آن زمان که برای خرید نان زنبیل دستمان می گرفتیم. قدم کوتاه بود، هوا گرم و طاقت فرسا، تقریبا بمانند اینروزهای شرجی و غیر قابل تحمل.
شوشان / مجتبی حلالی:
24 سال قبل، زمانیکه 9 یا10 سال سن داشتم. آن زمان که اسلش و تیشرت ست مرسوم نبود و شلوارمان آبی رنگ با 3 خط زرد، سفید و قرمز بود، تیشرت مان نیز پیراهن تیم مورد علاقه مان ( استقلال) بود، آن زمان که موتوژن اسپانسر و حامی استقلال بود و لوگوی آن با فونتی درشت و زیبا وسط پیراهن نقش بسته بود. خبری از کفش اسپرت زیبا هم نبود و دمپایی کرم رنگ پایم کرده بودم. تا این اندازه ساده و ناهمگون.
آن زمان که برای خرید نان زنبیل دستمان می گرفتیم. قدم کوتاه بود، هوا گرم و طاقت فرسا، تقریبا بمانند اینروزهای شرجی و غیر قابل تحمل.
آن زمان صف بود، نوبت باید رعایت میشد، اما من قدم کوتاه بود و بدلیل اینکه افراد پشت سرم قدشان بلندتر بود و دستشان درازتر! زودتر پول می دادند و آن فروشنده نانوایی هم مرا ندید می گرفت و آنها را زودتر رد می کرد، البته حکمت داشت که پایین تر اشاره خواهد شد.
در آن گرمای وحشتناک ساعت ها منتظر ماندم و زمانیکه یک پیرمرد از من حمایت کرد و گفت چرا این بچه را ندید می گیرید و نوبتش را رعایت نمی کنید، گریه ام گرفت و در جای خود نشستم، آری آنقدر گرما و ایستادن و مشاهده حق خوری بر من فشار وارد آورده بود که اشکم درآمد و های های گریه کردم. هق میزدم. کل مسیر نیز همزمان که کل بدنم خیس عرق شده بود، چشانم نیز پر از اشک بود.
به خانه رسیدم. مادرم مرا دید، دورت بگردم مادرم، بر صورتش کوبید. تصورش این بود دعوا کرده ام و کتک خورده ام، و سپس اصل ماجرا را گفتم و همان گله های مادرانه. و چقدر دلتگتم مادر. سایه ات مستدام.
قیمت نان 1 تومان بود، آری 1 تومان. برای خرید هر قرص نان می بایست 1 تومان پرداخت می شد. به نسبت اینروزها نان با کیفیت تری هم بود. البته به گمانم آنروز قیمت نان افزایش پیدا کرده بود؛ از هر دو نان یک تومان، به هر قرص 1 تومان افزایش یافته بود.
در صف طولانی نان، آن پیرمرد که ناجی ام بود، پشت سر من ایستاده بود، حدودا 60 سال داشت، شاید هم بیشتر. برآشفته شده بود از اینکه نان گران شده. علیرغم اینکه ناجی من بود اما با دستان پینه بسته اش و با ابروهای سفید و درهم گره خورده اش و مقابل دیدگان دست کم 30 نفر آقا و خانم که در صف خرید نان بودند فریاد برآورد و محکم کتف مرا فشار میداد – به گونه ای که درد آن را هنوز می توانم حس کنم- و می گفت: آن زمان خواهد رسید که نان به هر قرص 50 تومان برسد. مطمئن باشید روزیکه این پسر ( یعنی من) به سن و سال من برسد هر قرص نان 50 تومان خواهد شد.
من امروز 34 ساله ام. هر قرص نان 350 تومان است. احتمالا آن پیرمرد ناجی از دنیا رفته است، اما اگر بود قطعا تصورش را هم نمیکرد که من نصف سن او را سپری کرده ام و نان از آنچه که پیش بینی کرد 7 برابر گرانتر شده است.
آری من 10 سال سن داشتم و هر قرص نان 1 تومان بود. آن پیرمرد پیش بینی کرد که من 60 ساله شوم نان 50 تومان خواهد شد. اما امروز 34 ساله ام و نان 350 تومان است.