شوشان - غلامرضا جعفری:
واقعیت امر این است که عموم مدیران استان جایی برای تعریف و امیدواری ندارند، به هر کجا نگاه کنیم همین است و یا به قول حضرت حافظ:
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود/زنهار از این بیابان وین راه بینهایت
کجای این استان آباد است؟ ویرانه آموزشش؟ بیغوله پرورشش؟ گند-آبش؟ چاه فاضلابش؟ جاده های مرگبارش؟ نبود بهداشتش؟ و ...
در این میان برخی میگویند این و برخی میگویند آن، برخی مقصر را کسی میگویند که جوابشان را سلامی نگفته، البته نه هر سلامی قصدم است، هر چند در تقیصرش شکی نیست اما و آیا منتقدان در پی نشاندن شخصیتی در طراز مدیران موفق و استاندارد هستند و ...
واقعیت تلخ استان رها شدگی است، نبود حس مشترک، تاریخ مشترک و رنج مشترک میان مدیران و مردم است، مدیران مشغول با خودند و مردم مشغول با دردها و فاجعه ها و خلاصه قصه این است که برخی و بعضی و اکثر جماعت ذینفوذ حتی در پیدا کردن مقصرین نیز به دنبال رفع تقصیر و کوتاهی مدیران نیستند، بلکه مهم این است ایکسی برود و ایگرگی شل تر و کم هوش تر و بیخودتر و ... به جایش بنشیند و این سرنوشت تلخ استانی است که خدایش به مردمش ثروت داده و آب داده و زمین داده و بسیاری نجابت، آنچنان نجیب که حتی برای همین مدیران بی کنش معطل و ... در خانه شان باز است و چای داغ و قهوه تلخ و احترام وافرشان فراموش نمی شود.
مشکل استان خوزستان در مدیرانش نیست، در مردم است و گرنه چنین مدیرانی را فی المثل اصفهانی ها و یزدی ها و ... هو میکردند و از استان شان باکملهم بیرون میفرستادند و اغلبشان احتمالا سر از خوزستان در میآوردند تا بهترین خدمتشان به استانهای خود را در خوزستان انجام دهند، در جایی استخدام و در جایی انتصاب و در بهترین نقطه، همکاری در قتل کارون، چنانکه پیشترها دیده ایم.
پس اگر خواهان مدیرانی کنشگر و با درایت و مدبر هستیم، خود را بیابیم که این مدیران چند دهه است استان را به عجوزه ای بدبو و چرک و زوار دررفته بدل کرده اند، فرقی نمی کند استاندارش با معاونش.