اینستاگرام شوشان
شوشان تولبار
آخرین اخبار
اینستاگرام شوشان
شوشان تولبار
کد خبر: ۱۱۰۹۴۵
تاریخ انتشار: ۲۸ دی ۱۴۰۲ - ۱۲:۴۹
شوشان ـ مهری کیانوش راد :

در جهان کسی را می شناسید که علی (ع) را بشناسد و دلداده ی او نباشد؟
مولانا از خیل عاشقان اوست ، که دفتر اول مثنوی را با نام او به پایان رسانده است.
در چشم و دل مولانا ، علی(ع)  آن آفتاب خوبرویی است ، که در دل کافر ، جنین کمال را حیات و جنبش می آموزد :
گفت فرما یا امیرالمؤمنین/
تا بجنبد جان به تن در ، چون جنین .
از کدامین ره تعلق یافت او /
در رحم با آفتاب خوبرو.
از ره پنهان که دور از حس ماست /
آفتاب چرخ را بس راه هاست.
از دیدگاه مولانا ، رخ علی علیه السلام ، سجده گاه ماه است.
آن خدو زد بر رخی که روی ماه /
سجده آرد پیش او در سجده گاه .
مولانا از داستان " خدو انداختن خصم بر روی امیرالمومنین" که روایت تاریخی معتبری ندارد ، بستری می سازد تا شور دلدادگی خود را ساز کند. سخنان مولانا  گویی پژواک سروده و سخنان
 " ابن ابی الحدید" در وصف علی (ع)  و شرح دلدادگی او است ، که می گوید :
"و رایت دین الاعتزال و اننی /
اهوی لاجلک کل من یتشیع ."
[معتقد به آیین معتزله ام و همانا که به پاس تو ، هر که را شیعی است ، دوست دارم." ]
" و اینک من [ ابن ابی الحدید ]چه بگویم در باره بزرگ مردی که دشمنانش به فضیلت او اقرار کردند...او همچون مشک و عبیر است ، که هر چه پوشیده دارند ، بوی خوش آن فراگیر و رایحه دل انگیزش،پراکنده می شود..."
داستان ، گفتگویی دوجانبه بین علی (ع) و دشمن اوست ، که به روش دیالکتیکی  یا سقراطی،  برای کشف واقعیت بن مایه ی داستان (اخلاص قهرمان داستان) تا روشن شدن واقعیت جلو می رود .
گوینده ی گفتگوهای دو جانبه ، مولانا است ، تا به نوعی فرافکنی و پاسخ پرسش ها ی خود را مرور کند.
شروع داستان با این بیت ، آغاز می شود :
از علی آموز اخلاص عمل /
شیر حق را دان منزه از دغل .
آن چه به یک فعل حیات و جاودانگی می بخشد، اخلاص و خالص سازی عمل برای حق است .
اگر علی (ع) جاودانه است ، به دلیل  اخلاص در عمل و گفتار است .
ماجرا شروع می شود:
هماورد امیرالمومنین ، پهلوانی کافر است ، تیغ تیز بالا می رود ، مرد کافر که مرگ را نزدیک می بيند،  همه خشم و ترس و نفرت خود را با آب دهان ، به صورت هماورد خویش پرتاب می کند.
اتفاق عجیبی رخ می دهد ، شمشیر پایین و علی (ع) دور می شود.
مرد کافر شگفت زده استحاله ای در خود احساس کرد،  نوری درون او را روشن  کرد ، نوری که پرتو از علی (ع) دارد.
با خود فکر می کند، باید دلیل این واقعه را بپرسد  و می گوید:
آن چه دیدی که مرا زان عکسِ دید /
در دل و جان شعله ای آمد پدید‌.
چشم تو بر چه حقیقتی گشوده شد ، که از جلوه ی آن ، دل و جان من روشن شد؟  
شجاعت تو آشکار است که جلوه از حق دارد و شیرخدا هستی،  اما حلم ، گذشت و جوانمردی تو در تصور من نمی گنجد ، چگونه باور کنم خشمی که می توانست مرا بسوزاند ، مبدل به باران رحمت شد. تو مانند مو سای نبی هستی  که قوم سرکش خود را که چهل سال در بیابان تیه به مجازات اعمالشان سرگردان بودند ، بر سفره ی من و سلوی نشاند.
ای کسی که یکسره عقل و ادراک شهودی  هستی ، از آن چه دیده ای با من سخن بگو ، هر چند ماه نورافشان وجودت روشنگر راه است ، اما چون سخن بگویی رهروان سریع تر به مقصد می رسند.
در راهی که می رویم، انسان های سرگردانی هستیم که حتی در دیدن واقعیات اشتراک نداریم ، نگاه ما  فرسنگ ها با دیگری فاصله دارد ، تفاوت نگاه،  فاصله جان ایجاد می کند  و این فاصله منشا نزاع و اختلاف است، به ابیاتی اشاره می کنیم:
چشم تو ادراک غیب آموخته /
چشم های حاضران بردوخته .
سحر عین ست این عجب لطف خفی ست/
بر تو نقش گرگ ، بر من یوسفی است.
پشت درهای بسته ، چه بسا زیبایی های نهفته ای به انتظار نشسته است ، که نیاز به بازکننده ای دارند، تا مشاهده ی زیبایی های پنهان برای دیگران آسان شود ، گشاینده ی درهای بسته تو هستی ، تو که بر دروازه ی علم رسول(ص) ایستاده ای ، تا دانش بیاموزی و افزون کنی.
من غافل سرگشته ای هستم ، که به ناگاه در ویرانی خود ، به گنج بی پایان تو چشم گشودم.
اگر سال ها با شک و تردید می دویدم تا به حقیقت برسم ، جز به اندازه ی ادراک ضعیف خود که  تا نوک دماغ خود نمی بیند ، نمی دیدم . اگر  بوی خوش تو به مشام من نمی رسید ، زیبایی حقیقت چهره نشان نمی داد.
نومسلمان غرق در لذت و سرمستِ گفتگو با نجات بخش خود،  دوباره می پرسد :
در محل قهر این رحمت ز چیست ؟ /
اژدها را دست دادن کار کیست؟.
صدای امیرالمومنین جان او را  می نوازد :
گفت من تیغ از پی حق می زنم /
بنده ی حقم ، نه مامور تنم.
آنِ خدای خویشم و نه آنِ خود . رفتارِ من گواه بر صدق گفتار من است.  تیغی هستم، سرشار از گوهر وصال ، اگر بکشم ، در مرگ،  زندگی هدیه می کنم، زیرا شمشیر  و تیغ من به میل او ، میل می کند و تیرانداز حقیقی اوست.
تیغ شکیبایی و حلم من ، خشم را گردن زده ،اگر حادثه ای رخ دهد و خشم چهره نشان دهد ، شمشیر را به کناری می اندازم‌.
خشم ، حلم و عطا و هر آن چه دارم  ، برای خدا و از آنِ اوست.
کارهای من نه از روی تقلید که با شناخت و آگاهی انجام می گیرند .چون خود را به حق پیوند زده ام، از جستجوگری های بی حاصل نجات یافته ام.
اکنون که لطف حق تو را آزاد کرده و کفر وجودت به کیمیای حق به ایمان مبدل گشته است ، بنده ای چون علی هستی . من چگونه می توانم خود را بکشم.
بسیار گناهان چون انسان را به توبه راهنمایی کنند ، از هر طاعتی بالاتر می شوند. قصد آزار رساندن عمر به پیامبر (ص) در زمان کفر ، سحر ساحران برای شکست موسی ، مقدمه ایمان آنان شد و شیطان را پاره پاره کرد.
اگر زندگی هدیه ی "خدو انداز "  است ، بنگر وفاداران به حق ، چه گنج ها در انتظارشان است.
من آنی هستم ، که قهر و خشم ، باعث جلوگیری از نوشاندن لطف به تو نشد.
گبر این بشنید و نوری شد پدید /
در دل او تا که زناری برید.
نومسلمان زنار کفر را پاره کرد و گفت :
ای علی تاکنون  تو را به  غلط شناخته  بودم ، به همین دلیل تخم کینه ی تو را در دل می کاشتم. تو زبانه ی هر  ترازوی حق و عدالت هستی ، تو ریشه وجود من هستی و من غلام آن نوری هستم که تو از آن روشنایی یافته ای.
بر من شهادتین را عرضه کن تا مسلمانی خود را ثابت کنم .
عرضه کن بر من شهادت را که من /
مر ترا دیدم سرافراز  زَمَن.
تیغ حلم از تیغ آهن تیزتر /
بل ز صد لشکر ظفرانگیزتر.
شگفت از کسی که به شمشیر حلم و جوانمردی خود ،که تیزتر از هر شمشیری و پیروز مندتر از هر لشکری بود ، خلقی را هدایت و از مرگ نجات داد.
____________________________________
ذکر چند نکته :
۱_ علامه محمدتقی جعفری در ج ۲ تفسیر نهج البلاغه داستان خدو انداختن را معتبر نمی داند.
نگارنده  نیز  این روایت را تاکنون مشاهده نکرده است.
به نظر می آید مولانا از تلفیق دو واقعه ی تاریخی ،  داستان سومی ابداع کرده باشد.
در جنگ خندق علی علیه السلام به قصد کشتن  عمربن عبدِوُد از شجاعان قریش ، شمشیر را بالا برد ، اما با درنگ دشمن را می کشد ، دلیلش را  سرد شدن خشم خود به دلیل توهین( آب دهن انداختن) عبدود بیان می کند.
در جنگ صفین عمروعاص برای جلوگیری از کشته شدن خود ، کشف عورت کرد ، علی علیه السلام روی بر گرداند ، عمروعاص فرار کرد و زنده ماند.
۲- ابو حامد محمد غزالی دانشمند قرن پنجم  ، سنی مذهب که در فروع شافعی و در اصول اشعری است ، در کتاب احیا علوم الدین ، داستانی مشابه را به عمر نسبت می دهد ، و می گوید:
عمر مستی را دید ، خواست او را تعزیر کند ، مست او را ناسزا گفت ، عمر از این کار منصرف شد . گفتند: چون ناسزایت گفت ، او را رها کردی؟
عمر گفت : آری ، او مرا به خشم آورد و اگر در آن حال او را تعزیر می کردم ، برای فرونشاندن خشم بود و من دوست ندارم مسلمانی را برای ارضای خویشتن بزنم.
۳ - سخنان ابن ابی الحدید  در شرح دلداگی خود ،در ج اول کتاب " جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ، صص۵ تا ۲۷ آمده است.
۴ - با توجه به تقارن زمانی حیات این دو بزرگ ،  احتمال آگاهی مولانا از توصیفات ابن ابی الحدید بسیار زیاد است.
ابن ابی الحدید( تولد : ۵۸۶  مرگ : ۶۵۵ یا ۶۵۶)
مولانا ( تولد : ۶۰۴  مرگ : ۶۷۲ )

۵-  اسلام آوردن عمر بن خطاب به گونه های مختلف در تاریخ ذکر شده است .
مولانا مسلمان شدن او را به نقل از " مالک بن انس " در مثنوی آورده ، که با شمشیر و به قصد کشتن پیامبر (ص)از خانه بیرون رفت و بعد از ماجراهایی مسلمان برگشت.
عزالدین ابن اثیر نیز با روایتی مشابه در کتاب " تاریخ کامل " به ترجمه ی دکتر محمد حسین روحانی ، ج ۲ داستان اسلام آوردن عمر را آورده است و بسیار منابع دیگر.
۶- روش سقراطی ، برای کشف حقیقت به وسیله ی پرسش و پاسخ آغاز می شود .
دیالکتیک هگل و مارکس نیز به گونه ای دنباله رو این سبک است.
۷- داستان سرگردانی قوم بنی اسرائیل و من و سلوی  در سوره بقره ، آیه ۵۷  و ...
۸- پیامبر (ص) می فرمایند: کلم الناس به قدر عقولهم .
۹- مولانا در ابیات زیر اشاره به نکته ی مهمی در ریشه یابی اختلاف انسان ها می کند:
آن یکی ماهی همی بیند عیان /
و آن یکی تاریک می بيند جهان.
و آن یکی سه ماه می بيند به هم /
این سه کس بنشسته یک موضع نعم .
سحر عین ست این عجب لطف خداست /
بر تو نقش گرگ و بر من یوسفی است.
ریشه ی بسیاری از اختلافات انسانی را تفاوت دیدگاه آنان از زوایای مختلف  به یک واقعیت می داند. سه نفر در یک جا نشسته به آسمان نگاه می کنند ، یک نفر ماه می بيند،  یکی نمی بیند و دیگری به جای یکی ، سه ماه می بيند.
در حالی که آسمان یکی است و ماه یکی.
دیدگاه مولانا در دفتر دوم در داستان "منازعت چهار کس جهت انگور و عنب و ازم و استافیل " و در دفتر سوم در داستان " فیل در تاریکی " تکرار می شود.
در دفتر دوم نجات بخش را این گونه معرفی می کند:
صاحب سری ، عزیزی ، صد زبان /
گر بدی آنجا بدادی صلحشان.
در دفتر سوم نجات بخش را این گونه معرفی می کند:
در کف هر کس اگر شمعی بدی /
اخلاف از گفتشان بیرون بدی.
در رفع اختلاف انسان ها ، باید نفر سومی باشد که مشرف بر حقیقت و جلوه های گوناگون آن باشد ، تا خلق را از سرگردانی نجات دهد‌
۱۰-  باید  مولانا را  از پیشتازان استفاده از هرمنوتیک یا تاویل  در بعد فلسفی دانست .در هرمنوتیک فلسفی از ترکیب افق دید مفسر با مولف ، معنای تازه ای متولد می شود ، که ممکن است مورد نظر مولف هم نباشد.
مولانا  در  داستان های  مثنوی ،  گاه نام داستان  و  شخصیت ها  را به سلیقه ی خود انتخاب  و در قالب داستانی که از دیگران نقل شده است ، مفهوم تازه ای را پرورش داده و با مخاطب در میان می گذارد.  نکته قابل توجه این است که مولانا در این داستان ، در پذیرش برخی نکات  از خواننده می خواهد استنباط و تفاسیر گوناگون را کنار گذاشته و آن را بی تأویل بپذیرد.
هیچ بی تأویل این را در پذیر /
تا در آید در گلو چون شهد و شیر.
۱۱-  منشا تاریخی هرمنوتیک به  قرن ۱۷  و یافتن راهی برای فهم متون مقدس برمی گردد. تلاش هرمنونیک در آن زمان کشف فهم مولف بود ، اما در قرون جدید  هرمنوتیک به فهم مخاطب توجه دارد ، اگرچه آن مفهوم مورد نظر گوینده نباشد ، در قرون جدید هرمنوتیک  با ویژگی های خاص خود به قلمرو ادبیات و فلسفه نیز راه یافته است.
۱۲- زنار : رشته ، کمربند
در آغاز اسلام برای مشخص شدن پیروان ادیان دیگر ، نصرانی ها(مسیحی ها )  زنار به کمر می بستند ، یهودی ها عسلی ( وصله عسلی رنگ)  به لباس خود می دوختند.
در عرفان زنار بستن ، کمر خدمت بستن به پیر یا مراد است.
نام:
ایمیل:
* نظر:
اینستاگرام شوشان
شوشان تولبار