شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۱۰۰۰۹۰
تاریخ انتشار: ۱۹ بهمن ۱۳۹۸ - ۱۴:۱۳
شوشان - محمد دورقی :
جاده ماهشهر به امیدیه،  بهشت گذشته گرایان خیال پرست است. جاده راست و نسبتا خلوتی بطول 55 کیلومترکه نه پیچ دارد و نه خم. مار ِ سیاه رنگ ِ بلند و پولک ساییده ای که کاهلانه در دشت فراخ بین این دو شهر دراز کشیده است. مار کرختی که دمش در یک شهراست وسرش در یک شهر دیگر. صبحگاه که خواب زده و ریست نشده  به این جاده میزنی گزینه  ای بجز چُرت یا تخیل نداری.نه انرژی تصنعی مجریان پر هیاهوی رادیو مانع هجوم بی محابای خواب و تخیل  ات می شود و نه ضرب گرفتن های ناشیانه ات  به دایره زنگی فرمان ماشین ، بهنگامی  که شعر نیمه فراموش شده ای را به ضرب و زور از حافظه تباه شده بازمی ستانی، به دادت می رسد. از آن قِسم جاده ها که  از بس خلوت و مستقیم اند، راننده را از توجه بیش از حد به اطراف معاف می کنند و حس اتو پایلوتی به انسان می دهند  و جان می دهند برای تخیل. برای منولوگ هایی بی انتها. برای فلاشبک هایی ژرف به گذشته هایی دور. ایده ی اولیه خیلی از مقالاتم را در خلسه ی صبحگاهی در حین  رانندگی در همین جاده بدست آوردم و  نطفه اولیه نوشته های گوناگونم در رحم این جاده بسته شد. ده سال است به حُکم شرایط تغییرناپذیر شغلی در حال تردد در این جاده ام.ده سال است که صبح ها وقتی که هنوز قطرات خواب از پلک هایم می چکد و پسماند رخوت  و کرختی ، هنوز از مخزن سلول های مغزی ام تخلیه نشده ، خود را به آغوش این جاده می اندازم و پس از 55 کیلومتر  تخیل ، خود را در امیدیه می یابم.  
نمی دانم چرا وقتی وارد این جاده می شوم تصویر مرز مصر و لیبی جلوی چشمانم جان می گیرد. آن مرز هم ، یک خط راست است که انگار با خط کش از مدیترانه تا جنوب لیبی و گوشه شمال غربی چاد کشیده شده است.   جاده ماهشهر به امیدیه هم محصول  یک چنین خطکش بلند تخیلی ست.این جاده در زمستان  دنیای دیگری می شود. گردهمایی زمستانی کبوتران گرسنه. در روزهای سرد زمستان وقتی که آفتاب کم رمق به شرمگینی دخترکی نوبالغ از گوشه افق سرک می کشد و کرامت مند و بی دریغ  اشعه های نیمه گرم تابناکش را بر روی جاده می پاشد صدها کبوترچاهی در طلب نور و گرما و گندم جای جای جاده را پر می کنند. در بستری از تشعشع مشفقانه آفتاب و شورصبحگاهی کبوتران مرعوب ، در این جاده ی خلوت ِ شبنم زده  که کامیونهای عبوری با کمک باد و دست اندازها سهم اندکی از گندم و ذرت وارداتی را  در آن پاشیده اند ، ولوله ای برپا می شود. سفره ای پربار و صمیمی بطول 55 کیلومتر برای کبوتران سرمازده و گرسنه. با خود می اندیشم بلاخره اگر نفت به سفره های ما راه نیافت کسری ناچیز از عواید آن سهم سفره ی کبوتران اقلیم ما شد. کبوتران اما بهنگام دانه بر چیدن یک چشمشان به غذا و چشم دیگرشان به رانندگان خواب آلود یا غرق رویاست. در این بین البته باید گاه گداری مراقب عقاب ها هم  باشند که به فاصله اندکی بالای جاده مانور مرگ می دهند و جاده را سفره در سفره می بینند. ترس و امید سراسر این جاده را آکنده است. همانطور که خوف و رجا همه معابر حیات را . ترس از عقاب های بال گشاده و رانندگان خیال پرست و امید به گندم و گرما.اما گاهی در نظرگاه این موجودات چنان وزنه امید بر ترس چربش می یابد که تمام مخاطرات موجود را فراموش می کنند و چنان با فراغ بال و آسوده سرگرم دانه چیدن می شوند که ملتفت نزدیک شدن ماشین ها نمی شوند و در اینجاست که تلخ ترین بخش این روایت اتفاق می افتد . صدای برخورد کبوتری به ماشین تو را در یک آن  از عالم  دور و دراز خیال به لحظه موجود می کشاند و خون این موجود نحیف گرسنه و سرما زده به جاده یا  گوشه ای از شیشه ماشین ات شتک می زند و پرهایش در هوا پخش میگردند.باقی کبوتران آشفته پر می کشند و سفره ی گرما و گندم ، خون آلود می گردد. صحنه ای گزنده و تلخ است. کبوتری که یک شب سرد و تاریک زمستانی را به امید نورآفتاب صبح روز دیگر سپری کرده است قربانی پرگشایی کبوتر خیالم شده است.نغمه ای از دشت کم شده است. 
دشتی را که در سال های اخیر بخاطر مضایقه آسمان از سبزه محروم بوده  من ، از یک حنجره کبوترانه محروم کرده ام. نغمه ای از محفل سماع شوریده گان دشت. تصویر و صدای تلخ برخورد تا روزها در خاطرم پژواک می گیرد و آزارم می دهد.سر کار که می رسم تصاویر هنوز با من است. تصاویر کبوتر زنی. اوراق شرح کار پروژه ها  را که ورق می زنم انگار دارم پرهای آن کبوترمصدوم را وارسی می کنم. با خودم می گویم کاش با احتیاط بیشتری رانندگی می کردم یا اینقدر تند و غرق خیال نمی آمدم.اما چه کار می شود کرد.آهسته راندن و کُند آمدن هم دردسرهای خودش را دارد. دیر می رسی و نهیب های گزنده وجدانت آزارت می دهد. به دو کبوتر توی خانه ات – بچه هایت - فکر می  کنی. دیر برسی به یک شکلی  معیشت آنها را هم با مخاطره مواجه می کنی. مساله کمی پیچیده می شود.ظاهرا چه تند بیایم و چه کُند در هر دو حالت کبوتر زنی می کنم. یک بار کبوتران جاده و یک بار کبوتران خانه.صبح زود بیدار شدن و  زود آمدن هم مخاطره ی خواب و رانندگی در تاریکی را در پی دارد.می ماند فقط یک راه آن هم سرعت زیاد همراه با احتیاط و مراقبت و توجه به جاده که البته در این صورت باید کبوترهای خیالم را بزنم.انگار مفری از کبوتر زنی نیست و کبوترزنی سرنوشت محتوم ما شده است . ده زمستان است که دارم  در جاده ترس و امید رانندگی می کنم. ده سال است دارم کبوتر زنی می کنم.امسال تصمیم گرفته ام در امیدیه خانه بگیرم و برای همیشه به  همه انواع کبوتر زنی هایم پایان بدهم.
نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار