شوشان - دکتر محمدجواد مرمضی / استاد حوزه و دانشگاه و وکیل دادگستری :
یک نابغه نظامی و از تاثیر گذاران در تاریخ جهان که در سن ۳۵ سالگی تاج پادشاهی فرانسه را روی سرش گذاشت و تبدیل به اولین امپراتور فرانسه شد از او آثار خیلی زیادی باقیمانده است و حتی خاطراتش را هم به رشته تحریر درآورده است اسم این فرد ، ناپلئون بناپارت است
- روزهای آغازین ، در سال ۱۷۶۹ م نیروهای ارتش فرانسه به یک جزیرهی کوچکی به اسم کورسیکا یورش بردند اهالی این جزیره ادعای استقلال میکردند و میپنداشتند که نیروهای فرانسوی نیروهای مهاجمی هستند و باید در مقابلشان مقاومت کنند بعد از یکسال درگیری ، موفقیت با نیروهای ارتش فرانسه بود و جزیره در اختیار ارتش فرانسه قرار میگیرد شورشیان هم ناچار بودند که از جزیره فرار کنند و اکثریت به مناطق کوهستانی پناه برده بودند در بین افراد فراری دو نفر حضور داشتند که برای ما خیلی اهمیت دارند یک جوانی به اسم کارلو بناپارت و همسرش دختر جوانی به اسم لیتیسیا رامولینو است اما برای این زوج جوان یک داستان دیگر ی بود خیلی شرایطشان سختتر از بقیه بود چراکه لیتیسیا ششماهه حامله بود و داشتند بچه دومشان را به دنیا می آوردند فرزند دوم بعد از مدتی بدنیا آمد در پانزدهم آگوست ۱۷۶۹ اسمش ناپلئون گذاشتند بدین ترتیب ناپلئون بناپارت در این تعقیب و گریزها متولد شد پدر ناپلئون ۲۳ ساله بود که تصمیم گرفت خودش را تسلیم نیروهای فرانسوی بکند و به مبارزات ادامه ندهد و خانواده ا ش در آسایش زندگی کنند همین کار را هم انجام داد و مورد توجه نیروهای فرانسوی هم قرار گرفت جوری که دولت فرانسه پدر ناپلئون یعنی کارلو بناپارت را به یک مقامی منصوب کرد نماینده رسمی دولت فرانسه در جزیره کارسیکا شد و از امکانات رفاهی دولت هم برخوردار شد این چیزها در آینده چندان به مزاج ناپلئون خوش نیامد چنانچه زمانیکه به قدرت رسید در خاطراتش از پدرش به بدی یاد کرد و او را یک خائن و ترسو خطاب کرد در طول زمان همینطور پدر در سیستم سیاسی فرانسه رشد کرد و با رشد پدر فاصله ناپلئون و پدرش بیشتر و بیشتر میشد و رابطه شان به سردی گرایش پیدا میکرد اما از آن طرف رابطه اش با مادرش صمیمیتر میشد خودش هم مجدداً در خاطراتش مینویسد که هر چه موفقیت کسب کرده است تحت تأثیر آموزشهای مادرش بود
- ورود به ارتش ،ناپلئون در سال ۱۷۷۸ م دست در دست پدرش برای اولینبار به قلمرو فرانسویها پا میگذارد هدف پدر این بود که ناپلئون را در یک مدرسهی نظامی ثبتنام کند در آنجا آموزش ببیند و بعد هم وارد نظام فرانسه بشود ناپلئون به آن مدرسهی نظامی می رود اما روزهای خوبی راسپری نمیکند او یک پسر بچه آزاد روستایی بود و این حجم سنگین از نظم و انضباط نمی توانست تحمل کند این فقط یک طرف قضیه بود ، مشکل دوم این بود که ناپلئون اصلا زبان فرانسوی بلد نبود صحبت کند چونکه در جزیره کارسیکا مردم به زبان خودشان صحبت میکردند یک زبانی بود کلا مختص جزیره کارسیکاها بود که تا به امروز هم این زبان وجود دارد زبان فرانسوی را بلد نبود و نمیتوانست با بچهها ارتباط برقرار کند همین باعث شده بود که گوشه گیر بشود و حتی مورد تمسخر سایر بچهها هم قرار می گرفت بههمین دلیل دوران تحصیل ، دوران چندان جالبی برای ناپلئون نبود هنگامیکه به سن ۱۶ سالگی رسید به استخدام ارتش فرانسه درآمد شرایط در ارتش زمین تا آسمان با شرایط تحصیل تفاوت داشت وقتیکه وارد ارتش شد احساس کرد که این نظم و انضباط خیلی دارد در دلش خوب مینشیند ، قشون کشی را خیلی خوب انجام میداد از دل عملیاتهای تمرینی سربلند بیرون می آمد و بسیار مورد توجه فرماندهان قرار گرفته بود فرماندهان میدانستند که این فرد در آینده یک فرمانده نظامی قدرتمندی خواهد شد اما ناپلئون چیز بیشتری میخواست فقط نمیتوانست به موفقیتهای نظامی دلخوش کند تا پایان دوران نوجوانی هنوز اتفاق خاصی برایش نیفتاده بود ولی روحشان خبر نداشت که در آینده چه اتفاقات بزرگی قرار است برایش رخ بدهد
- پاریس در آتش ، در چهاردهم جولای سال ۱۷۸۹ م پاریس در التهاب یک انقلاب بزرگ بود انقلابیون توانسته بودند زندان باستیل را به آتش بکشند خیلی زود موج انقلاب سراسر خاک فرانسه را هم در بر گرفت در این دوران ناپلئون ۲۰ ساله بود و در منطقهای دور از شلوغیها و دور از پاریس به سر میبرد خودش نقشی در انقلاب بزرگ فرانسه نداشت اما از این انقلاب به نیکی یاد میکرد و معمولاً در صحبتهایش ، در نوشتههایش این انقلاب را یک نقطه مثبت میدانست در سال ۱۷۹۲ م ، جمهوری فرانسه شکل رسمی به خود گرفت و اعلام کرد که انقلاب پیروز شده است درحالیکه همچنان اغتشاشها و شلوغیها ، در سراسر پاریس شلوغ شده بود ولی دولت رسمی انقلابی هم شکلگرفته بود ناپلئون دید که این شرایط ، شرایط خوبی است و میخواست برای اولینبار وارد عرصه سیاست بشود ، گفت "این دولت نوپاست ،تازه روی کارآمده است و بهترین فرصتی است که نقشی در این سیاست جدید ایفا کند" از ارتش استعفا میدهد به به زادگاهش جزیره کارسیکا بر می گردد و با خود می گوید که از همانجا شروع میکنم وقتی وارد آنجا شد تصمیم گرفت که وارد احزاب سیاسی بشود ولی دولتمردان و سیاستمداران گردنکلفت فرانسه که در جزیره کارسیکا بودند بههیچعنوان نمیتوانستند ناپلئون جوان را در کنار خود شان تحمل کنند ناپلئون هم دست به یک ترفند دیگری زده بود رفته بود به دل جامعه جوانان ، برای جوانها خوب سخنرانی میکرد جوانها را دور خودش جمع کرده بود و به یک قدرتی هم رسیده بود دولتمردان سالخورده دیدند که این قضیه دارد برایشان سنگین تمام میشود و ناپلئون دارد یک جبهه جوان برعلیه آنها تشکیل میدهد تصمیم گرفتند که برای ناپلئون یک پاپوشی درست کنند گفتند که این فرد دارد بر علیه دولت جدید مبارزه میکند همین باعث شد که دولت مرکزی نیروهای امنیتی رابفرستد و ناپلئون را دستگیر کنند اینبار دیگر ناپلئون رایک دشمن میدانستند نیروهای امنیتی و پلیس مرکزی دربهدر بهدنبال ناپلئون بودند ناپلئون هم مثل سبک پدرش در گذشته سر به کوهستان گذاشت و یکسال را در این تعقیب و گریزها زندگی کرد بعد از یکسال از کوهستان و این زندگی تعقیب و گریزی خارج شد و خودش را دوباره به خاک فرانسه رساند در این دوران ناپلئون یک جوان شوخوشنگ نبود بلکه مثل یک مرد قدرتمند بود و بسیار سفتوسخت و همچنین سنگدل، خودش را فردی از کارسیکا معرفی نمیکرد بلکه خودش را یک میهنپرست فرانسوی معرفی کرده بود اتفاق خوبی بود فرانسه در آن دوران دربهدر بهدنبال یک چنین شخصی میگشت
- به سوی قدرت ، ناپلئون بهعنوان مسئول توپخانه دوباره به ارتش برگشت همانجا هم برایش یک مأموریت خیلی سختی را تعیین کردند مأموریت این بود که به شهر تولون برود آن شهر شرایط خیلی سختی داشت در دل انقلاب مشکلات زیادی برای این شهر به وجود آمده بود و این فقط یک طرف قضیه بود از طرف دیگر نیروی دریایی بریتانیا بود نیروی دریایی بریتانیا هم خیلی به آن منطقه هجوم میآورد و ماهیگیران آنجا را مورد آزار و اذیت قرار میداد بعد از انقلاب کبیر فرانسه ، رابطه انگلیس و فرانسه خیلی سرد شده بود انگلیسیها از این میترسیدند که مبادا موج این انقلاب به داخل کشور انگلستان هم ورود کند و نظام سلطنت در انگلستان هم مثل فرانسه سرنگون بشود بههمین دلیل اغتشاشات را در داخل خاک فرانسه نگه داشتند تا این کشور همچنان درگیر خودش باشد و کاری بکار انگلیس نداشته باشد مأموریت برای ناپلئون تعریف شد ناپلئون میبایستی تمام آن منطقه را آرام می کرد ، هم از دست سلطنتطلبها و هم از دست قوای بریتانیا ، وقتیکه انقلاب شکلگرفته بود نیروهای سلطنتی که قبلاً در شهر بودند آن شهر را ترک کردند و از فرانسه خارج شده بودند یکسری امکانات در آن شهر بود اولین کاری که انجام داد قوایی تشکیل داد و گفت این امکانات را در اختیار بگیرید یک نیروی مسلح و منسجم توانست بدست بیاورد و در آنجا اولین فرمان جنگ را صادر کرد جنگی که در واقع بر علیه دو نیرو بود یکی اش بریتانیا بود ، سپاه بریتانیا ، و دومی اش نیروی مسلح سلطنتطلب ،که همچنان درون شهر حضور داشتند این درگیری شکل گرفت و در موج اول ، نیروهای ناپلئون پیروز شدند ناپلئون برخلاف فرماندههای قدیمی ارتش فرانسه ، ارتش را از بیرون راهنمایی نمیکرد بلکه خودش هم سوار یک اسب میشد سلاح دستش میگرفت و در خط مقدم حضور پیدا میکرد هم میجنگید و هم سپاهیانش راهدایت میکرد این پیروزی خیلی به دل افراد ناپلئون چسبید ولی همچنان نیروها را در حالت آمادهباش قرار داد گفت این انگلیسیها دوباره برمیگردند امکان ندارد که برای تلافی بازگشتی وجود نداشته باشند این اتفاق یک هفته بعد افتاد ۱۰ کشتی انگلیسی به سمت قوای ناپلئون یورش بردند نتیجه جنگ درهم شکستن هر ۱۰ کشتی انگلیسی بود و شکستی تلخ تر از مرحله اول شد ناپلئون آن شهر را توانست به اوج قدرت برساند و شهرتولون و در اختیار ناپلئون قرار گرفت با آنکه در جریان آن جنگ زخمی شده بود اما همچنان قدرتمند روی پای خودش ایستاده بود تا نیروهایش روحیهشان را از دست ندهند پساز موفقیتهای تولون ، رهسپار پاریس شد در آنجا هم چنان اغتشاشات داشت بیداد میکرد و سلطنتطلبها و انقلابیون به جان همدیگر افتاده بودند ابن عزیمت همزمان شده بود با حرکت سلطنتطلبها برای به دست گرفتن مجمع ملی فرانسه ، آنها میخواستند کلاً انقلاب را سرنگون کنند دوباره نظام سلطنت بر فرانسه حاکم بشود ، دوباره برای ناپلئون یک مأموریت جدی تعریف شد و آن هم حفاظت از مجمع ملی فرانسه بود و همچنین سرکوب سلطنتطلب ها ، ناپلئون گفت این مسئله حل است اصلاً خوراک من اینجور کارهاست موفقیت های خیلی خوبی هم در مقابل بریتانیا به دست آورده بود و گفت حالا هم یک گوشمالی هم به این سلطنتطلبها بدهیم اما چیکار کرد ؟ بهجای اینکه با نیروهای ضد شورش با این افراد برخورد کند با ارتش به جنگ سلطنتطلبها رفت یعنی توپ و باروت و اسلحه گرم ، همه اینها را گرفت و رفت به سمت قوای سلطنتطلب ، بعد هم دستور آتش را صادر کرد در جریان این زدوخوردها ۱۴۰۰ نفر از مردم فرانسه جانشان را توسط ناپلئون از دست دادند از آن اتفاق ،از آن روز تا به امروز ، همچنان انتقادهای زیادی به ناپلئون وارد است هم در آن دوران ، هم در طی سالهای مختلف ، خودش هم به این اتفاق واکنش نشان میدهد و در خاطراتش مینویسد آن روز قشنگترین روز زندگیم بود بعد از این اتفاقات بود که سلطنتطلبها فهمیدند که با فردی بسیار سختگیری روبرو هستند و یک وحشتی در بین مخالفان انقلاب شکل گرفت مدتی بعد ناپلئون به درجه ژنرالی رسید و محبوب دل انقلابیون شد در این دوران ایشان تنها ۲۶ سال سن داشت
- پیروزی های پی در پی ، بعد از این اتفاقات ارتش فرانسه به سمت ایتالیا لشکرکشی کرد فرمانده این ارتش ناپلئون بود هدف از این لشکرکشی چی بود ؟ آزادسازی یکسری مناطق بود در طی این مدت اتریش با همکاری ایتالیا نواحیای که متعلق به خاک فرانسه بودند را در اشغال خودشان داشتند و هدف این بود که این نواحی از دست اتریش و ایتالیا خارج بشوند جنگهائی شکل گرفت و پیروز کلی این جنگها ناپلئون بود توانست آن نواحی را از اشغال ایتالیا و اتریش خارج کند در اواخر سال ۱۷۹۶ م ناپلئون توانست شمال ایتالیا و بخشی از خاک اتریش را هم ضمیمه قلمروی فرانسویها بکند ، در سال بعد یعنی ۱۷۹۷ اتریش ناچار شد با ناپلئون پیمان صلح امضا بکند دیدند که یارای مقابله با نیروهای فرانسوی را ندارند طبق این پیمان صلح ، جنگ میبایستی خاتمه پیدا کند و حکومت ونیز که در آن زمان یک حکومت مستقل بود این حکومت میبایستی در اختیار اتریش قرار بگیرد ناپلئون هم این پیمان را امضا کرد و همهچیز آمادهی یک صلح بود اما یک مدتی گذشت و ناپلئون حس کرد که کلا مرد جنگ است و این آسایش را نمیتواند تحمل کند ، قرارداد را کنار گذاشت و به سمت ونیز لشکرکشی کرد و به ۱۱۰۰ سال حکومت ونیز خاتمه داد نهتنها این حکومت را به تاریخ پیوند زد که تمامی طلا و جواهرات و گنجینههای قیمتی ونیز را هم به تاراج بردند ناپلئون یک شخصیت کاریزماتیک برای سربازانش به حساب می آمد از هر فرصتی برای سخنرانی استفاده میکرد و روحیه سربازانش را همچنان در بالاترین سطح ممکن نگه میداشت سربازان هم بسیار گوش به فرمان ناپلئون بودند و رابطه خیلی صمیمانه و عمیقی بین ناپلئون و سربازان شکلگرفته بود در سال ۱۷۹۸ ارتش فرانسه به سمت مصر لشکرکشی کرد هدف از لشکرکشی به سمت قاهره این بود که راه ارتباطی انگلیس را ببندند آن زمان قوای انگلیسی از خاک مصر استفاده میکردند و نیروهای خودشان را امکاناتشان را بین نیروهای انگلیس و هندوستان جابهجا میکردند خاک قاهره یک منطقه ارتباطی بود اگر ناپلئون میتوانست قاهره را در اختیار خودش بگیرد سنگینترین ضربه را به انگلیس میتوانست وارد کند بههمین دلیل به سمت مصر لشکرکشی کرد آن زمان قاهره در اختیار قوای عثمانی بود و میبایستی با نیروهای عثمانی درگیر بشود جنگ بین ناپلئون و عثمانیها شکل گرفت و ناپلئون پیروز شد باز هم نیروهایش را در حالت آمادهباش نگهداشت گفت عثمانیها هم با نیروهای بیشتری برمیگردند همین اتفاق افتاد عثمانیها با قوای بیشتری برگشتند و خسارتی مسلماً بیشتر از دفعه قبل هم متحمل شدند و دوباره شکست خوردند قاهره در دست نیروهای ناپلئون افتاد ، اما این موفقیت دوام چندانی نیاورد چون سنگینترین شکست را در همان مصر از قوای دریایی انگلیس متحمل شدند فرمانده نیروی دریایی انگلیس هوریشیون نیلسون با تمام قوایش به سمت نیروهای فرانسه در مصر یورش برد و توانست شکست سنگینی را بر نیروهای ناپلئون وارد کند در واقع این نبرد برای انگلیسیها نبرد مرگ و زندگی بود اگر نیروهای ناپلئون در مصر می ماندند و این راه ارتباطی بین انگلیس و هند را قطع میکردند انگلیس ضربه بسیار مهلکی میخورد پس بنابراین باید از جان خودشان میگذشتند و مصررا دوباره در اختیار میگرفتند که این کار را انجام دادند که نبرد بسیار بسیار سختی هم بود یکسال بعد در سال ۱۷۹۹ ناپلئون دوباره به پاریس مراجعت کرد و مورد استقبال مردم قرار گرفت در این دوران مردم ناپلئون را یک قهرمان ملی میدانستند اما برخلاف ناپلئون دولت انقلابی فرانسه دولت بسیار ضعیفی بود هر زمان که ناپلئون از فرانسه دور میشد اغتشاش سراسر خاک آنجارا فرامیگرفت و حتی از این میترسیدند که ایتالیا یا اتریش دوباره به خاک فرانسه تجاوز کند در این برگشت ناپلئون یک تصمیم دیگری گرفت اینقدر قوی شده بود که میتوانست بطور کلی نفر اول مملکت باشد همین تصمیم را هم گرفت یک کودتای کوچکی انجام داد و آن دولت را بکلی کنار زد
- کنسولی های فرانسه ، یک سیستم جدیدی پایه ریزی کرد شواریی به اسم کنسول های فرانسه تشکیل داد اعضای این شورا سه نفر بودند و نفر اصلی شان هم ناپلئون بود در این دوران در واقع حرف اول و آخر را در فرانسه ناپلئون می زد و ناپلئون قویترین مرد تمام خاک فرانسه شده بود ایشان در آن دوران تنها ۳۰ سال سن داشت
- قدرت مطلق ، مردم فرانسه به ناپلئون به چشم یک منجی نگاه می کردند بعد از اینکه قدرت در اختیار گرفت اولین کاری که کرد دوباره به سمت اتریش لشکرکشی کرد در طی زد وخوردهائی که با انگلیسی ها در مصر داشت اتریش مجددا به ایتالیا حمله کرده بود و قسمت هائی که در جنگ قبلی از دست داده بود دوباره بدست آورده بود ناپلئون گفت باید برویم دوباره به این اتریشی ها درس ادبی بدهیم با ۱۴۰۰۰ سواره نظام به قوای اتریش حمله کرد و شکست بسیار مهلکی به اتریشی ها وارد آورد دوباره قوای اتریش در سال ۱۸۰۰ میلادی ناچار شدند با ناپلئون قرارداد صلح امضا کنند با امضای این قرارداد صلح ناپلئون حد و حدود سایر دولت های اروپائی را هم به آنها گوشزد کرد حالا تنها بریتانیای کبیر سد محکمی بود که جلوی پیشروی های ناپلئون را می گرفت مرد اول قدرت در خاک های اروپا ناپلئون بود اما همچنان دریا در اختیار نیروهای بریتانیا بود در سال ۱۸۰۵ م ناپلئون سودای فتح روسیه به سرش زد و با تمام دولت های اروپائی وارد جنگ شد در این دوران توانست هلند ، بلژیک ، پروس ، سویس و بخشی از امپراتوری آن زمان اتریش را ضمیمه خاک فرانسه کند و برای اولینبار در طول تاریخ فرانسه این کشور تبدیل به یک امپراتوری شد و نام امپراتوری فرانسه بخود گرفت بعدا به سمت روسیه لشکرکشی کرد در این دوران ناپلئون امپراطور فرانسه بود
- نبرد سه امپراطور ، دستیابی به خاک روسیه آن قدرها هم کار راحتی نبود در منطقهای به اسم آسترلیتس یک جنگ خونین شکل گرفت اما داستان این جنگ چه بود ؟ وقتی که ناپلئون داشت خاک اروپا را به انضمام فرانسه درمی آورد یک ائتلافی بر ضد ناپلئون شکل گرفت ، به اسم جنگ ائتلاف سوم ، یک جنگی شکل گرفت و دو طرف این جنگ این افرادند ، یک طرف ائتلاف امپراتوری روسیه بود ، امپراتوری بریتانیا بود ، سلطنتطلبهای فرانسوی بودند ، و امپراتوری روم مقدس ، که تا آن زمان همچنان حضور داشت ، طرف دوم جنگ ، ناپلئون و یارانش بودند ، این افراد قرار بود با هم وارد جنگ بشوند این نبرد شاهکار نظامی ناپلئون بود ظرف ۹ ساعت درگیری آنچنان شکستی بر این گروه وارد کرد که تا مدتها داشتند به ناپلئون غرامت مالی میدادند و امپراطوری روم مقدس برای همیشه فرو پاشید نیروهای ناپلئون در این جنگ تنها ۶۸۰۰۰ نفر بودند و نیروهای ائتلاف اروپا یعنی آن چند تا امپراتوری ۹۰۰۰۰ نفر بودند که در نهایت هم شکست خوردند از این ببعد هیچ مانعی پیش روی ناپلئون نبود فرش قرمزی برایش پهن شد و بدون هیچ مزاحمی رهسپار روسیه گردید
- به سوی روسیه ، نبردهای خونینی بین ارتش فرانسه و نیروهای تزار روسیه شکل گرفت پیروز کلی این ماجرا ناپلئون بود موفقیتهای خیلی خوبی را در مقابل تزار روسیه توانسته بود به دست بیاورد روسهاوقتیکه نتوانستند از پس ارتش قدرتمند ناپلئون بر بیایند خیلی سریع عقبنشینی کردند خودشان را به مسکو رساندند و آنجا دست به یکسری اقداماتی زدند که البته در آینده نان همین اقدامات را هم خوردند یک هفته بعد نیروهای ناپلئون به مسکو پا گذاشتند اما در آنحا با یک زمین سوخته روبرو شدند روسها وقتیکه جنگ را باختند سریعاً به مسکو برگشتند و اکثر اماکن مسکو ، اکثر پناهگاههای مسکو آتش زدند ، آذوقه را از شهر خارج کردند ، سلاح خارج کردند ، هر چیزی که بهعنوان غرامت جنگی میتوانست بکار قوای فرانسویان بیاید همه آنها از شهر خارج شد و شهر ، شهر ارواح بود هیچکسی در شهر حضور نداشت شهر خالی از سکنه کردند هوا بسیار سرد بود و ناپلئون حس کرد که ماندن در شهر درواقع یعنی شکست است و نیروهایش حتماً تحلیل خواهند رفت همین هم اتفاق افتاد هیچ غذایی نبود ، هیچ دارویی نبود ، و بیماری هم همینطور داشت در بین سربازان ناپلئون شیوع پیدا میکرد از جنگهای زیاد هم خسته شده بودند و تحلیل رفته بودند تعدادی از آنها جانشان را از دست دادند این جنگ حاصلی برای ناپلئون نداشت و ناچار بود که بطور کلی از خاک روسیه عقبنشینی کند در این دوران و در نبود ناپلئون دولتهای اروپایی مجدداً به رهبری انگلیس یک ائتلافی تشکیل دادند و بخشی از خاکهای ازدسترفته شان را دوباره از چنگ فرانسویها خارج کردند
- تبعید و بازگشت ، سپاهیان ناپلئون ، سپاهیان خستهای بودند ، جنگهای زیادی انجام داده بودند در نبردهای بعدی اکثراً ناپلئون شکست میخورد اما از همه بدتر ، داستانی بود که در داخل خاک فرانسه رخ داده بود اکثر دولتمردان ، اکثر سیاستمداران و همچنین فرماندههای ارتش از این ببعد با ناپلئون نبودند و از این جنگهای بیشاز اندازه خسته شده بودند با موافقتش تصمیم گرفتند که ناپلئون را برکنار کنند و آن را به جزیرهای به اسم البا تبعید کنند و برای مدتی بطور کلی فرانسه روی آرامش به خودش ببیند تا اروپا درگیر جنگ نباشد ، ناپلئون هم به آن جزیره پا گذاشت و دوران تبعیدش راشروع کرد دو ماهی در این تبعید ماند اما احساس کرد که قفس ، جای خوبی برای یک مرد جنگی نیست با یکی از افسران وفادارش ارتباط برقرار کرد و از او خواست که هر طور که شده یک قایقی به آن جزیره بفرستد تا دوباره بتواند به خاک فرانسه پا بگذارد این افسر وفادار همین کار را انجام داد قایقی فرستاد و با این قایق ناپلئون از جزیره خارج شد و مجدداً به خاک فرانسه پا گذاشت در فرانسه بود که یکی از افسران سابق بههمراه نیروهایش متوجه حضور ناپلئون شدند با قدرت به سمت ناپلئون یورش برد و گفت "یا تسلیم شو یا همین جا می کشیمت " همه مردم فرانسه از جنگ خسته شده بودند ناپلئون هم در آن حال لباسش را از تنش کند و بر سر سربازان فریاد زد "ای سربازان اگر در میان شما کسی هست که میخواهد فرمانده و امپراتور خود را بکشد من در خدمت او هستم " سربازان هم مدتی مکث کردند اما چند ثانیه بعد فریاد زدند " زنده باد فرمانده" اسلحه هایشان را انداختند و دوباره خودشان را وفادار به ناپلئون معرفی کردند بههمین راحتی دوباره ناپلئون قدرت اول فرانسه شد و از آن طرف به اروپا مجدداً اعلام جنگ کرد آن اتحادیه و ائتلاف اروپا هم یک بیانیهای برای مقامات فرانسه صادر کردند "ما مردم فرانسه را دوست داریم اما تا زمانیکه ناپلئون زنده است نمیتوانیم بخوابیم او کابوس اروپاست "
- فرجام امپراطور ، مجدداً یک اتحاد قدرتمندی در اروپا شکل گرفت و اینبار یکصدا همه قسم خوردند گفتند باید کاری با ناپلئون بکنیم که از این ببعد فکر برگشت به سر این آدم نزند ، نیروهای نظامی ناپلئون ۷۲۰۰۰نفر و نیروهای نظامی ائتلاف اروپا ۶۸۰۰۰ نفر بودند دو نیرو به جنگ با هم رفتند اما این امپراتور و این نابغه فنون نظامی در این جنگ رکورد اشتباهاتش را زد دو تا از مهمترین اشتباهاتش این بود ، یکیش این است که خیلی از نیروهای اصلی نظامیش را دیر آماده نبرد کرد این در حالی بود که آن ائتلاف اروپا نیروهای نظامی خیلی منسجمی را تشکیل داده بودند ، دومین اشتباه این بود که فرمان حمله را خیلی دیر صادر کرد زمانی فرمان حمله صادر شده بود که نیروهای خط اول اروپایی خودشان را به قوای فرانسه رسانده بودند و تا همینجای کار همهچیز آماده شکست ناپلئون و پیروزی قوای اروپایی میشد همین اتفاق هم افتاد در پایان جنگ ناپلئون شکست سختی خورد و نیروهای اروپایی پیروز شدند ناپلئون را هم دستگیر کردند و تصمیم گرفتند که او را به یک جزیره دوردستی تبعید کنند ناپلئون را به جزیرهای تبعید کردند به اسم سنت هلن که در اختیار بریتانیا بود ناپلئون امپراتور فرانسه در سن ۴۶ سالگی یک مرد تنها و شکستخورده بود تمام دوران تبعیدش را در تنهایی مشغول باغبانی و خواندن روزنامه بود سرانجام هم در ۵ می سال ۱۸۲۱ میلادی به احتمال بسیار زیادی بر اثر بیماری سرطان جانش را در همان انزوا و تنهایی از دست داد
- ناپلئون و ایران ، ناپلئون در طول حیاتش یک قراردادی را با دولت قاجار در ایران امضا کرد عهدنامهای به اسم فینکشتاین ، طبق این عهدنامه دولت قاجار میبایستی خاک ایران را در اختیار نیروهای نظامی فرانسه و ناپلئون قرار بدهد تا از خاک ایران برای حرکت به سمت هندوستان استفاده کنند و در آنجا با نیروهای انگلیسی مقابله کنند و همچنین یک خط و نشانی برای انگلیسیها کشیده باشد در ازایش وظیفه ناپلئون چی بود ؟ وظیفه ناپلئون این بود که ارتش ایران را ، ارتش قاجار را ، مستحکم کند مستشاران نظامی بفرستد و بطور کلی یک انسجامی به ارتش ایران بدهد یک بخش مهم دیگر قرارداد این بود که بخشهای قفقاز راکه ایران از دست داده بود ، نواحی قفقاز را بتوانند با کمک ناپلئون دوباره بخشی از خاک ایران کنند ناپلئون بخش اول قرارداد را یعنی تعلیم نظامی و قدرت بخشیدن به قوای قاجار را توانست بهخوبی انجام بدهد تو پ های محرک آوردند ، سلاحهای گرم را وارد ایران کردند و یک ارتش منسجم را تشکیل دادند ، مستشاران نظامی فرانسوی هم به سپاهیان قاجار آموزش میدادند اما یک مدتی که گذشت جهت حرکت ناپلئون عوض شد و به سمت روسیه تمایل پیدا کرد ناپلئون مدتی بعد با تزار آلکساندر اول روسیه قرارداد تیوسیت را امضا کرد و دولت فتحعلیشاه قاجار اینرا یک خیانت درحقش میدانست بههمین دلیل دولت قاجار به سمت انگلیس متمایل شد که دشمن فرانسه بودند تا از این طریق بتوانند انتقام این خیانت را از ناپلئون بگیرند طبق قراردادهایی هم که با انگلیس امضاء شد میبایستی نیروهای فرانسه هرچه زودتر خاک ایران را ترک کنند و انگلیسیها جانشین آنها بشوند در واقع پیروز این معامله بیشتر انگلیسیها بودند ، این بود داستان زندگی ناپلئون بناپارت ، امپراتور فرانسه و کابوس اروپا.