راضی ام به رضاء، اما ناراحتی من بخاطره والده نیست، من  از حاج شیخ جعفر ناراحتم که دستم را توی حنا و پاهایم را توی پوست گردو گذاشت،شیخ قرار بود در مجلس ترحیم مرحوم والده، منبر برود، اما الان گفته که برایش گرفتاری پیش آمد. من توی این یک ساعت کجا روحانی پیدا کنم. 
منم گفتم : حاجی حرص نخور ، بحمدالله این شهر پر است از روحانی سرشناس و ...
گفت، اگه زحمتی نیست و روحانی دم دست سراغ داری با هم برویم و  یک روحانی بیاریم،حالا بیا و بارش کن ، آخه با اون ضرب العجل و ضیق وقت و شروع مراسم ، خمره رنگ زنی بود که عرض چند دقیقه من روحانی بیاورم، توی دلم به خودم هزارتا ناسزا گفتم که فلان شده این چه حرفی بود که زدی ؟ تو هم مثل بقیه می نشستی گوشه ی مجلس فاتحه ات را میدادی و چای ات را می خوردی و بلند می شدی..  اما کار از ملامت و خود خوری و خودزنی گذشته بود، حاج رضاقلی فاتحانه  ماشین را روشن کرد و من هم بابت غلط اضافه ای که کردم ، با مغز هنگ شده و هوش و حواس بر باد رفته سوار ماشین حاجی شدم ، حاجی هم منتظر بود که جناب رابین هود (که خود من باشم) برایش شق القمر کنم و یک روحانی سرشناس و برجسته به مسجد ارشاد بیاورم و مجلس ختم والده ی حاجی را به فیض عظیم برسانیم، حاجی گفت کجا بروم ، من بر حسب یک غریزه ناشناخته که یهو توی مغز صاحب مُرده ام خطور کرده بود، بی اختیار گفتم، فلکه ساعت را دور بزن ، برو بطرف میدان راه آهن ،حدود ۴ دقیقه از میدان ساعت به فلکه راه آهن رسیدیم، علی برکت الله،آفتاب همان جایی زد که باید می زد، چشمم به جمال شیخی قد بلند منور شد . 

با هیجان گفتم ، حاجی نگه دار که به گنج شایگان دست یافتیم، حاجی ترمز کرد، من سراسیمه خودم را به شیخ رسانیدم و بدون هیچ مقدمه و توضیح و سلام و علیکی شیخ بزرگوار را به آغوش کشیدم و شروع کردم به بوسیدن سر و صورت مبارکش ... گفتم حاج آقا دستم به دامنت ، مجلس ختمی داریم همین صد قدمی ، روضه خوانمان بد قولی کرد ، بیا و محض رضای خدا جبران مافات کن که عین ثواب و صواب است. حاج آقا نگاهی به هیکل درمانده ام کرد و از روی شفقت و ترحم  قلب مهربانش به رحم آمد و قبول زحمت فرمودند، در مجلس حاضر شدند ، منبر غرایی رفتند، جماعت را چنان به شور آوردند که صدای فتبارک الله اهل مجلس به آسمان هفتم رفت. 

حاج رضاقلی،مرتب قربون صدقه ام می رفت و تشکر می کرد که واقعا فتح الفتوح کردم، مجلس ختم به پایان رسید ، دست به جیب شدم که از خجالت حاج آقا در بیایم ، اما ایشان حاضر به پذیرفتن هیچ وجهی نشدند. اصرار بسیار کردم که حداقل افتخار بدهد شام در خدمتش باشم ، بلیط برگشت هواپیما را نشانم داد و عذرتقصیر نمودند، شماره تلفنم را خواست، بنده فی الفور آن را روی کاغذ نوشتم و دو دستی به محضرش تقدیم کردم، پیشنهاد دادم در وقت باقی مانده حداقل افتخار بدهد دو کاسه فالوده با هم بخوریم، که این آخری را اجابت فرمودند. از مسجد به طرف راه آهن و محل فالوده فروشی راه افتادیم ،  هر دو بلحاظ قامت بلند بودیم اما حاجی سینه اش ستبر و استخواندار و من ورزشی و اسپورت بودم، ریش حاجی توپی شکل  و بلند بود، اما ریش من از بیخ و بن تراشیده بود، سبیل هایم که اونموقع زرد بودند، روی لب هایم آویخته بودند و به چشمان گربه ایم نمای خاصی می دادند ،همین عوامل سبب شدند که  شیخ در بحر تعجب غوطه ور بشود و این پرسش را مطرح کرد، که چرا صورتم را با تیغ می تراشم؟ از محضرش خواستم که از طرح این موضوع به مصلحت بگذرد و کام را با شیرینی فالوده و عطر گلاب دو آتشه قمصر مشعوف و مشغول نماییم، در آن فرصت کوتاه روی میز فالوده خوری آنچه از زبان شیخ شنیدم این بود،که دروس خارج را به اتمام رسانید ، در علوم غریبه و تسخیر اجانین یدی طولا و از مشتاقان شیخ بهایی علیه الرحمه است. وی گفت: پدیده ای به نام احمدی نژاد در مصدر قوه مجریه قرار خواهد گرفت. 
من فقط گوش می دادم و از ته دل به بشارت دادنش به آمدن احمدی نژاد می خندیدم و در حد نیم درصد هم به آمدن احمدی نژاد باور نداشتم ، اما حفظ ظاهر می کردم ... هر چه بود من مدیون ایشان بودم .... روضه ی غرایی که در مسجد ارشاد ندیده و نشناخته بخاطر من خوانده بود، حسابی من را نمک گیر کرده بود، من هم در آن یک ساعت مثل بُز مرحوم اخفش به نشانه ی تایید سر جنبادم و با تقیه، اصلاح طلبی خودم را در وادی اختفا به امان خدا سپردم و به ظاهر پذیرفتم که احمدی نژاد می آید. اما احمدی نژاد آمد و محاسبات آبکی من و مابقی اصلاح طلبان مغرور باد هوا شد.

۱۵ سال (۱۳۸۳) از آن خاطره گذشت دوباره یاد شیخ روضه خوان افتادم که مجلس والده حاج رضاقلی را به فیض کامل رسانید، این روز ها که دولت دوم  جناب شیخ حسن در مرحله ی آفتاب لب بام است ، بازهم حالم دگرگون شد، شب ها صداهای درهم و برهمی توی گوشام  می پیچه وتا صبح مثل کشتی بی لنگر گژ و مژ روی این دنده  و آن دنده غلت می زنم، صداهای عجیبی می شنوم، انگار دارن عروس میارن و صدای ساز ودهل میاد، بعضی وقت ها فکر می کنم ، دارن جنازه  می برن بهشت آباد خاک بکنن، جریان را به حاج رضاقلی گفتم.  
حاجی گفت : خدا بگم چه کارت کنه میرزا؟  صدبار  بهت گفتم، میرزا  دور سیاست خیط قرمز بکش، اما  گوش ندادی که ندادی ، به گمانم در محاصره ی خیل  اجنه ها گرفتار  شدی؟!.
 گفتم حاج رضاقلی چرا حرف مفت  میزنی، جن چه ربطی  به سیاست داره؟

گفت :مگه یادت نیست اون رئیس جمهور... قبلی همه ی کارها را داده بود دست جن گیرها،که اون گردن کلفتش رفیق خودت بود که امد تو ختم والده روضه خوند، خوب  حالا جن ها شنیدن که توهم  میخوای این دوره برای مجلس شورای اسلامی در شهر اهواز کاندیدا  بشی!!!  اونها هم که اهل حساب و کتاب هستند ، لذا از همین حالا دورت جمع شدن که گربه را در حجله بکشند و ازت حق و حساب بگیرن ....

حاج رضاقلی اگه اینطوره و جن ها هم با من هستند، چه حاجت که خرج زیادی کنم و به مردم پلو باقله با گوشت کیلویی ۱۲۰ هزارتومان بدم، این شهر و آن شهر بروم ، من برنده هستم ، خودم هم سرالمستر شیخ بهایی را در ولایت تُستر نزد ملا عبدالرحیم خواندم ، در تسخیر جن هم دستی دارم. ما فقط یک شعار کم داریم که اونم میرزا حسن خیاطان جورش کرد.

سرت بذار رو بالش ، میرزا رفته به مجلس

حاج رضا قلی خنده تلخی کرد و گفت :میرزا تو چقد ساده ای، اجنه ها هم طایفه ،طایفه هستند، یه عده چپند، یه عده راست، یک عده هم میانه، عده ای هم فرصت طلب و منفعت طلب هستند. کاندیدی از صندوق های رای در میاد که جن هایش ژن خوب داشته باشند. حالا شما مطمئن هستید که جن هایت ژن خوب دارند. ؟؟
حرف حساب حاج رضاقلی حسابی سرویسم کرد. آخه من با چه برندی به میدان بیایم ، بگم اصلاح طلبم که جناب والی خان گل کاشتند ، مدیرانش که تو بغل رقیب غش می کنند، مردم هم که هوش و حواسشان جمع است و شاهکارهای شورای شهر و این طرفی را هم دیدند.
گفتم :حاجی انصرف ، ینصرف ، منصرف...

بابا خرمن از کُرگی دمی نداشت... نمایندگی مبارک آنهایی که اهلش هستند.


از روزی که قید نمایندگی را زدم ، راحت می خوابم ، ورزش می کنم ، صبح ها روزنامه می خوانم ، کتاب می خوانم ، کوه می روم ، سفرنامه می نویسم و خیلی چیزهای دیگر که به شما نمی گویم..
comment
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۰
انتشار یافته: ۱
comment
comment
رضا
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۴:۵۹ - ۱۳۹۸/۰۳/۱۳
comment
0
0
comment استاد :منظورتون دقیقا کدوم کوه که صبح می رید اونجا؟!اهواز با ارتفاع 18 متر از سطح دریا کهکوه نداره!!البته بعیر از صخره های منبع اب که اونجا هم ملت بقدری خونه سازی کردن نمیشه اونجا جتی ژست کوه رفتن گرفت!!!!!
نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار