شوشان / دکتر ایرج مزارعی:
در گذر تاریخ فراز و فرود زیادی از رشد و افول کشورها را شاهد بوده آیم که شاید هم وقتی به طور فرایندی به ان نگریسته شود امری طبیعی و معمولی به نظر میرسد .
بله صحبت از فراز و افول قدرت آمریکا در جهان میباشد . قدرتی که بعد از جنگ جهانی اول رشد جهشی خود را آغاز کرد ، با پایان ج ج دوم به پیشرفت متوازن و با پایان فروپاشی شوروی سابق به اوج قله فراز خود رسید ، تا جایی که بسیاری از کارشناسان روابط بین الملل صحبت از نظم نوین جهانی با محوریت و تمرکز امریکا داشتند .
برای بررسی مرگ امریکا و پایان هژمونی این کشور در جهان تبعا علل و عوامل مختلفی وجود دارد . یکی از مهمترین علل این مرگ را میتوان در نیروهای ساختاری عمیق موجود در نظام بینالملل دانست که بیوقفه علیه هر کشوری میتوانند عمل کنند . چنانکه در همین روزها شاهد آن تقابل نظام ساختار بین الملل با ریاست جمهوری مجدد ترامپ نیز بودیم .
در کنار عوامل ساختاری نظام بین الملل به عواملی دیگر چون ، زایش قدرتهای نوظهور اقتصادی چون چین و هند ، سوءعملکرد واشنگتن در بهکارگیری هژمونی ، سوءاستفاده از قدرت، کم رنگ شدن اتحاد دول متحد و محور بویژه اتحادیه اروپا ، تقویت ائتلاف مخالفان و سیاستهای یکجانبه گرایی امریکا و شخص ترامپ میتوان اشاره کرد .
بنابراین باید گفت که جهان از نظام تکقطبی امریکایی گذر کامل کرده است و بهزودی کشورهایی چون E7 ( چین ، هند ، برزیل ، روسیه ، مکزیک ، اندونزی و ترکیه ) اقتصاد جهان را در دست خواهند گرفت . هم اکنون این ۷ کشور در حال توسعه ۳۵ درصد از سهم اقتصادی جهان را در دست دارند که با همگرایی و هم افزایی انها این رقم در سال ۲۰۵۰ به ۵۰ درصد سهم اقتصادی جهان خواهد رسید .
تصمیمات یکجانبه گرایانه ، بی پرواگرایانه ، خسارتبارانه ، نادرستانه و بیملاحظه گرایانه آمریکا به اعتقاد بنده به دوران هژمونی آمریکا به طور ویژه ای پایان داده است و خروج امریکا از بسیاری از پیمانها و سازمانهای بینالمللی عملا صلاحیت اخلاقی و سیاسی امریکا را در جهان لگد مال کرده است ، تا جایی که متحدان دیرینه مانند کانادا و اتحادیه اروپا و سازمانهای بین المللی بویژه نهادهای حقوق بشری را بشدت نگران این سیاست یکجانبه گرایانه کرده است .
به نظر میرسد نقش و عملکرد ترامپ ، در "ضربه نهایی " به " مرگ هژمونی آمریکا " در این شرایط ، منحصر بفرد بوده است و ترامپ عوام گرا ، ملیگرا و حمایت گرا گسست "هژمونی پوچ " امریکا را به اوج خود رسانیده باشد ، بطوری که حتی مدلها و الگوی "شوکدرمانی اقتصادی" و دموکراسیسازی سریع و صوری نیز نتواند این هژمونی پوچ را احیا کند .
اوج این خرد شدن هژمونی آمریکا را میتوان در درگیری آمریکا با کشورهای آسیایی ، فاصله با همپیمانان ۷۰ ساله اروپایی و حذف آمریکای لاتین در نگاه راهبردی امریکا میتوان نگریست .
در پایان باید عنوان نمایم که با تغییرات سریع در اقتصاد جهان و تبدیل چین به عنوان بزرگترین اقتصاد دنیا تا سال ۲۰۵۰ با سهمی حدود ۲۰درصد ، کسب جایگاه دوم و چهارمی جهان توسط هند و اندونزی و مبدل شدن آمریکا به اقتصاد سوم جهان ، بزرگ تر شدن اقتصاد مکزیک از کشور انگلستان و آلمان تا سال ۲۰۵۰ ، کاهش سهم ۲۸ کشور عضو اتحادیه اروپا از تولید ناخالص داخلی جهان به کمتر از ۱۰ درصد ( حتی کمتر از هند تا سال ۲۰۵۰ ) ، تلاش بیشتر اقتصاد های نوظهور برای از بین بردن شکاف درآمدی نسبت به آمریکا ، انجام اصلاحات ساختاری برای بهبود ثبات اقتصادی جهان و رهایی از وابستگی بیش از حد به منابع طبیعی ، عملا مرگ خاموش و پنهان هژمونی آمریکا را بیشتر به صدا درآورده است .