امام علی (ع): كسى كه دانشى را زنده كند هرگز نميرد.
شوشان - محمد بقالان
سخت ترین وپیچیده ترین و درعین
حال مهم ترین کاری که یک نویسنده یا شاعر در
آثار خود ایجاد می کند
خلق اسطوره است.
ما در طول تاریخ ادبیات ۳ نفر را داریم که در ۳ برهه ی زمانی توانسته اند در خلق آثارشان اسطوره سازی کنند و موفق هم بشوند: اولی حکیم فردوسی طوسی بوده استو دومی ؛ عطار نیشابوری؛ و سومی حکیم نظامی گنجوی ست.
فردوسی خالق اسطوره هایی ست که
سمبل ایثار و جوانمردی و کشور داری و عشق و پیروزی و آزادی هستند و در شاهنامه مشهودند.
و نظامی گنجوی خلاق اسطوره های
عشقی ؛ خسرو و شیرین؛و ویس و رامین...ولیلی
و مجنون و...و...که در هفت پیکر نظامی و دیگر
آثارش متبلورند.
و همچنین عطار نیشابوری که توانسته از عرفای معاصر خودوپیش از خود به گونه یی عالی
اسطوره سازی کند که در تذکره الاولیا مشهود
است و در ذهن و دل مردم زندگی می کنند و در مکتوبات نثر و نظم
حضور دارند.
ولی افسوس که شعرای بعد از او
نتوانستند اسطوره یی بیافرینندو یا لااقل غبار گمنامی را ازچهره ی اسطوره های پنهان
بردارند و آنان را آشکار سازند. تنها از نام اسطوره ها ی گذشته در نظم و نثر استفاده
می کنند! و متاسفانه گاه گاهی از اسطوره های فرنگی که بافرهنگ ما همخوانی نداردبرای
اثبات مقاصد خود بهره وری می کنند.مثلا..... پاشنه ی آشیل را می آورند و در چشم اسفندیار روئین
تن می کنند. حالا وجدانا خودتان قضاوت کنید پاشنه ی آشیل کجا؛ و جهان بینی ی روشن فردوسی
؛ از منظرچشم اسفندیار؟
سوآل اینجاست که آیا چه بر سر
ادبیات ما گذشته است که از درون تهی شده ایم و به بیرون متکی هستیم؟!
البته: ناگفته نماند ؛اگر هم
اسطوره ئی آفریده اند در مدت زمانی کوتاه : تاریخ مصرف آن پایان گرفته واز خاطره هامحو
گشته:آیااین دلیل بر ضعف ادبیات معاصر است؟ یا کم کاری و راحت طلبی در ادبیات است؟
و یا پوشالی بودن اسطوره های وارداتی ؟
با وجود آنکه اسطوره های گمنامِ
بسیاری در اقصی نقاط کشور داریم وکافیست که در مورد آنهاتحقیق کرد ودر
خور شان شان غبار از چهرهٔ اسطو
ره ئی ویا تاریخی آنها بر داشت...آیا تا کنون به معرفی و حیات درخت مقدس چنارکیقباد
درروستای قلعه سرد؛با عمرافسانه ئی و قطر ۸ متری و وسعت عظیم سایه گستری اش و کتیبه
جادویی آن با مضمون زیبای:
چنار و سایه بانِ کیقبادم
زسلم و تور و ایرج هست یادم
اشک قلمی جاری و برگی از آن را
آبیاری کرده ایم؟و یا تاکنون به کتیبه های امامزاده عبدالله شوشتر؛ توجه کرده اید...بخشیدن
«سر»آدم زنده تا کنون شنیده اید؟!!
در شوشتر «ابراهیم سربخش» که
نمی دانم چرا این قدر معصومانه نا شناخته مانده است؟!
آیا بخاطر سربخش بودن است؟ آیا
این جمله خیلی سنگین است؟ کدامین اسطوره ی واقعی تاریخ توانسته به این راحتی از سر خود بگذرد
آیا: شرط اسطوره آفریدن دال بر مجازی و یا خیالی بودن اسطوره است؟!ابراهیم سر
بخش که به مادر پیشنهاد به بریدن سر خود و گذاردن به بجای سر بریده امامزاده عبدالله
می گذارد و به لفظ صحیح تر سر خود راباسر او مبادله می کند کارِکوچکی کرده است؟
عطار نیشابوری کجاست تا اسطوره
را به جهان معرفی کند؟ همچنان که منصور حلاج را معرفی کرد «سهل»را معرفی کرد، ذوالنون
مصری رابه خود مصر معرفی کرد، جنید و شبلی و بایزید را معرفی کرد و ۷۲ عارف را چون
اسوه و اسطوره به جهان علم و ادب شناساند.
ابراهیم سر بخش که خود اسطوره
بود و سبب شد شیرزنی چون مادر را :هم اسطوره سازد! افسوس که باید این اسطوره های واقعی
در غبار فراموشی ی همیشه گی تاریخ بعلت راحت طلبی و کم کاری در ادبیات پنهان بماند
آنهم در هاله یی از گمنامی.
و تنها مردم شهر کوچکی چون شوشتر از وجود او مطلع اند و بس. آیا مردم دیگر بلاد کشور از وجود چنین اسطوره یی خبر دارند؟!