دل افروز آن شیرزن به خشم آمده و آتش گرفته از جفای پاخونی و خون بس در کوششی بی امان پهنایِ کرامت انسانی را در راستای ایفای حقوق زنان ایلیاتی وسعت بخشید و صدایش را به گوش آخرین ساکنان تیره ها و طوایف ایلات رسانید
شوشان - محمد شریفی :
در روزگاری که شیران شیرِسنگی شدند و گردن فرازان گردن نهادند ،دل افروز، آن مهربانویِ گیسو کمند چون خورشید آفرینو گُردآفرید مرد میدان شد.، و بیرق جسارت و سرسختی را برفراز قله های بلند زاگرس به اهتزاز درآورد.
دل افروز آن شیرزن به خشم آمده و آتش گرفته از جفای پاخونی و خون بس در کوششی بی امان پهنایِ کرامت انسانی را در راستای ایفای حقوق زنان ایلیاتی وسعت بخشید و صدایش را به گوش آخرین ساکنان تیره ها و طوایف ایلات رسانید و رسم ظالمانه "خون بس" در پی همین جرقه ها از حیز انتفاع ساقط گردید.من در اینجا آن روایت را که نزدیک به یک قرن از آغاز ماجرایش گذشته است را برایتان بازگو می کنم. امیدوارم که از منظرتان خوش بیاید.
سال ۱۳۱۶خورشیدی بود، در جنگ بین دو طایفه،زن خانعلی با تیری بی هدف کشته می شود.
آبادی خیلی زود به محاصره چکمه امنیه های قزاق و آدم های خان در آمد ، انبوهی از ریش سفیدان، کلانتران و سادات سرشناس آبادی های همجوار به منظور اصلاح ذات البین ، در صدر خرگاه دوطایفه مستقر شدند و قلیان های شاه عباسی و چپق ها به قُل قُل افتادند و کوهی از دود و دَم در لامردان هایِ ( پذیرایی ها) دو طرف دعوی همراه با خشم و نهیب و خط و نشان کشیدن هوار می کشید.
هنوز خون به ناحق ریخته ی قبیله گرم بود که خبر آماده باش هم پیمانان دو طایفه را باد پاورچین پاورچین به کوچه های آبادی رساند.
طایفه خانعلی که کشته ای روی دستشان بود، چنان به ماتم پرداختند که سوگ سیاووش از یادها انداختند و از ترمه در خون کشته ی بر جایِ مانده شان، پیراهن عثمان ساختند و پرچم انتقام سخت را در دل همه جوانان افراشتند. دستی اگر خطا میکرد یا پایی اگر به خطا میرفت و انار دلی اگر از دهان می ترکید، تبدیل به جرقه ای می شد در میان انبار باروت.
همان سپاه قلیان کش خیمه های دم و دود که بیشتر با اشارات چشم های درشت و پر خون حرف میزدند، مهار اسب سرکش جوانان را به دندان بسته بودند وگر نه "مال" می شد صحرای کربلا و قیامت کبرا،
همه به تجربه آموخته و در چین دامن خشمشان دوخته بودند اگر به یکی از این ارتش سبیل کلفت قلیان کش ریش سپید بی ادبی شود و خلاف نگاهشان کسی نگاهی بکند و سخنی بگوید جنگ از همواری "مال" به ناهمواری "کوه" می خرامد و پایِ طوایف پشتیبان به جنگ کشیده می شود و آنوقت هر کس چنگیزی می شود بر خیمه دیگری بی هیچ رحم و مروتی،
با وجود این ترس و بیم از بزرگان ایل ، بودند جوانان پر شر و شوری که به وقتش خدا را هم بنده نبودند و عموما در چنین شرایطی خوانین قبل از آمدن به جلسه بزرگان( مجلس مهستان) اول چند نفر از جوانان ماجراجوی طایفه را در اصطبلی طناب پیچ میکردند و به رعایا امر میکردند کسی به آنها دو روز آب و نان ندهد تا فشار گرسنگی اجازه فکر کردن به سناریوی انتقام را به سکانس پایانی را ندهد.
خروجی کار هیئت های سازش و آشتی دو طرف بر این قرار شد که غائله با پرداخت غرامت و دیه حل و فصل شود تا دوباره در مال داغدار،زندگی بتواند نقاب خشم و کین از چهره بردارد.
اما مرغ طایفه خانعلی یک پا داشت و همان یک پا را هم نزدیک بود برخی جوانان زبان نفهم قطع کنند که به تدبیر پیران آنها فهمیدند مرغ بی پا دیگر مرغ نیست.
تنها ردی که از قاتل در صحنه جرم مانده بود لاشه زنی غرق در خون با موهایی افشان بود. همه بزرگان به نوبت بر سر جنازه آمدند و مانند کارآگاهان آخرین تجارب قاتل یابی را بکار بستند و نتیجه آن همه ورق زدن تجارب مشابه و عرقریزان فکرشان این شد که قاتل مسلح بوده است و نخواسته شناخته شود بواقع فقط خدا و گلوله میدانستند قاتل کیست.؟!!
در چنین شرایطی که هویت قاتل مجهول باشد طایفه ی مقتول با "تیل بگیری"Till Begiri، بزرگِ طایفه مقابل یا پسرش را به عنوان قاتل معرفی می کنند و چندین شاهد توجیه شده هم از میان خود مشخص می نمایند. این ترفند معقول در منازعه به طایفه مقتول اجازه می دهد در دعوا صاحب دست برتر باشد و طبعا میتواند امتیازات بیشتری را مطالبه کند.
شورای طایفه مقتول، پس از بازبینی پیشنهادات سران و نیمه سران قوم ، بارِ بدبختی را بر شانه های اسدالله فرزند دل افروز و خدارحم که مهتر و بزرگ طایفه قاتل بود نشاندند.
اسدالله تنها جوان مکتب دیده آبادی بود، جوانی رعنا و آراسته به تمام سجایای اخلاقی و انسانی و از دعوا و مرافعه نفرتی عمیق داشت.
پرچم طایفه ی خانعلی بی باد هم می رقصید و همچنان بر قصاص اسدالله مفلوک در هوا هوهو می کرد.
بر حافظ شیرازی هم پوشیده نمانده بود که خانواده مقتول حق دارند اما حق نمی گویند و خودشان هم میدانند که قیصریه را بخاطر دستمالی نباید به آتش کشید و اصرار آنها برای رسیدن به توافقی بود که بُردشان محرز باشد.
در مال،مانند سازمان ملل، خوانین از حق وتو برخوردارند، منتها پس از تشخیص مصلحت مورد توافق سران میتوان از آن بهره جست.
خلاصه طبق پیش بینی ، حق وتو ، پیشنهاد اول قبیله مقتول را رد کرد و آنها رخصت گرفتند بروند ساعتی در حاشیه کنفرانس بین الطوایف در گوش هم نجوا کنند و لختی بعد با پیشنهاد نفی بلد قوم قاتل برگشتند،
نفی بلد یعنی: قبیله قاتل، ناموس و گله هایشان را بردارند و بروند و همه خانه ها و چراگاه ها و باغات و مزارع را رها کنند و بروند چند کوه و گریوه آنسوتر در سیاه چادر زندگی کنند و خدا را شکر کنند که الاقل زنده اند و نفس می کشند.
در این مرحله کمر قوم قاتل خم میشود و زبانشان کوتاه و اشک در حدقه چشمانشان خون می شود. به التماس می افتند و تقاضای نفس کشیدن و حیات می کنند و چیزهای دیگر که هر مظلوم بیچاره ای ممکن است بگوید در وقت اضطرار....پای حیات و ممات است و دل کندن از خاطره هایی که با آن بزرگ شده اند.آخرین تیر در ترکش به جلو انداختن علقه های دور خویشاوندی است که در بزنگاههای سخت به کار آید،تلاش خویشاوندهای دور کار خودش راکرد، سران قوای مقابل دوباره به شور نشستند و پیشنهاد پایانی خود را که حق وتو دیگر شاملش نمیشد بیان کردند و غیرت همه خشکید و سرها فرو آمد به شرم و حقارت
*خون بس* آخرین طرح ۳ فوریتی مجلس نخبگان بود.
اصطلاح"خون بس"به این مفهوم است که:خانواده قاتل باید در قبال گذشت از قصاص نفس و نفی بلد یکی از دختران طایفه را به انتخاب طرف مقابل بدون هیچ تشریفاتی هبه کنند و ببرند در کابین مردی معمولا پیر که باید به خواری بنشانند و به زاری بکشانند.
وقتی آنها دختر مورد علاقه را انتخاب کردند شکی نماند که کل این ماجرا ساختگی است،
"گلی" دختر ماه بی بی که ماه از او زیبایی و رعنایی قرض کرده بود و هنوز چهلم پدرش نگذشته بود باید بی هیچ عشق و اختیاری بعنوان *پا خونی* به عقد *خانعلی* درآید.
"خون بس"یعنی: به بیگاری کشیدن و یک عمر محروم کردن دخترکی از دیدن خانواده و طایفه و ابدی کردن غم و ترس و حسرت در تمام وجودش،
خون بس یعنی وجه المصالحه کردن انسانی بی گناه برای صلحی مصلحتی،
خون بس یعنی تحقیر، انتقام ، خشونت، حبس در قفس نفرت، سرکوب در روابط زناشویی، یعنی فصیله و دردناکتر از همه اینها فرزندانی که از زنان خون بس متولد می شوند هماره به چشم تحقیر دیده می شوند .
دل افروز شیر زن دلاور چون ماده پلنگی تیر خورده علیه این بدعت شوم دست به عصیان زد که در ادامه شرحش را مرور خواهیم کرد.
مذاکرات هیئت صلح با طایفه ی مقتول به اتمام رسیده بود، آنها مجاب به خون بس شده بودند،طرف دیگر که طایفه ی قاتل بودند، آنها هم باید شروط را می پذیرفتند، در صورت پذیرش مفاد آن را یک به یک به اجرا در آورند تا مقدمات آشتی کنان اصلی برقرار بشود.
سران طایفه ی قاتل با حضور هیئت صلح تشکیل جلسه دادند، ماه بی بی و گلی نالان و گریان خودشان را به خانه دل افروز رسانیدند. دل افروز به آنها دلداری داد و گفت، نهراسید، من جلوی خون بس را می گیرم حتی اگر اسدالله را به قتلگاه ببرم...
دل افروز سپس خودش را به محل جلسه رسانید و خطاب به هیئت صلح گفت: پاخونی رسمی ناعادلانه و همراه با قهر و غضب آفریدگاراست، شرم آور است که گلی ی ۱۴ ساله ی یتیم و بی گناه را به عقد اجباری پیرمردی ۷۰ساله در بیاوریم تا تاوان گناه ناکرده ای را پس بدهد، تحقیر و خوار ذلیل بشود... طایفه را خوار و خفیف نکنید. اگر یک زن از آنها کشته شد، من هم یک زن هستم، من قتل را می پذیرم ، من را قصاص کنید....
کربلایی علی صالح نهیبی زد و گفت: ضعیفه مجلس را آشفته و وضع را از این بدتر نکن، خون بس هرچه باشد بهتر از نفی بلد و قصاص فرزندت اسدالله است، یک نفر فدایی طایفه می شود و در عوض صلح برقرار میشه و طایفه ویلان و آواره نمیشه...
دل افروز از شدت خشم بلند شد و خطاب به کربلایی گفت: اصرار بر این رسم ناجوانمردانه بخاطر هر مصلحتی که باشد نهایت ناجوانمردی است ، اگر اسدالله من هم کشته و قصاص بشود من حرفی ندارم، اما نمی گذارم که این بدعت شوم به سرانجام برسد. خون بس از روی ناچاری است، یک نفر فدای همه می شود، جور همه را می کشد، اما به چه قیمتی ؟؟... دل افروز با دلی خونین جلسه را ترک کرد،بی محابا خودش را به محل اجتماع طایفه ی قاتل رسانید و گفت: خودتان می دانید که این زن بیچاره که خدایش بیامرزد با گلوله ی فتنه گران و بدخواهان دو طایفه به قتل رسیده است تا آتش نفاق و ویرانی را بین دو طایفه شعله ور بکنند.
اگر دنبال قصاص هستید بیایید و من را بکشید ....
هنوز حرف های دل افروز تمام نشده بود که صدای گلوله ای همه را میخکوب کرده بود، خدارحم شوهر دل افروز که برای برگرداندن همسرش به محل آمده بود، پیشانی اش با شلیک روزعلی برادر کوچکتر خانعلی متلاشی و غرق خون نقش زمین شده بود.
دل افروز خودش را به محل حادثه رسانید و شوهرش را به آغوش گرفت و با حزنی دردناک در رثای شوهرش شروع به گاگریو کرد...
طایفه ی خانعلی از ترس به زیرزمین ها و جاهای امن خودشان را مخفی کردند، هیئت صلح با تجربیاتی که داشتند دست به ابتکار عمل های زیادی زدند،کربلایی علی صالح مهتر و بزرگ طایفه گفت: تا کفن و دفن خدارحم که مقدمات آن را به فوریت انجام خواهیم داد دست به هیچ کاری نمی زنیم .
جوانان طایفه کاملا مسلح و در مرحله ی آماده باش قرار گرفتند تا بعد از خاکسپاری خدارحم کار طایفه ی رقیب را یکسره و خاکشان را به توبره بکشند، عموما وقتی بزرگی از طوایف کشته می شود، همه افراد طایفه کاملا توجیه هستند که نباید دست به هیچ اقدام احساسی بزنند، تا مراسم دفن با احترام انجام پذیرد. مضاف بر این ،اخلال در مراسم خاکسپاری گناهی بزرگ و نابخشودنی تلقی می شود. آرامش قبل از خاکسپاری مقدمه ی طوفانی وحشتناک است،افراد طایفه ی مصیبت دیده با خود کنترلی اجباری خشم هاو کینه ها را موقتا در سینه ها حبس می کنند.تا فرمان آتش از طرف مهتر قوم صادر بشود.هیئت های صلح که متوجه شدت وخامت اوضاع شده بودند، با سرعت چندین پیک به سران طوایف دیگر فرستادند، تا در کنترل اوضاع آنها را همراهی بکنند. جعفرقلی خان با سیصد سوار مسلح خودش را به محل حادثه رسانید،تا تشیع جنازه خدارحم بدون تنش برگزار بشود. اقدام فوری خان و حضور بهنگامش خطر درگیری خونین را به مقدار قابل توجهی کاهش داده بود. اما کنترل خشم های فرو خورده جوانان کار چندان آسانی نبود، اسدالله فرزند خدارحم چون مار سرکنده دور خودش می پیچید ،دل افروز اسدالله را به بغل گرفت و با حزنی سوزناک اینگونه آتش درونش را فریاد زد،
سوارون اُمدن تونه نی و باشون
سرمه پَتی کُنم برم وا نهاشون
ترجمه سوگینه:سوارها برگشتند،اما تو همراهشان نیستی من ( در سوگ تو) با سر برهنه به پیشوازشان می روم.
جعفرقلی خان که به شدت متاثر شده بود و گریه می کرد،به طرف بی بی دل افروز و اسدالله حرکت کرد، اسدالله را به آغوش کشید و بهش تسلیت گفت، بعدش خطاب به بی بی دل افروز گفت: خدارحم ستون من بود، تقاصش را می کنم، همین امشب دستور نفی بلد آن طایفه خانعلی را صادر و روزعلی را به چوبه دار آویزان می کنم تا برای همه ی ایل درس عبرت بشود.
بی بی خطاب به خان گفت: ممنونم که خودت را آب و آتش کردی و با سرعت باد خودت را به محل حادثه رسانیدی تا جلوی کشت و کشتار و خون ریزی را بگیری...من دنبال تقاص نیستم و با نفی بلد طایفه ی رقیب هم راضی نیستم، من فقط یک خواسته ازت دارم، آنهم دستور بدهید که رسم ننگین پاخونی و خون بس برای همیشه در ایل برچیده بشود.
خان از گذشت و بردباری و پند حکیمانه ی بی بی چنان منقلب شده بود که برای چند لحظه مات و بهت زده به بی بی نگاه می کرد. بعد که به خودش آمد، گفت: بی بی به خاطر خدارحم هر کاری بگویی انجام میدهم، حتما این رسم ناروا را در بین ایل لغو می کنم. مراسم تشیع و تدفین خدارحم با نهایت شکوه و احترام با تدبیر خان و هیئت های صلح برگزار شد.
در لامردان مهتر قوم ، خان و همراهانش، هیئت های صلح،کلانتران، مصلحین ،بزرگان طوایف همجوار و سران طایفه ی خدارحم تشکیل شورا دادند.
جعفرقلی خان به عنوان اولین سخنران گفت: کلانتر خوب منطقه کربلایی غیضان با اعزام قاصد من را به فوریت در جریان کشته شدن خدارحم قرار داد و من با سوارانم چهار نعل خودمان را به اینجا رسانیدیم، من واقعا متاثر شده ام و هنوز هم باورش برایم سخت است، من به همه تسلیت میگم، اما نیک می دانید که شیرزنان ایل ما از بی بی شاه پسند سوگلی فتعلیشاه گرفته تا بی بی خانم همسر محمدتفی خان و امروز هم بی بی دل افروز ... این شیر زنان مایه ی مباهات ایلمان هستند. ملا ضربعلی رئیس هیئت صلح که از طرف من برای حل دعاوی در اینجا مستقر بود، شرح ماوقع و مخالفت بی بی دل افروز را با پاخونی قرار دادن گلی را به تفصیل به اطلاع بنده رسانید و سر مزارها که به بی بی تسلیت گفتم، خواسته ی ایشان این است که بجای انتقام و انجام قصاص و نفی بلد، گذشت و بخشش را پیشه کنیم و رسم ظالمانه ی پاخونی و خون بس را در سراسر ایل ملغا نماییم، حالا که بیشتر کلانتران، کدخدایان و بزرگان طوایف هستند، فرصت را غنیمت می شمارم،اگر شما هم نقط و نظراتی دارید بنده گوش می دهم.. کربلایی غیضان ضمن تسلیت مجدد به تازه درگذشته ی خاک و قرائت فاتحه، پیشنهاد انسانی و خداپسندانه خان را مورد ستایش و تقدیر قرار داد و در ادامه گفت: بی بی دل افروز شیر زنی اصیل و نجیب و دختر یکی از بزرگان قوم و همسر ایشان مرحوم ملا خدارحم از مصلحین و بزرگان منطقه اند که حاجت به توضیحات حقیر نیست،بی بی از نعمت سواد برخوردارند و درک درست و دقیقی از واقعیت ها، ناهنجاری ها و مشکلات ایلیات داشته و دارند، پیشنهاد بزرگ منشانه ایشان و موافقت خان بزرگ در الغای رسم پاخونی و خون بس موجب خیر دنیا و آخرت است و ثواب ابدی آن برای خان بزرگ، بی بی و مرحوم مغفور میرزا خدارحم و بزرگوارانی که در جمع حاضر در راستای نیل به این هدف مقدس همراهی می نمایند، سعادتی ازلی و ابدی ان شاءالله نصیبشان خواهد شد.
دیگران نیز به همان منوالی که گذشت با ابراز رضایت و نهایت مساعدت خواهان زدودن و حذف این رسوم ناشایست شدند، از قدیم هم گفته اند، سخنی که از دل بر آید لاجرم بر دل نشیند، خان به کربلایی محمدعلی اشاره فرمودند که متن الغای رسم خون بس را انشاء و به امضا و مُهر بزرگان حاضر در جلسه ممهور و سواد آن جهت اطلاع و اجرای مفاد متن به تمام طوایف ایل ابلاغ و صادر نمایند.در پایان حکم الغای خون بس آمده است... اگر بعد از این حکم، طوایفی تن به رسم خون بس بدهند، ضمن اشد مجازات محکوم به نفی بلد خواهند شد.
بعد از خان ، بی بی دل افروز اولین کسی بود که در تاریخ سوم بهمن۱۳۱۶ پای معاهده را امضاء کرد و بعد سایرین و حاضرین بر آن مهر تایید زدند.
بی بی ضمن تشکر به حاضرین گفت: تقدیر بر این شد که خدارحم با نام نیک اینگونه جاودان بشود، خدایش بیامرزد، کینه و انتقام روح آن مرد بزرگ را آزار می داد، فقط روزعلی ( قاتل خدارحم) از اینجا بار بکند ،آنهم به این دلیل که کنترل جوانان از دست من خارج است،
بی بی در فن خطابه مهارتی بلیغ داشت،همه را به بخشایش دعوت می کرد، به همه دلداری می داد، او همه را مجاب کرده بود، اما خودش از ته دل می سوخت و هیچکس نمی دانست که در دل خونین بی بی چه می گذرد، او در فراق خدارحم می سوخت و می ساخت و دم نمی زد. بعدها گلی را به عقد پسرش اسدالله درآورد و گلی چقدر خوشحال بود، بجای پاخونی عروس دوستداشتنی بی بی شده بود.
بی بی یادت بخیر ....