شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۱۱۰۶۵۱
تاریخ انتشار: ۰۹ مهر ۱۴۰۲ - ۱۱:۳۷
شوشان ـ اسحاق خادم حویزه :

۳۰ کیلومتری از هویزه دور شده بودیم از پنجره ماشین بیرون را نگاه می‌کردم ناخودآگاه چشم‌هایم به زبانه های آتش مشعل گازی که در شرکت‌های نفتی به وفور یافت می‌شود خیره شد انگار این صحنه و این مسیر را قبلاً بارها دیده ام؛ می‌گویند تصویری که در گذشته تجربه نکرده و در زمان حال برای شما آشنا باشد دژاوو یا آشناپنداری می‌گویند باورم نمی‌شد بالاخره با کار در شرکت‌های نفتی می‌توانستم به مردم خدمت کنم.... خدارو شکر... *بالاخره حاصل تحمل این همه گرما ، گرد و خاک و بیماری امتیاز بومی بودن و اولویت اشتغال در شرکت‌های نفت بود !* غرق افکارم بودم که یک دفعه احساس کردم چشمام دارن آتیش می‌گیرن همه چی رو تار می‌دیدم روی تابلوی سر درب ورودی نوشته بود *شرکت نفت و گاز ...!* جماعتی پخش زمین بودند جماعتی به سمت ما می‌دویدند یکی از آنها که کلاه خود و لباس‌های ترسناکی داشت داد می‌زد "اینجا نمون برو خونت" ، فضا پر از هیاهو بود یکی فریاد می‌کشید " *امروز کار می‌خوایم .... نمیزارن .... یگان ویژه آوردن ...!!  فحش و توهین می‌کنند برای ما ...!*" یکی دیگه که خودشو جلوی ماشین انداخته بود ناله می‌کرد که " *بدبختیم ... خدا شاهده بدبختیم ... مُردیم از گرسنگی نمی‌تونیم کاری بکنیم دخترت غذا می‌خواد پسرت غذا می‌خواد ...!*" ؛ نمی‌تونستم چیزی که می دیدم رو باور کنم *پس دژاوو چی ..!؟  پس حق اشتغال بومی چی شد...!!!!!؟* با این وضعیت تمام افکار و نقشه‌هام برای آینده پنبه شد ، حالا چیکار کنم به بن‌بست خورده بودم. ... *دیگه نمی‌تونستم با پدرم کشاورزی کنم چون آبی برای کشاورزی به زمین نمی‌رسید از طرف دیگه پدربزرگم می‌خواست گاومیش‌ها رو بفروشه چون می‌ترسید به خاطر کمی آب تلف بشن !* کاملا ناامید بودم که یک دفعه تصویر قادر اومد جلوی چشمم! از درون خالی شدم وضعیت قادر خیلی بدتر از من بود !!! اون که همه این مراحل رو گذرونده بود تصمیم گرفت برای کار به یکی از کشورهای همسایه سفر کنه اینجوری تعریف می‌کرد :

*قادر:* *چون با نماینده و فرماندار پارتی نداشتم*‼️  به هر دری می‌زدم بسته بود مسئولین شرکت‌های نفت هم فقط همشهریان غیر بومی خودشونو  بکار می‌گرفتند بالاخره مجبور شدم برای امرار معاش به خارج از کشور سفر کنم اونجا شرایط خیلی سخت بود دخل و خرجم با هم جور در نمیومد چون هزینه‌های مسکن و خوراک خیلی زیاد بود عملاً فقط بیگاری می‌کشیدم از همه بدتر درد غربت بود خیلی دوست داشتم با هم وطن های مسافری که اونجا می‌دیدم هم صحبت شَم و نقش مترجم براشون داشته باشم اما *پس از فهمیدن نفت خیز بودن  و ظرفیت اشتغال منطقه سکونتم ، زیر سوال بردن و کنایه‌ها شروع می‌شد! دیگه بعدش رغبتی به همچین ارتباطی نداشتم چون احساس می‌کردم غرور ملی ام جریحه‌دار می‌شد* عوضش صاحب کار که منو می‌شناخت همیشه شوخی و جدی تیکه می‌انداخت همین هم باعث و پایه گذار بحث ، جدل و اختلاف شد آخر سر بخاطر همین، حقوق ماها بیگاری که براش کرده بودم رو خورد و با تهدید بیرونم کرد توی اون لحظه فقط دو جمله توی ذهنم تکرار می‌شد " *کرامت یا غرور ملی ، زندگی یا غرور ملی*" و " *آیا مسئول با غیرتی پیدا میشه که  سبب اشتغالم بشه  .....!؟*"

‼️ *نام قادر مستعار بود ولی داستان ، درد و رنجش کاملاً واقعی است*
نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار