پرسه های سگ های ولگرد در کوچه و خیابان های شهر
حوالی ساعت 11 و 30 دقیقه شب بود. در حال بازگشت از محل کار به خانه بودم. هوا آنچنان گرم و شرجی بود که در مسیر دلم برای خودرو می سوخت - در وصف گرمای سوزان اهواز می توان به آن فیلم کوتاه صدا و سیمای مرکز خوزستان اشاره داشت که ساعت 15 در مرکز شهر مقداری روغن روی آسفالت ریخته و توانست بواسطه گرمای هوا نیمرو سرخ کند- او موظف شده بود مرا با سرعت به خانه برساند. او همچنین موظف بود اتاق را خنک کند تا من از گرمای هوا در امان باشم.
خودرو برایم موزیک پخش می کرد، التیام موزیک در گوشم بود، سرعت بالا و هوای درون اتاق خنک و ایده آل. آری همه چیز برای آرامشم برقرار بود. و این من فقط فرمان و دنده را کنترل می کردم.
اتوبان را با سرعت 140 در ساعت طی می کردم. مسیر تاریک بود. سوسو کنان می کردند چراغ های بلوار. در واقع آنقدری پر نور نبودند که نیاز به نور بالا نباشد – از نور بالا همواره بدم می آمده، چراکه خودروی روبرو و خودروی جلویی را دچار مشکل می کند و هر لحظه امکان رخدادی جبران ناپذیر، محتمل است- با این حال در تاریکی، با نور پایین و با همان آرامش مسیر را طی می کردم.
از دور سرعت بالای پراید سفید رنگ را در آینه عقب دیدم. با چراغ های زنون که در سپر قرار داشتند، همه جاده را برای خود بمانند روز روشن کرده بود. بصورت عامیانه بخواهم بگویم، رگباری نور بالا و پایین می زد که مسیر سبقت را برایش آزاد کنم تا عبور کند.
باری قطعا هم او و هم من هیچ گاه تصورش را هم نمی کردیم که در آن مسیر خلوت و تاریک که پرنده هم پر نمی زد بخواهد مزاحمتی و اتفاقی بوجود آید.
خودرو را به لاین وسط اتوبان هدایت کردم.، پراید 111 با سرعتی بالای 160 بمانند فشنگ از کنارم در حال عبور بود که به یکباره یک سفیدی همچون شبح با پراید برخورد کرد، صدایی مهیب و فریادهای ترمز. تا اینجا هنوز متوجه نشده بودم چه اتفاقی افتاده که به یکباره صدای برخوردی دیگر آمد و آن خودروی من بود.
خودروی من همه جوره هوایم را داشت، او مرا ضمن اینکه درمحیط آرام و خنک قرار داده بود، با سرعت به سمت خانه می برد، او برایم موزیک با صدای بلند پخش می کرد، صندلی هایش را آنگونه که من راحتم تنظیم کرده بود، او مطیعم بود و همه جوره هوایم را داشت، و این خودروی من بود که از قبل برخوردی دیگر دچار آسیب شد.
سگی سفید رنگ، له له کنان، با زبانی دراز و بیرون و قدی بلند، گویی با سگ های خوزستانی فرق داشت، بدنی محکم چون آهن. در یک نگاه اینگونه میشد تصور کرد که آن 111 با تپه ای از آهن برخورد کرده است. حال و روز پراید را که دیدم قلبم گرفت! مبادا خودروی من نیز اینچنین شده است!
اینکه یک سگ، 111 را به آن روز بیاندازد و سپر خودروی مرا نیز بکلی از جای درآورد برایم باور کردنی نبود. بدنی آهنین داشت. آن سگ با استخوان بندی آهنین دو خودرو را دچار آسیب کرد، و جالب اینکه پس از آن برخورد سهمگین اندکی زوزه کرد و براه خود ادامه داد. او بی توجه به هرآنچه که بر ما گذشت عرض اتوبان را طی کرد و در تاریکی هوا محو شد.
اینکه آن موقع شب آن سگ سفید رنگ برای چه کاری و چه چیزی عرض اتوبان را طی کرد، اگر جای سوال هم داشته باشد، موضوع اما فراوانی سگ ها در سطح شهر است. اگر توجه کرده باشید، تعداد سگ ها طی چند ماه اخیر به مرز 4-5 برابر و شاید بیشتر افزایش یافته، در هر کوچه و محل که می رویم، تعداد بالای سگ ها به وضوح مشخص است و نکته این است که هیچ شباهتی با سگ هایی که همواره در اهواز دیده ایم، ندارند. چرایی ماجرا کجاست؟
در میان این سگ ها، گویی سگ های هار هم دیده شده، طبق گزارش های واصله، به شهروندان نیز حمله ور شده اند و وای بر روزی که یکی از آنها کودکی را گاز بگیرد!
اهوازم، شهر زیبایم، شهر زیبای شب ها، شهری سراسر از نمای زیبا و بنای تاریخی، اهواز و رودخانه کارون، اهواز و صنایعش، اهواز و چاه های نفتش، اهواز و ثروتش. اهواز ثروتمند و محروم. اهواز و رودخانه کارونی که روز به روز نحیف تر می شود. گفتنی ها از اهواز بسیارند. کمبودها و محرومیت های اهواز فراوانند. مشکلات و سختی ها بسیار زیادند.
خواستگاه مردم شهرم، آنقدرها هم زیاد نیست، امنیت و آرامش. در این فراوانی کمبودها، فشارها، نداری ها، کرونا و ... امنیت و آرامش را در محله های شهری فراهم آورید.