شوشان - محمد شریفی:
الف: مقدمه و توضیحات
خالو امامقلی تا بحثی به میان می آمد، چله ی کمانش را به سمت جعفرقلی نشانه می گرفت و می گفت او یک انقلابی فضول بود....
اما قبل از آراستن و پرداختن به حکایت انقلابی فضول، من باب احتیاط و شاخ نزدن گربه،گشت و گذاری به لغت نامه ی میرزا علی اکبر خان "دخو" و دکتر محمد معین زدیم تا ببینیم اصحاب و اذناب لغت شناس، عبارت "فضول"را چگونه معنی و تفسیر و تأویل نمودند، دقیق که به عمق مطلب غور کردم فهمیدم به وسعت همه عالم ،مفاهیم و معانی ریز و درشت در این باب تلنبار شده است، اما آنچه در این نوشتار به عنوان: مصادیق در باور بنده، به نظر آمد،فضول آن است:که" اخبارمضره به دیگران رساند و بی جهت در کار دیگران مداخلت و دخالت کند و به یاوه گویی ختم بشود.
درست و آنگونه که رودکی سمرقندی گفت:
تا کی بری عذاب و کنی ریش را خضاب
تا کی فضول گویی و آری حدیث غاب
بعد از رهایی از لغت نامه ی دهخدا و فرهنگ معین ، گلستان شیخ علیه الرحمه را تورق زدم و این حکایت در نظرم مهم و برجسته آمد:
"از آنجا که سلامت حال درویشان و صدق معاملت ایشان بود گمان فضولش نبردند.
دوران دهر عاقبتم سر سپید کرد
وز سر بدرنمیرودم همچنان فضول
اما برویم سراغ "انقلابی فضول" که حکایتش واقعا خواندنی است.
ب: شکل گیری جنبش
خالو امامقلی افاضات فیض فرمودند: که در امرداد سال۱۳۵۶ جمشید آموزگار نخست وزیر ایران شد، آموزگار به محض سوار بر خر مراد، در اولین اقدام بر شیپور "فضای باز سیاسی" دمید، مطبوعات آزاد فعال مایشاء و تعدادی از زندانیان سیاسی آزاد شدند ، کم کم شور انقلابی با شعار: " مرگ برشاه!!! " ورد زبان ها شد.
ما دانش آموزان مدرسه ی راهنمایی کوهیار دهستان ابوالعباس( از توابع باغملک خوزستان) نیز به تبع از اوضاع و احوال سیاسی کشور سه دسته شدیم.
دسته اول انقلابیون پر شور که بسیار تند و تیز بودند، دسته ی دوم انقلابیون متعادل بودند که بنا به ملاحظاتی از تندروی حذر می کردند اما به صورت مخفی علیه رژیم شاه دست به فعالیت های حرفه ای می زدند، دسته ی سوم که تعدادشان خیلی کم بود با سیاست صبر و انتظار منتظر ظفر یافتن طرف پیروز بودند و به عبارتی می خواستند روی اسب برنده شرط ببندند.
دبیران و عوامل اجرایی مدرسه ی راهنمایی کوهیار به نحوی از انحا در دستجات اول و دوم دانش آموزان وجه اشتراک داشتند، اما مدیر و معاون و یک نفر از معلمان جزو حامیان تخت و تاج بودند..البته نه در حد و اندازه ای که هزینه ای متقبل و متحمل بشوند.
بنا به شهادت و تاکید خالو امامقلی ،دهستان ابوالعباس از بدو روی کار آمدن دکتر محمد مصدق تا پیروزی انقلاب اسلامی یکی از کانون های روشنفکری و کتابخوانی منطقه به حساب می آمد، از سال ۱۳۲۸ تا ۱۳۵۹ ابوالعباس بهشت معلمان تبعیدی مخالف رژیم شاه بود.
آنچه مایه ی تعجب بود ، این است که چرا عوامل و ایادی شاه این منطقه بزرگ توریستی و خوش آب و هوا را تبدیل به تبعیدگاه فرهنگیان ضد رژیم کرده است ؟ حسن این اتفاق منجر به این شد که فرهنگ کتابخوانی و مطالعه در این آبادی آباد به اوج کمال برسد.
عامل دیگری که به رشد و شکوفایی این دیار کمک شایانی کرد، مهاجرت ۱۴۰ خانوار ابوالعباسی بود که به آبادان مهاجرت کرده بودند، اما این مهاجران با مرام هیچگاه و هیچوقت از سرزمین آباء و اجدادی خود دل نکندند،آنها از یکم خرداد تا پایان شهریور به مدت چهار ماه به منطقه می آمدند و در باغ های اناری در کشاکش رودخانه و جویبارهای پرآب ییلاق و قشلاق می کردند و خود را از شرجی های تابستان آبادان می رهانیدند.
این مهاجرین همولایتی از لحاظ سطح سواد و اشتغال در مراکز مهم اقتصادی و صنعتی آبادان عموما جایگاه مهم و قابل توجهی داشتند.
اینها بین مدرنیته و سنت هوشیارانه پیوند معنا داری زدند، هر ساله به مدت چهار ماه با همولایتی های خود آخرین دستاوردهای بشری و اخبار و رویدادها را مبادله می کردند، این ارتباطات و مبادلات در رشد و شکوفایی فرهنگی و از جمله فرهنگ کتابخوانی بسیار تاثیر گذار بوده اند.
د: اصل ماجرا
خالو امامقلی می گوید :جعفرقلی دانش آموزی بود که در پایه ی سوم راهنمایی آموزشگاه کوهیار ابوالعباس درس می خواند، آدم استخوان درشت و هیکلی و تا حدودی خر زور بود، بعد از به آتش کشانیدن سینما رکس آبادان در سال ۱۳۵۶ جعفرقلی تبدیل به یکی از لیدرها و مخالفان رژیم شاه در مدرسه راهنمایی کوهیار شد، اما هیچگاه بر مسیر تعادل قدم ننهاد و همیشه با تک روی و افراط به بیراهه می رفت ،بنا به همین تندروی ها بود که میرزا محمد وی را به انقلابی فضول ملقب کرد. و بعد چهاردهه و اندی بازهم به همان لقب انقلابی فضول مشهور و معروف باقی ماند.
جعفرقلی سر پرشوری داشت، مادرش را در کودکی از دست داد.نامادری اش بسیار سخت گیر و از مهر و عاطفت بدور بود، پدرش از صبح تا شام در مزرعه جان مرگ می کند، اما با همه ی مرارت ها جعفرقلی را از ابادی بالایی به ابوالعباس می آورد تا درس بخواند.
جعفرقلی به کتاب خیلی علاقه داشت ، تا آنجا که من می دانم کتاب: " نبرد من' اثر ادولف هیتلر را آنقدر خواند و تکرار کرد که تمام کتاب را واو ننداز از بر می خواند.
جعفر قلی دچار نوعی تنگ نظری مفرط شده بود، بعضی مواقع خشونت را تجویز می کرد، یکی از پیشنهادهایش این بود که ماشین لندرور رئیس و جیپ معاون مدرسه کوهیار را با فضولات گاو آلوده کنیم، استدلالش این بود با این اقدام ، هیبت و هیمنه ی شاه و رژیم طاغوت را در هم می شکنیم ، پیشنهادش با اکثریت قاطع رد شد ، اما جعفرقلی آدمی نبود که به آن سادگی از دیدگاهایش عقب نشینی کند، نیمه های شب از روستای خودشان یک شله پهن گاو بار الاغشان کرد و به ابوالعباس امد ، جیپ و لندرور رئیس و معاون مدرسه کوهیار را چنان با فضولات گاو پهن مالی کرد که آنورش ناپیدا بود.
دو جیپ مامور و سرباز مدرسه را اشغال کردند، سیف الله دانش بختیار رئیس ساواک ایذه و سرگرد سلطانی جهت بررسی وارد مدرسه شدند، اما همه ی ما گرگ باران دیده بودیم ، با اینکه می دانستیم کار انقلابی فضول است، اما همه خودمان را به کوچه علی چپ زدیم .
انقلاب پیروز شد و جعفرقلی همچنان پی گیر آن بود که ذره ای از نماد طاغوت باقی نماند، او کار با همه چیز داشت ،از نوع دکمه ی مانتوی دختران و زنان تا بند تنبان مردان و کودکان .... چند سالی از انقلاب گذشت، جعفرقلی چون یگانه فرزند پسر بود، مشمول معافیت دائم از سربازی شد، دیپلمش را هم گرفته بود، آموزش و پرورش تعداد زیادی حق التدریس آزاد اعلام نیاز کرد، معاونت آموزش عمومی آموزش و پرورش باغملک با جذب همه ی متقاضیان بجز حعفرقلی موافقت می کند.
جعفرقلی در آموزش و پرورش چنان هیاهو و بلوایی بپا کرد، با شنیدن عربده کشی های جعفرقلی به طرف اداره رفتم ، لم جعفرقلی را هم بلد بودم، خیلی زود آرام شد ، ازش خواهش کردم محل را ترک بکند تا با معاون مذاکره بکنم و قضیه را بخوبی فیصله بدم...به اتاق معاون رفتم و ازش خواستم که با سمحه ی سهله جعفرقلی را با توجه به سابقه ی انقلابی اش مورد عنایت قرار بدهد.
ایشان گفت ، جذب افرادی از جنس جعفرقلی در آموزش و پرورش با وصله تساهل و تسامح پیشنهادی شما از بدترین ذنوب لایغفر است،حضرت میرزا که خودشان بادی و بانی القاب انقلابی فضول بودند، چی شده است که تغییر تاکتیک داده اند ، آیا جنس جعفرقلی یکباره و بدون اوکسیر طلای ناب شده است ؟ من هم چون رطب خورده بودم ، منع رطب نکردم ، جعفرقلی را به هزار زور و زهرمار قانع کردم که از خیر آموزش و پرورش بگذرد و در جای بهتری بکار گرفته شد.
او هر وقت که من را می بیند کلی از من تشکر می کند که از چاه ویل آموزش و پرورش نجاتش دادم ... او خودش را یک کارآفرین معرفی می کند که صدها نفر سر سفره اش ارتزاق می کنند.