شوشان - عبدالرحمن نیک سرشت :
سه ابر بحران با شکاف های مشخص که عبارتنداز؛ فقر و غنا، مرکز و پیرامون، سنت و مدرنیته کشور و هویت ملی ما را تهدید می کنند .امروز ما با نسلی مواجه هستیم که مرتب از طریق رسانه های سایبری شستشوی مغزی می شوند و سطح توقع فزاینده ای در مطالبات مدنی خود پیدا نمودند از تنوع در ذائقه تغذیه گرفته تا نوع پوشش و سبک زندگی و بعضا، با والدین خود روی این گرایشات جدید و آینده ی زندگی شان به مشکل برخورده اند تا برسد به دیگران و بالاخص حاکمیت سیاسی که آن نسل ها همه ی بدبختی خود را از ناحیه استکبارستیزی نطام جمهوری اسلامی می دانند و باید این واقعیت ها گفته شود و مهیای یک تجدیدنظری در شیوه ی حکمرانی شویم و راهش این است که حاکمیت تمام تلاش خود را بکار ببندد تا این سه شکاف عمیق را پر کند .
البته در وهله نخست مساله ی اشتغال، تولید ثروت و فساد زدایی امری حیاتی و ضروری است که دولت باید آن را دنبال کند و در گام بعدی اهتمام همه نهادهای رسمی و غیررسمی و به ویژه نهاد دین اهمیت به آموزش و پرورش است و زیبنده نیست که این بخش ارشادی به شکل پلیسی در اختیار نیرویی قرار بگیرد که کارش انتظامی و نظامی است زیرا، این قبیل امور باید بواسطه ی اساتید دانشگاه و حوزه اعم از روانشناسان، جامعه شناسان و دین پژوهان حاذق انجام گیرد نه توسط افرادی که کارشان بگیر و ببند مجرمین است.
به هرحال، در شکاف مرکز و پیرامون، ما با معضل نقصان در پروسه ملت سازی روبرو هستیم. زیرا، دیو سانترالیسم افسارگسیخته از پیرامون سلب اختیار نموده و همه ی راه های توسعه و پیشرفت را به پایتخت و مرکز قدرت ختم کرده است و شوربختانه استان های غیر برخوردار بخاطر نفوذ سیاسی که در پایتخت دارند تمام امکانات استان های برخوردار را می بلعند و به مردمان آن دیار بعنوان طفیلی می نگرند.
القصه، در شکاف سنت و مدرنیته، باید به این نکته مهم اشاره نمود که از مشروطه به این ور جامعه ایرانی با مهاجرت اولین نسل دانش پژوه خود به خارج از کشور تا به امروز برای رهایی از ابتلاهای سنت(خرافات، خشونت، سختگیری، کلاه شرعی) مخلص کلام برای رهایی از سبک زندگی طالبانیسم، تلاش کرده و اغلب روشنفکران ایرانی از شر عقب ماندگی های سنتی پناهنده به دانش مدرن شدند که خود آن هم دردسرهای خاص خودش در زمینه های دین گریزی، نیهلیسم، اباحه گری، الکلیسم را بردارد. متاسفانه در این یک قرنی که گذشت، بیشتر اندیشمندان ما نتوانستند با یک تعادل منطقی بین دین و دانش مدرن به یک الگوی هویتی واحد برسند. زیرا، عده ای مدرنیسم را برابر کفر و بخشی دیگر سنت را چاه ویل ظلم و ستم انگاشتند .دسته ی اول در نهایت به سبک زندگی غربی که در عصر پهلوی آن را تجربه کردیم و مصایب تلخ آن را چشیدیم و عده ای نیز سبک زندگی صدرصد سنتی را الگوی خود قرار دادند و اکنون جامعه ایرانی در یک تلاطم فیمابین این سه شکاف دست و پنجه نرم می کند که هرنوع تفرقه و اختلاف می تواند به فروپاشی هویتی و حتی تجزیه ارضی ختم شود.