شوشان - محمد شریفی :
توضیح : در دهه ی پنجاه، صنعت خودروسازی ایران علاوه بر پیکان انواع و اقسام ماشین های آلمانی، آمریکایی، ژاپنی ، اینگلیسی و فرانسوی را به فراوانی به بازار عرضه می کرد، بعضی از این ماشین ها به اسامی فارسی نام گذاری شده بودند مثل:آریا، آریا شاهین ، جیپ شهباز، جیپ آهو و....جیپ شهباز در حکایتی که در پی خواهد آمد اشاره ای است به اقدام. عجیب و غریب آقا عبدشاه که تخت گاز شهباز را بگرفت تا گاو را از خرمن گندم بیرون براند اما آتشی بپا کرد.... که در ادامه خواهید خواند.
تغاری شکست و ماستی ریخت و ابر و باد و مه و خورشید و فلک ، همه و همه دست به دست هم دادند که عمو عبدشاه یک شبه راه صد ساله طی کند،یک اتفاق ساده و وصل شدن به یک آدم کله گنده، اسباب و وسیله ای شد که عبدشاه از فرش به عرش و از پوست فروشی و دباغی و مشک دوزی یکباره سر از امورات عالیه و مالیه نظیر مستغلات و انواع مزایده ها و مناقصه ها و دلالی هایی از این دست مشمول صعود آزاد بشود.به میمنت و مبارکی چنان اوضاع بر وفق مراد عمو عبدشاه پیش رفت که عمو دیگر سر از پا نمی شناخت و هیچ خدایی را هم بنده نبود، عبد شاه بنا به ضرورت و مصلحت و جبران عقده های سرکوفت و سرکوب شده در عهد کودکی و جوانی ، تصمیم گرفت عده ای معلوم الحال و متملق و چاپلوس و پاچه خوار را دور خیمه و خرگاهش به صف بکشاند تا به وقت ضرورت با بهره گیری از این قابلیت ها فرصت و موقعیتی ایجاد کند که در عهد پیری به ولایت ابا و اجدادی برگردد و خودش را در مقام خان بالا به همولایتی ها قالب کند و قورباغه را بجای قناری عرضه کند ،در راستای نیل به اهداف فوق میرزا حبیب مباشر را به آبادی فرستاد، تا کوشک و عمارتی شاهانه بنا کند و زمین های مرغوب را به اسم عبدشاه خان خریداری نماید تا به عبارتی مقدمات اسباب بزرگی را فراهم کرده باشد. بی جهت هم نگفته اند که پول لاکردار را اگر روی سنگ هم بگذاری سنگ را هم آب می کند، مراحل ساخت عمارت عبدشاه خان که توسط یک مهندس آمریکایی طراحی و نظارت می شد با مرغوب ترین سنگ های گرانیت و و انواع آجر و کاشی مراحل آخر را با سرعت باد طی می کرد.
پنجم مهر ۱۳۵۴ مراسم افتتاح عمارت عبدشاه خان در نظر گرفته شد، چند مقام ارشداستانی ابراز تمایل کردند که در مراسم افتتاحیه عمارت شرکت خواهند نمود. جشن افتتاحیه با ساز و دهل و کرنا و چوب بازی و دستمال بازی و تدارک شیرینی و شام با حضور تنی چند از مقامات در حال برگزاری بود،عبدشاه خان بعد از بیست سال با سبیل های چخماقی شبق شده و براق و جوقای لویسی و دبیت ۲۲۲ حاج علی اکبری و کلاه احمد خسروی و گیوه های ملکی و تفنگ دو لول بلژیکی حمایل شده وارد سرزمین آبا و اجدادی شد، نوچه ها و عمله جاتی که اجاره شده بودند دور خان حلقه زدند و هورا کشان و رقص کنان عبدشاه را روی دستها بلند می کردند تا جلال و جبروت و هیبت و هیمنه عبدشاه را به رخ همولایتی ها بکشانند .براتعلی زیر لب می گفت، اگر خلعت کنی اطلس بپوشی ، همان مشک دوز پوست فروشی...خان شدن جَنم می خواد، اصل و اصالت میخواد ، خان باید ریشه داشته باشه... براتعلی تاب تحمل نیاورد و به طرف خانه اش رفت.
عبدشاه همین که در عمارت ساکن شد در خیلی از امور تغییر رویه داد. دست به تجدید فراش زد و زن دوم و سوم اختیار کرد.کم کم کارش به منقل و وافور و لهو و لعب کشیده شد،در یکی از روزها که با جیپ شهباز از خرمن های گندم سرکشی می کرد، متوجه گاوی می شود که روی خرمن به چرا مشغول بود، عبدشاه با شدت عصبانیت تخت گاز می گیرد که گاو را از خرمن بیرون کند ،بافه های گندم ریزش می کنند و جیب زیر انبوهی از ساقه های گندم مدفون میشود، باک بنزین نشت پیدا می کنه و خرمن با جیپ آتش میگیرند، گاو هم با خیال راحت راهش را کج میکنه و خودش را از مهلکه نجات میدهد، آتش به ده تا دوازده خرمن دیگر سرایت می کند،اهالی دست بکار میشوند، لاش نیم سوخته و جزقاله شده ی عبدشاه را با سبیل های سوخته که شکل کله پاچه بخود گرفته بود، بیرون می کشند و به بیمارستان انتقال می دهند. عبدشاه بعد از چندین ما بستری و پشت سرگذاشتن چند عمل جراحی سنگین با قیافه ای برگشته و از ریخت افتاده مرخص می شود و به آبادی می آید، اهالی به عیادتش رفتند و براتعلی موقع برگشت از عمارت خطاب به هم ولایتی ها گفت: چند بار گفتم مطلب دولت خواجه ، وای بر من وای برتو و مردم کوچه...
آقا ریشه و اصالت و بزرگی باد هوا نیست که هر جانداری بتونه دم و باز دم بکنه... کی با حیپ شهباز انهم روی خرمن دنبال گاو میدوه.... سبک سر همیشه به خواری رود اگر گنج غارون هم مال خودش باشه...