دوستی تاجر نیت ونذر کرده هر موقع سود خوبی بدست آورد مقداری از آنرا برای مناطق محروم و بخصوص خانواده های مستضعف «هبه» کند.
دیروز عصر به اتفاق به بزرگترین روستای ایران رفتیم ، «قلعه چنعان» !
روستایی بلاتکلیف در همین نزدیکی و از توابع شهرستان کارون یا کوت عبدالله معروف !
غروب بود ، مرز بین روشنایی و تاریکی ، نمیدانم از چهار برادری بگویم که تنها زندگی میکردند که بزرگشان ۴۰ و کوچکترشان ۲۳ ساله و هر چار نفرشان از نظر ذهنی مشکل داشتند و در یکدیگر می لولند یا از زنی با ۳ کودک و شوهری روانی ، یا از دانش آموزانی که بخاطر پول و بیمه، ثبت نام نکرده و نمیدانستند برنامه ی «شاد» چیست؟ یا از خانواده ای که روی زمین نمناک و بی قالی زندگی میکردند و یا از خانه ای که که در تک اتاقشان پُر بود از وسایل مصرف شده مواد مخدر !! یا از مادری بگویم که با صداقت و شرم میگفت که خانه را برای سیر کردن شکم بچه هایش فروخته ، نیازی به راستی آزمایی نبود ، تازه این ظاهر قضایا بود ، عمق فاجعه را نمیتوان به قلم آورد.
به حدود یازده خانه سر زدیم ، حیاط همه خانه ها تاریک و اتاقهایشان کم نور بود ، میگفتند ، قیمت یک لامپ به اندازه یک روز قوت لایموت آنهاست، باید گفت در اکثر این خانه ها ردی از مساعدت بسیج بود ، جایی اتاقی ساخته، به خانواده ای یخچالی اهداء کرده و در جایی دیگر متقبل تعمیر کولر منزل شده ، آقای زرگانی مسوول بسیج را ندیده و نمیشناسم اما دلسوزیش را در خیلی از این خانه ها دیدم، دست مریزاد!! بسیج خوب ، کمکهای مردمی قابل ستایش ! اما علیرغم همه ی اینها خانه اشان تاریک و فرزندانشان رنگ پریده و پابرهنه بودند ، باید چاره ای اندیشید...