شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۱۰۴۹۷۳
تاریخ انتشار: ۰۷ فروردين ۱۴۰۰ - ۱۶:۴۴
شوشان - عبدالرحمن نیک سرشت:

بیست و هفت اسفند ماه سال 83 13دکتر رضایی قرار بود در اراک یک برنامه ی تبلیغاتی ریاست جمهوری برگزار کند، حاج امید حلالی یک تیم چهار نفره رسانه ای منسجم از بچه های تهران و خوزستان تشکیل داده بود که مختص کارهای رسانه ای دکتر رضایی بود و خودش نیز  بر آنها ریاست می کرد و بقولی هم پدرخرج گروه بود و هم وسایل و امکانات کار را تدارک می کرد و بنده در اجرای کار به نیابت از حلالی امر و نهی هم می کردم و فرزند بزرگم (میثم ) با پراید شخصی خودش تیم رسانه ای را ترانسپورت می کرد و علاوه بر آن  کارهای گرافیکی را نیز انجام می داد، از بچه های تهران وحید حقی که یک فرد رسانه ای درجه یک بود همراه با رضا محمدی که ایشان هم در کارش همتا نداشت، سایت گردانی های شوشان و چند نشریه ی محلی و ملی را بعهده داشتند .

آقامحسن سحر خیز بود و  همیشه بعد از نماز صبح حرکت می کرد و بروبچه های ما علاوه بر تهیه ی خبر و گزارش، شب ها تا ساعت سه شب بخاطر رصد فضای انتخاباتی مجبور بودند که وبگردی ها را تکمیل نمایند و بزرگترین مشکل تیم رسانه ای ما این بود که صبح زود نمی توانستیم که پا به پای آقامحسن بدویم ، بالاخص روزی که آقامحسن از تهران می خواست به اراک برود، من به بچه ها گفته بودم ، بهتر است ما بعد از شام حرکت کنیم تا به اراک برسیم، تا به همراه حامیان آقامحسن قبل از رسیدن وی از او استقبال کنیم با این کار هم از تهیه خبر جا نمی مانیم و هم سحرخیزی خودمان را به رخ آقامحسن می کشیم.

خلاصه مراتب ما ساعت پنج صبح به اراک رسیدیم و دم یک دکه ی چای فروشی که سماورش رو به راه بود، ایستادیم تا هم رفع خستگی کنیم و هم چند چای گرم بنوشیم ، همین که داشتم برای دوستان لیوان چای می گرفتم، ناگهان متوجه شدم کسی با دست سنگین خود به پشت شانه هایم می زند، یهو برگشتم پشت سرم را نگاه کردم تا دیدم یک مرد تنومند با قدبلندی و سرو وضع ژولیده، مثل ژان والژان توی چشمانم زل زده و می گوید برای من هم چای و کیک بگیر، خب، من اطاعت امرش کردم و ایشان هم رفت روی یک کرسی روبروی دکه نشست و مشغول نوشیدن چای و خوردن کیک شد که ناگهان با صدای بلند خطاب به من گفت، برای چی آمدی اراک، من به صاحب دکه گفتم این بابا کیه، انگار حالش خوب نیست، صاحب دکه گفت، ایشان انسانی بزرگوار،  دلاوری بی همتا و مردی بی آزار است که توی جبهه ها رشادت ها داشته ولی دست بد روزگار او را خانه بدوش کرده، باز آن مرد با صدای بلند تکرار کرد، چرا به اراک آمدید،!؟ 

جلو رفتم و آرام گفتم ، دکتر محسن رضایی را می شناسی !؟ خندید و گفت آقامحسن را می شناسم بهتر از شما و هرکس دیگری که فکر می کنید!  گفتم، او دارد به اینجا، می آید، آن مرد گفت، برای چی!؟، عرض کردم، برای تبلیغات انتخابات ریاست جمهوری، آن مرد باشنیدن حرفم، یکباره از جایش بلند شد و گفت، شما فکر می کنید که رئیس جمهور واقعی این مملکت کیه!؟ که فلان و فلان کار را کرد و یکی یکی کارها را برمی شمرد که تاکنون هرگز نشنیده بودم و تعجب می کردم، بخصوص وقتی آن مرد با صدای بلند می گفت، شما فکر می کنید کی دغدغه ی مردم را دارد!؟ و جانش را فدای کشورش می کند!؟، و خودش پاسخ تک تک سوالاتش را با این جمله کوتاه می داد، بله آن شخص، همین آقامحسن رضایی هست که امروز دارد به اراک می آید، و در بهت و حیرت تمام راهش را گرفت و رفت.

نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار