شوشان - اکبر منتجبی:
این داستان عجیب و تکان دهنده یک فرمانده عالیرتبه است. علی هاشمی. اگرعلاقمند هستید،این رشته توئیت را بخوانید: علی هاشمی، فرمانده ی خوشفکر و ایدهپرداز عملیات خیبر بود
پیش از این بدانید او که بود، بخوانید حاج قاسم چه گفته بود. میگویند از حاج قاسم سلیمانی پرسیدند که شما در جنگ، نیروی علی هاشمی بودی؟ او محکم جواب داد نه. و بعد از مکثی گفت من نیروی مجید سیلاوی بودم و مجید سیلاوی نیروی علی هاشمی بود. مگر نیروی علی هاشمی بودن الکی بود
علی هاشمی ایده پرداز عملیات خیبر بود. ثمره آن عملیات تصرف جزایر مجنون بود دارای ۵۸ حلقه چاه نفت است اما مهمتر از این موضوع، نحوه شهادت و اتفاقات بعدی است که ما را با یک حیرت و داستان عجیب روبرو میکند
او با اینکه یکی از مهمترین فرماندهان جنگ بود اما تا ۲۲ سال نام بردن از او ممنوع بود. باور کردنش سخت است. بله.هیچکس حق نداشت دربارهی او کلامی سخن بگوید. لام تا کام، سکوت مطلق. گویی اصلا نبوده. گویی اصلا نجنگیده. او حتی متهم به خیانت شد و البته شایعاتی دیگر. ماجرا چه بود؟
ماجرا این بود که عراق برای بهدست گرفتن جزیره مجنون یک حمله سراسری را سازماندهی کرد و با توپ پر به سمت این جزیره آمد. علی هاشمی و یارانش در مجنون بودند و مستقیما مورد حمله بالگردهای عراقی قرار گرفتند.راکت پشت راکت به سمت آنها شلیک میشد.
با این حال چون صحنه جنگ و نبرد و درگیری بود، کسی متوجه نشد چه بر سر علی هاشمی آمد. حمله که تمام شد، زخمیها که به عقب منتقل شدند سرشماری آغاز شد تا ببینند چه کسانی هستند و چه کسانی شهید شدند. نفر اول علی بود. نبود. به دنبال پیکرش گشتند. نبود. هیچ اثری نبود. پس کجاست؟
برخی از بچهها اسیر شده بودند. چند نفری عراقی ها را دیدند که به سمت ایرانی ها آمده بودند و چندنفری را به اسیری گرفتند. در میان بحث و سخن که فرمانده کجاست؟ یکی احتمال داد شاید او اسیر شده باشد. چون دیده آنطرفی می رفته... همین گمانهزنی سخن مبنای اتفاقات بعدی قرار گرفت.
از آنجایی که علی فرمانده ارشد بود، همه باید دربارهی او سکوت میکردند. اعلام میشود که مطلقا سخنی نگوئید. نه درباره اسارتش نه این که اساسا اینجا بوده. او حامل مهمترین اطلاعات بود و اگر مقامات عراق میفهمیدند ممکن بود علی دوران بسیار سخت و بدی را در زمان اسارت بگذراند
سکوت.سکوت.سکوت. سالها میگذرد و همچنان سکوت. جنگ تمام میشود. همه خوشحال هستند که با بازگشت اُسرا علی هم بیاید. همه میآیند اما از او خبری نیست. هیچ کس او را در زندانهای عراق ندیده. پس کجاست.
فرضیه غلط در غالب یک سئوال شکل میگیرد: نکند با صدام همکاری میکند؟ موتور شایعات علیه او روشن میشود. مجددا اعلام میشود دربارهی او سخنی نگوید. اینبار کسی نگران نیست که او اسیر شده، برخی از این که احتمالا با صدام همکاری میکند، عصبی هستند.
پس قرار شد تا روزی که صدام زنده است کسی دربارهی او حرفی نزند.خانوادهاش تحت فشار قرار گرفتند.جلوی شایعات را نمیشد گرفت. یکی میگفت با منافقین همکاری میکند و دیگری مُصر بود که با صدام حسین درحال تبادل اطلاعات و همکاری است. فشار بیسابقه ای روی خانواده بود.
خانواده ناچار و مجبور به ترک محل زندگی شدند اما هرکجا که میرفتند از نگاهها در امان نبودند. نه پدر و مادر و نه بچهها. روزگار سختی بود. ۲۰ سال از غیبت علی میگذشت. و انواع تهمتها بود که بر سر آنها آوار میشد و هیچکس حاضر به حمایت و دفاع از آنها نبود.
با این حال برخی امیدوار بودند که ردی از او در عراق و کنار صدام حسین بیابند. این امید وجود داشت که شاید در همکاریهای بعدی با صدام حسین، فرمانده سابق و متهم امروزی پیدا شود. رابطه ها که با صدام برقرار شد، خبری از علی نشد.هیچ خط و ردی از او نبود. ایام گذشت و باز دوباره سکوت
جنگ آمریکا با عراق منجر به فرار صدام حسین و نهایتا بازداشت و اعدام او شد. صدام مُرد اما باز کسی سخنی از علی به میان نیاورد. پس چی شده؟ و او کجاست؟ چرا هیچ ردی از او نیست؟ نکند از عراق بیرون رفته است؟ گمانهزنیها در خفا ادامه داشت تا این که
کمیته جستجوی مفقودین در ادامهی تفحصهایی که داشت،در محل استقرار قرارگاه فرماندهی سپاه ششم به پلاک علی و بقایای پیکر او برخورد.او همان روز چهارم تیرماه ۱۳۶۷ شهید شده و زیر آواری از خاک دفن شده بود اما نه تنها کسی نمیدانست بلکه تا ۲۲ سال بعد متهم بود
در آن ۲۲ سال غریبانه افتاده بود. کسی از او تجلیل نکرد و کسی نامش را بر زبان نیاورد. خیابانی به نام او نامگذاری نشد و خانوادهش قدر ندیدند. ۲۲ سال زیر انواع فشارها و حرف و حدیثها بودند تا این که در سال ۱۳۸۹ پیکر او کشف و در اهواز به خاک سپرده شد.
[منبع مستند زیر صفر مرزی / مهدی افشارنیک ]