95 نفر از بچههای جنگ پساز تعطيلی كسبوكارشان به خاطر كرونا حسينيهای را به مركز توليد ماسک تبديل كردند؛
95 درصد صنف پوشاک، از نيمه اسفند بيكار شده؛ كارگر، كارفرما، فروشنده، دستفروش، همه بيكار شدن؛ حتي توليدكننده صنعتي كه كارخونه بزرگ پوشاک داشت هم خط توليدش رو تعطيل كرد و ناچار شد بره سمت توليد ماسک.
پيرمرد سيگارفروش، كنار جدول پيادهرو، رو به كركرههاي فرو افتاده پاساژ نشسته و گاهي به چپ و گاهي به راست، سر ميچرخاند و گاهي، پاكتهاي سيگار را روي جعبه آيينهاش جابهجا ميكند. كركره پاساژ، با يك قفل چمداني، دوخته شده به آسفالت پياده رو. روي شبكه درهم پيچيده كركره، كاغذي چسباندهاند با اين نوشته «تعطيل تا اطلاع ثانوي». داخل راهروي پاساژ خبري از مغازه نيست. درهاي باريكِ بسته، تنگ هم ايستادهاند و انتهاي راهرو، پلكاني راه ميبرد به دو طبقه بالاتر. پيرمرد ميگويد سه طبقه پاساژ، توليدي پوشاك بوده كه از هفته دوم اسفند، همه تعطيل شدند. ميگويد 27 كارگاه در اين پاساژبوده و هر كدام، حداقل 5 كارگر داشته كه در اين 45 روز، بعضي كارگرهاي توليديها، ميآيند و كركرههاي بسته را نگاه ميكنند و بعد از سلام و عليك بيحوصلهاي با پيرمرد، از راه آمده، برميگردند.
«اون چراغو ميبيني؟»
دست پيرمرد، نگاهم را ميكشاند تا چراغ قرمز چهارراه استانبول.
«تا اون چراغ، دو سمت خيابون، هر در باريكي كه ميبيني، طبقه دوم و سوم همه ساختمونا، همه، توليدي پوشاك بود. بگير 500 تا حداقل. از 15 برج (اسفند) همه تعطيل...»
شيوع ويروس كرونا، كمر خيليها را به زمين كوبيد. زمين كوبيدني كه فلج كرد حداقل تا مدتي طولاني. مردم شوخي ميكردند و ميگفتند «كرونا عادل بود. فقير و غني رو يه جا بدبخت كرد.»
واقعا هم همين بود. كارگر و كارفرما، با هم تلخي مزه خاك سياه را چشيدند. شايد بام كارفرما وسيعتر بود و زمين خوردنش صداي كوبندهتري داشت اما حالا هيچ كدام توان برخاستن ندارند. حتي حالا كه دولت به صاحبان كارگاههاي توليدي اجازه داده به شرط رعايت «موازين بهداشتي» ميتوانند فعاليتشان را شروع كنند. كارفرماها همان روز كه دولت اين حرفها را زد، دستي در جيب خاليشان بردند و چند ورقي از دفتر سياههشان را زير و رو كردند و با حساب سرانگشتي از حجم ترسناك چكهاي برگشت خورده، ديدند ريالي ندارند براي خريد مواد اوليه و ريالي ندارند براي حقوق كارگر و هزينه آب و برق و گاز كارگاه. پس، صرفه به اين است كه كليدي در قفل كارگاه نچرخد تا آن موقع كه تكليف چكهاي برگشتي و طلبهاي چند ميليوني و چند ميليارديشان معلوم شود. «آن موقع»، براي خيلي از كارفرماها، ناديدني است؛ به خصوص براي صاحبان كارگاههاي توليد پوشاك. تا قبل از شيوع ويروس كرونا، حداقل يك ميليون و 500 هزار نفر كارفرما و كارگر و فروشنده لباس، روي يك سفره مشترك، نان و پياز ميخوردند؛ يك ميليون و 500 هزار نفري كه هر كدامشان؛ دقيقا هر يك نفرشان، نانآور يك خانواده بودند و هر شب، ناني به خانه عيالواري ميبردند. حالا، صاحب يك كارگاه توليد پوشاك بچگانه به من ميگويد: «كارگرام يه هفته است تلفن ميزنن ميگن حاجي، به والله، نون نداريم بخوريم.»
پلههاي حسينيه را كه پايين ميروم و پا به سالن بزرگ كاشيكاري شده ميگذارم، سلام و جواب سلام در نفسهاي بيوقفه و زمخت 18 چرخ خياطي صنعتي گم ميشود. دور تا دور سالن، 18 نفر پاي 18 چرخ صنعتي نشستهاند و مشغول چرخكاري ماسكهاي پارچهاي هستند. ميز برش، به درازاي سالن، پوشيده از ماسكهاي دوخته شده، پارچههاي برش خورده، كش و قرقرههاي غول پيكر و سبدهاي پلاستيكي حجيم براي بستهبندي ماسكهاي استريل است. انتهاي چپ سالن، پايين پاي صفحه 85 اينچي تلويزيون، مردها، ماسكزده و روپوشهاي سفيد و صورتي پوشيده و دستكش به دست، لايههاي حجيم پارچههاي برشخورده را تفكيك ميكنند تا براي پاكدوزي، تحويل چرخكارها شود. انتهاي راست سالن و پشت يك ديوار كاذب، ماسكها استريل ميشود و غير از پيشنماز جوان مسجد محل و چند همكارش كه مشغول بخاردهي ماسكها هستند، كسي حق ورود به اين قسمت را ندارد. اينجا حسينيه «گردان عمار» است؛ گرداني كه يكي از آخرين جانفشانيهايش در سالهاي دفاع مقدس، حضور در عمليات بيتالمقدس 2 بود كه ديماه 1366، در سرماي استخوانسوز ارتفاعات يخزده سليمانيه عراق انجام شد. بعد از پايان جنگ، نفرات آن گردان، آنهايي كه مانده بودند، آن برادريهاي درهم تنيده در سنگرهاي خاكي و بيتضمين را زير سايه اين حسينيه، ادامه دادند؛ حسينيهاي كه زيرزمين خانه يكي از حجرهداران سرشناس بازار بزرگ تهران است كه چند سال قبل، حجره دو نبش چارسوق بزرگش را فروخت و براي تجهيز حسينيه خرج كرد. صاحب حسينيه؛ پيرمرد خوشرويي كه از ارادتمندان امام حسين(ع) است، كمي مانده به اذان ظهر، از ورودي رابط راهپلههاي ساختمان به زيرزمين، وارد حسينيه ميشود تا ناهار را با نفرات پا به سن گذاشته «گردان عمار» صرف كند. ناهار امروز، قورمهسبزي است؛ دستپخت آشپز داوطلب و مثل 28 روز گذشته، به خرج يكي از اعضاي گردان تهيه شده است.
اعضاي گردان، سرنوشت شان بعد از پايان جنگ، هر كدام به دستخطي متفاوت نوشته شد؛ يكي، حجرهدار بازار شد، يكي كارمند دولت شد، يكي، توليدكننده شد، يكي ... حالا، بعد از اين همه سال، دوباره و مثل همان ايام آتش و خون و ايثار، كنار هم نشستهاند براي خدمت، منتها ديگر از آن شور جواني خبري نيست. هر چرخ با آن يكي، حداقل يك متر فاصله دارد و همه، سر در سكوت فرو بردهاند و چشم به پرشهاي جنونزده سوزن چرخ خياطي دوختهاند و جز براي سوال و جوابي مربوط به همان وظيفهاي كه برعهده گرفتهاند، لبي از لب تكان نميخورد. اين كارگاه جهادي، از 5 فروردين تا حالا، خواب نداشته. تيم اصلي، 9 صبح ميآيد و تا 10 شب، پارچه برش ميزند و چرخ ميكند و كش ميدوزد. تيم فرعي، 11 شب ميآيد و تا اذان صبح، كارهاي نيمه تمام را تكميل ميكند يا سري بري جديد تحويل ميدهد. اين مردهاي پا به سن گذاشته كه در روزگار جوانيشان، با ارزشترين سرمايهاي كه داشتند؛ جوانيشان را، پاي حرمت مرزهاي جغرافيايي وطن، به وثيقه گذاشتند، تا امروز هم، سايه به سايه اعتقادات و باورهايشان زندگي كردهاند. حجره بزرگ آن عطار سبزه ميدان كه كشدوزي ماسكها را به عهده گرفته، 38 روز پيش به حكم تعطيلي جمعي تمام مراكز پرخطر از بابت تجمع عمومي، تعطيل شد و هنوز هم تعطيل است ولي پيرمرد، از 5 فروردين آمد و نشست كنار دست باقي هم سن و سالهايش كه گوشهاي از سفره غم مردم را بتكاند. يكي ديگر، صاحب 10 كارگاه توليد پوشاك بچگانه بود و از نيمه اسفند به كارگرهايش گفت بروند خانه تا وقتي كه شرايط، «درست» شود و صدايشان كند. حالا، هنوز شرايط «درست» نشده و او هم 38 روز است كه چراغ كارگاههايش را خاموش كرده ولي هر صبح، مثل يك كارمند با وجدان، پا به حسينيه ميگذارد و برشكاري و چرخدوزي ماسكهاي پارچهاي را از
سر ميگيرد.
چند تا كارگر داشتين كه از نيمه اسفند بيكار شدن؟
«توي يكي از كارگاها، سه تا. از اين سه تا، فقط يكيشون بيمه بود كه رفت براي گرفتن بيمه بيكاري. دوتاي ديگه، هنوز بيكارن. مزد اينا، به ازاي دوخت بود. بابت هر دوخت، 50 تومن ميگرفتن كه سرجمع ماهش ميشد 2 يا 3 ميليون تومن. غير از اين، 9 تا كارگاه خونگي هم داشتم كه اونا همه، بدون مجوز كار ميكردن. توي هر كارگاه خونگي، يه خانواده، برام كار ميكرد و حالا كل خانواده بيكار شده. كارگاهام كه تعطيل شد، منم اومدم اينجا كه حداقل تو اين شرايط، كمك حال مردم باشم.»
95 مردي كه شبانهروز در حسينيه گردان عمار مشغول دوختن ماسك و تهيه بستههاي بهداشتي هستند، داوطلب و «صلواتي» كار ميكنند. حُسن نفسهاي تند چرخهاي صنعتي همين است كه مردها؛ آنهاييشان كه كارفرما و صاحب كارگاهند و حالا به خانهنشيني اجباري رسيدهاند و هميار توليد ماسك شدهاند، هر روز براي چند ساعتي، يادشان ميرود كارگرشان هر روز پيامك ميفرستد كه «حاجي، گرسنهايما»، كارگرشان تلفن ميزند «حاجي، چي شد ؟ صاحبخونهام گفته تخليه كن»، كارگرشان خجالت كشيده و پيغام داده «حاجي، بيام دستي ازتون 70 تومن بگيرم براي خرج يوميهام؟»....
كارفرماها، زخم تعطيلي اجباري كارگاهشان را، زيرپاي سوزن چرخ خياطي، بخيه ميزنند. هيچ كاري كه از دستشان برنميآيد براي آن كارگري كه هر روز، دقيقا هر روز، محتاج مزد همان روز بوده. فقط ميدانند كارگرهايشان، «بدبخت شدند»؛ كارگرهايي كه هيچ جا هم راهي ندارند چون كاري قرار نيست راه بيفتد و رونق بگيرد در اين وضعيت خراب كه تورم و گراني و ركود اقتصادي، مثل لايههاي منجمد بستني درهم حل
شده است.
«اوج كار توليدي پوشاك، اسفند و فروردينه. كارگر خونگي يا كارگر كارگاه، اين دو ماه، حداقل يك و نيم برابر باقي ماهها كار ميكنه. براي ما هم همينطوره. چون بنكدار و مغازه خيابوني دايم مياد و توليدمون رو ميخره كه تو اين دو ماه، قفسههاش پر باشه. زمستون پارسالم، مثل هميشه ما جنسمون رو به ازاي چك فروختيم ولي وقتي كرونا همه جا رو گرفت، همه مغازهها تعطيل شد و كسي جنسي نفروخت و هر چي چك داشتيم، برگشت خورد. ديروز صبح، چك 365 ميليون تومني داشتم كه بردم بانك و برگشت خورد؛ چك مشترياي كه 20 ساله با هم كار ميكنيم. مشتري، دلش خوش بود به وعده دولت كه گفته بود كسي بابت برگشت چكش مواخذه نميشه. همه بدهكاراي ما هم خيالشون راحت شد كه اگه چكشون پاس نشه، تا هر وقت دولت بگه، اونا هم دنبال صاف كردن چكشون نيستن. حالا ما مونديم و دست خالي و طلب وصول نشده. ديروز، آجيل فروش بازار ميگفت فقط تو يه روز، 270 ميليون تومن چك برگشتي داشته. پس الان هيچ كس، نه منِ توليدكننده، نه اون فروشنده، هيچ كدوم نقدينگي تو دستمون نداريم كه بتونيم نفس بكشيم. فرق من و اون فروشنده، اينه كه من 15 تا كارگر دارم؛ كارگرايي كه هر كدوم، 4 نفر رو نون ميدادن و حالا اون نون قطع شده. من تو اين دو ماه، از جيب خوردم؛ من كه كارفرما بودم و سرمايهدار بودم، از جيب خوردم. مگه اون كارگر جيبي داشت كه از جيب بخوره ؟ تنها كاري كه تونستم براي كارگرام انجام بدم، عيدي اضافهتر دادم و قرار شد اين هفته هم بيان بهشون مساعده نقدي و بسته آذوقه بدم.»
كارگاه بدون مجوز، يعني محروم از كمك دولت؛ همان كمكي كه از روزهاي اول فروردين، همان روزهايي كه دولت ميدانست مردم خانهنشين شدهاند و جز تمرين كسالت پاي برنامههاي تكراري تلويزيون، هيچ تفريحي براي گذران اين خانهنشيني اجباري ندارند، با عددهاي دهانپركن 75 هزار ميليارد تومان تسهيلات با كارمزد 12 درصد، بر سر زبانها انداخت تا باورپذيرتر باشد. تا امروز كه اولين ماه بهار هم تمام شده، حتي عضو هياتمديره اتحاديه پيراهندوزان هم خبري از اين كمكها ندارد و ميگويد نمايندگان وزير صنعت هم خبري ندارند كه اين كمكها، چطور و چه وقت قرار است عصاي دست كارفرماهاي آسيبديده از كرونا شود. محمد حسن جامعي هم يك كارفرماست؛ يك صاحب كارگاه توليد پيراهن مردانه كه از مشتريانش؛ از كسبهاي كه از نيمه اسفند، كسبشان بيرونق شد و دخلشان تعطيل شد و چراغ مغازههايشان خاموش شد، 4 ميليارد تومان طلب دارد و به مزاح ميگويد كاسبهاي خياباني، سرمايهاش را بلوكه كردهاند.
«95 درصد صنف پوشاك، از نيمه اسفند بيكار شده؛ كارگر، كارفرما، فروشنده، دستفروش، همه بيكار شدن؛ حتي توليدكننده صنعتي كه كارخونه بزرگ پوشاك داشت هم خط توليدش رو تعطيل كرد و ناچار شد بره سمت توليد ماسك. اين صنف طوري زمين خورده كه بعيده بتونه دوباره از جا بلند بشه مگر اينكه دولت به هر صاحب كارگاه، 200 تا 300 ميليون كمك كنه. ما با اين طلباي وصولنشده، چطور ميتونيم مواد اوليه بخريم؟ اول سال 97، نخ كيلويي 17 هزار تومن بود، الان رسيده به كيلويي 57 هزار تومن و حالا هم از دريافت ارز دولتي حذف شده. سرمايه من، چك برگشتخورده و پوشاك توليدشده تو دست مشتريه. به مشتري ميگم كي بدهيتو تسويه ميكني؟ ميگه بيا جنسات رو پس بگير چون ندارم كه تسويه كنم. من نتونستم توليدم رو بفروشم و نتونستم طلبم رو صاف كنم. من كه ماهي 80 ميليون تومن حقوق به كارگرام ميدادم، الان براي 20 ميليون تومن لنگ موندم چون 4 ميليارد تومن از سرمايهام، همون چكهاي برگشتخورده مشتريه. من ميدونم وضعيت اقتصادي كارگرام خيلي وخيمه. حقوق اونا در حدي بود كه بتونن زندگي روزانهشون رو بگذرونن. ولي تا چند وقت ميتونم كارگرم رو حفظ كنم وقتي خودم توان شروع توليد
رو ندارم؟»
صاحب حسينيه، همان پيرمرد خوشرو، ميگويد كه اين روزها، سري به همكاران حجرهدارش زده و آنچه ديده، مصداق «فلجشدن بازار بزرگ» بوده. ميگويد در عمر 50 ساله حجرهداري، شاهد چنين شرايطي نبوده و حالا، بازار بزرگ كه نبض تهران بوده، «فلج» شده. حالا حجرهدار «بازار» و صاحب «كارگاه» و كارگر و فروشنده و مغازهدار، باور كردهاند كه يك آسمان مشترك، بالاي سر همهشان گسترده است... .
يكي از صاحبان كارگاههاي توليد پوشاك ميگويد كه از نيمه اسفند 100 كارگرش را فرستاده پي خانهنشيني اجباري و كركره 5 كارگاهش را قفل زده، آن يكي ميگويد كه 150 كارگرش را فرستاده پي خانهنشيني و كركره 12 كارگاهش را قفل زده، آن يكي، 20 كارگرش را، آن يكي 70 كارگرش را .... چارهاي نبوده. نه دخلي پر شده و نه سودي محاسبه شده. كارفرماها ميگفتند كمكم ميخواستند از مزه خوش ممنوعيت قاچاق پوشاك سركيف شوند كه اين وضع پيش آمد آن هم بعد از اين همه سال كه بار قاچاق و لباسهاي بنجل چين و ترك انبارهاي پاساژها و بوتيكها را پر كرده بود و كمر توليدكننده ايراني زير بار ماليات گران و رقم حق بيمه كارگر خم شده بود و دولت هم نامهربانيهايش را تيزتر كرده بود با اين صنف طوري كه ديروز يك توليدكننده پوشاك ميگفت، تا سقف 5 كارگر، سهم كارفرما از حق بيمه كارگر، 10 درصد است اما وقتي اسم ششمين كارگر در ليست بيمه كارگاه ثبت شود، يكباره سهم كارفرما ميرسد به 30 درصد. ساده اينكه كارفرمايي كه توليداتش در انبارها خاك ميخورد و تيشرتها و شلوارهاي چيني و بنگلادشي و تايلندي، سر گل ويترين بوتيكها ميشد، بايد بابت حق بيمه 100 كارگر، 60 ميليون تومان سهم كارفرما به دولت پرداخت ميكرد. يك كارفرما ميگفت تمام صاحبان كارگاههاي توليد پوشاك، همان اول وقت، با كارگر تازهوارد شرط ميكنند و تعهد كتبي ميگيرند كه در اين كارگاه، از بيمه خبري نيست و قراردادهاي 89 روزه پيش رويشان ميگذارند. اين كارفرما، 5 كارگاه داشت كه 4 كارگاهش، بدون مجوز بود و 150 كارگر داشت كه فقط 12 نفرشان بيمه بودند و باقي كارگران، قراردادهاي 89 روزه داشتند و كل كارگران هم، با تعطيلي كارگاهها، از 15 اسفند بيكار شده بودند. اين كارفرما كه سابقه 26 ساله در توليد پوشاك بچگانه و مردانه داشت، ميگفت تا نيمه اسفند، از بدهكاران و مشتريانش، 300 ميليون تومان طلب داشت كه با اوضاع پيشآمده در آن ايام، يك ريال از اين طلب هم وصول نشد و كارفرما براي پرداخت حقوق و عيدي كارگرانش، ماشينش را فروخت و با 150 كارگر تسويه حساب كرد...
روبروي پلههاي ورودي حسينيه، مردي پشت چرخ صنعتي نشسته و لحظهاي سر، بالا نگرفته. ميگويند تعميركار چرخهاي صنعتي است و از 5 فروردين كه كارگاه جهادي فعال شده، او هم به خانه نرفته و شبها، در حسينيه ميخوابد. گردان عمار، مروت بيشتري داشت نسبت به آنهايي كه اين روزها، قيمت مواد اوليه اقلام بهداشتي را چند برابر گران كردند و دل بستند به سود چند صد هزار توماني كه از قبال پريشاني مردم به جيب خواهند زد. مسوول تداركات كارگاه ميگويد هر آنچه اينجا و در اين يك ماه توليد شده، از جيب مردم و از كمك مردم بوده؛ يك فرد نيكوكار، پارچه يك بار مصرف به ارزش 52 ميليون تومان هديه كرده، چند نيكوكار، چرخهاي صنعتي هديه كردهاند، قرارگاه خاتم، محلول ضدعفوني با قيمت اوليه در اختيارشان گذاشته، از كارخانهاي در زنجان، يك پارت 100 هزارتايي دستكش يكبار مصرف به قيمت عمده خريدهاند و.... و در كنار همه اينها، اسفندماه، قيمت پارچه يك بار مصرف براي توليد ماسك، متري 1600 تومان بوده و 5 فروردين، رسيده به 2400 تومان، اسفندماه، قيمت هر كيلو كش براي تكميل ماسكهاي پارچهاي، 35 هزار تومان بوده و 5 فروردين رسيده به كيلويي 220 هزار تومان و.... در كنار همه اينها، آدمها كنار پلههاي حسينيه منتظر ميايستند و التماس ميكنند كه بيايند براي كمك به توليد ماسك و مسوول تداركات ازشان عذرخواهي ميكند چون ظرفيت كارگاه، تكميل شده است...