شوشان ـ هوشنگ نوبخت : بى مقدمه بروم سراغ اصل ماجرا، حتما هم نسلان من يادشان هست كه حرمت معلم معادل نفس کشيدن لازم بود و تخته هاى سياه را هر ساعت با گچ سفيد پر مى کردند از واژه و ما دفترمان شبيه به رد پاى يك گله مورچه بود که گويى روى کاغذهاى کاهى رژه رفته اند.خاطرمان هست که هر هفته جوهر خودکارمان تمام مى شد و با حرارت علاالدين، ته مانده هايش را به نوک خودکار هدايت مى کرديم که چند کلمه بيشتر بنويسد.
شوشان ـ هوشنگ نوبخت :
بى مقدمه بروم سراغ اصل ماجرا، حتما هم نسلان من يادشان هست كه حرمت معلم معادل نفس کشيدن لازم بود و تخته هاى سياه را هر ساعت با گچ سفيد پر مى کردند از واژه و ما دفترمان شبيه به رد پاى يك گله مورچه بود که گويى روى کاغذهاى کاهى رژه رفته اند.
خاطرمان هست که هر هفته جوهر خودکارمان تمام مى شد و با حرارت علاالدين، ته مانده هايش را به نوک خودکار هدايت مى کرديم که چند کلمه بيشتر بنويسد.
دهقان فداکار را يادمان هست و چوپان دروغگويى كه رسواى عالم شده بود.
مدرسه حرمت داشت و خط كش ها فقط كشيدن خط راست را به ما مى آموختند.
باران هم مى آمد و گاهى چكمه هامان هم پر از آب مى شد ولى تعليم ادامه داشت و تعلم هم بود.
گاهى از روى سادگى نمره هاى پايين مان را گوشه ى زمين خاكى ميدان فوتبال خاک مى کرديم كه كسى نبيند ولى براى نمره هاى بالا هم كسى برايمان دوچرخه نمى خريد.
گاهى ناظم مدرسه دهان مان را بى دليل سرويس مى كرد ولى خدا وكيلى خبرى از سرويس مدرسه و آهنگ هاى تتلو هم نبود و پسر وزير و نجار با هم روى يک ميز رياضى حل مى کردند.
معلم، معلم بود، دانش آموز هم دانش آموز و آن قدر مشق مى نوشتيم زير نور چراغ تورى هاى نفتى که هم دستخط مان خوب شد و هم كمى با حافظ و مصطفى رحماندوست آشنا شديم.
و همان نسل با همه سختى ها، درس خواندند و گاهى پزشك شدند و شدند مسعود پزشكيان که اينک به هر دليل رئيس جمهور است و مى خواهد به خوزستان هم بيايد.
هر كس از او چيزى مى خواهد.
يكى وام بلاعوض مى خواهد و ديگرى پست سازمانى، يكى از هوا مى گويد و ديگرى از کارون و من تنها از او مى خواهم كه اين همه نسل فردا را تعطيل نكند و كمى سواد را به مدارس برگرداند.