نبی شهبازی
نمی دانم چه چیزی باعث می شود خواندن روایتی ازمیان روایت های منتشرشده درجهان، چگونه انسان را به اعماق پستوهای ذهن وعین می برد که گویی چیزی درگذشته اش جامانده تا آنرا جوری دریابدکه درحالش آنرا دیگرگونه تجربه می کند؟! گویی که درگذشته اش دیگری بوده وحال به دیگرتری تغییر یافته. نوعی عدم ثبات درتکامل وجودی اش، نسبت به حوادث و نگاه های غیر، شکل گرفته که باآن بیگانه است.گاهی تسلیم وگاهی فائق می آید.گاهی هم هردو را توام با هم دارد. اما به هرنحوی شاکله اش دچاردگرگونی شده.
گویی فعل همان است اما افعال صورت های دیگری به ما نشان می دهند. شاید برای همین است که همیشه یک نیروی تضادمنددرجهان شکل می گیردتا مدام روایت های بیشماری اززیست های حسی و عقلی پیش چشم بگذارد تا ما را درورطه ای ازواقعیات و اوهام فرو برد.یااینکه چه چیزهایی درظرف این روایت هانهفته است که ازرویارویی با هم ترکیبی ازخطا و اشتباه واصلاح به مادست میدهند تا ازگزندپدیده هایی که نمی شناسیم درامان بمانیم؟ترکیبی که گاه خارج از قواعد و پیمان هاست وگاه درون آن.
گاهی روایتی ازگزاره ای عظیم که کلیات وجزییات رادرخود تنیده و به صورت امری والا به خوردما می دهد. وگاه روایتی مستقل ازروایت عظیم که از درون حفره ای به یکباره سربرون می آورد و حاکمیت هیچ روایتی دیگررابرخود نمی تابد و سعی درنشان دادن ارزش هایش است. نه برای سرگرمی و بازی، بلکه برای ایجاد بستری برابرکه خودرا بین ارزشهای دیگرِروایت هابه معرض دید بگذارد.تا آزادانه سهمی از جهانی داشته باشدکه به صورت مسالمت آمیز، سایر روایت ها برایش اهمیت قائل شوند. و به صورت امری طبیعی و واقعی درتجربه های ما محسوس دیده شود. روایت عاشقانه مارها ازاین وادی مستثنی نیست.
روایتی ازجنس شناخت، ازجنس جُستن درگذشته ای دور وهویت یابی ازطریق فرهنگ سنتی، قومی واجتماعی که آنرا ازطریق میل به طبیعت و حس نوستالژیکی جستجو میکند. رگه هایی ازبازیابی روایتی که بردوشش بارسنگینی از مفاهیم فراموش شده و اسیردرامری مطلق،گذاشته که به هرنوعی می خواهدنگاهش را ازهویت بخشیدن به عناصروابسته ریشه هایش را جستجوکند.عناصری که ریشه درفرهنگ یک منطقه ی جغرافیایی دارندوهنوزاثری ازآنهابه جامانده، ریشه هایی دربین عناصرتضادمندِموجود درجهانِ پیرامونش که به باسازی دوباره اهتمام می ورزد. اما گاهاً با ایجادساختاری تازه ومفاهیمی جدیدروبرو می گردد. واین است که شکلی ازآفرینش مجددکه مدام خود را دربوته ی تجربیات قرارمی دهدمرهمی می شود برزخم های فرورفته درشاکله اش. روایت عاشقانه مارها بیشترسعیش برشناساندن هویت ازدست رفته است.
نوعی بازیابی وجودی که گویی درطول زمان به بوته ی فراموشی سپرده شده ویا به اضمحلال رفته است.اگرچه کشفیاتش خارج از قواعدجهان موجود نیست امابا حرکتی محافظه کارانه به سمت جهانهای موازی باخودمی رود. وکم پیش می آید ازاین جهان موجود فراتررود و سعی برآزاد ساختن یکباره ی خویش ازمحصورات وقوانین وشبه قوانین کندتا خودرا ازحاکمیت چیزی خارج کندکه او را مدتها تحت لوای خود درآورده است. فقط می خواهدآنچه را که ازدست داده بازیابد. فضاسازی یکی ازارکانی هایی ست که به مددآن می توان به پارادوکس های منتشرشده درمتنش رسید. برای مثال درروایت عقرب ها چه می خورندما با یک فضای نسبتاًهیجانی وتشویش آلود سروکارداریم. یک ترس وسوالهای بیشمارکه درآخرمتن به سراغمان می آید.
سوژه چیزی جزحدس زدن نمی تواندصورت واقعی خود رابه ما نشان دهد. که این خودیکی ازتکنیک های وارد کردن مخاطب به متن است. تا سهمی از جهان را خودبه عهده گیرد و درباسازی آن نسبت به شرایطش برای سرانجامی که ترسیم خواهدکرد خلق کند.آن لباس پلنگی پوش، تفنگ ، صدای تیراندازی عقرب ها و لنگه های کفش به جامانده وبچه هاکه درازای دادن عقرب هایی پولی دریافت می کنند. همگی سرنخ هایی هستند که ما رابا یک مشاهده ای پلیسی جنایی روبرو می کنند.گره های موجود درروایت ها که بی شک نیازمندذهنی خلاق است تا درساختن تصویری عینی به ما کمک نمایند.
رمزآلود بودن متن خود گواه این مدعاست.یا درروایت دوم عاشقانه ی مارها هیچ روایت خُردی را نسبت به روایت های دیگربرتر نمی بینیم.انگار همه ی پازل ها یک طرحی ازیک پروسه ی بزرگی هستند که می بایست ازقرار دادن آنها درکنار هم به پرسشی دلخواه برسیم. زیرا قطعیتی در این بین وجود ندارد. شاید باکمی تردید بتوانیم بگوییم که روایت عاشقانه ی مارها تا حدودی هم ساختگراست و حدودی ساخت زا. زیرا مولفه هایی در روایت هاست که بی شک درمواقعی ساختارگراست ودرمواقعی ساخت زا.ساخت شکنی ونُرم زدایی گاها درچارچوب ساختاری بزرگتراتفاق می افتد. وآن عصیان واعتراض موجود که به خارج ساختن کامل می انجامدآنقدرگستردگی نداردکه ما به یکباره بخواهیم خارج ازمحدوده اش عمل کنیم. شایدبه خاطرحرکت محافظ کارانه ی روایتش است.
و برای همین است که سراسر فضاها رمزآلودونشانه ها وکدها پررنگ تراز خودسوژه می شوند.این تضاد موجودبا ساخت شکنی، استقلالیت متن را دریک محدوده ی زمانی نسبتا طولانی قرارمی دهدو مسلما یک امرعمدی ست تاسهوی. البته این یک نقص نمی تواند باشدبلکه دایره ی وجودی اش او را به این شکل تعریف کرده. زیرا هیچگونه حس برتری نسبت به سایر روایت های موجود و موازن با خودرا نمی پذیرد.که این همان استقلال طلبی و ارزش گذاری برای سطحی از فکری ست که در یک محدوده ی فرهنگی قومی خود رابه ما نشان می دهداما زمان بر ، روایتش حسی بریده ازتکه های یک پازلی ست که مدام مخاطب رابه پرسش وا می دارد و ذاتش برپرسش گری بنیان شده است. جوری که مخاطب را آنقدردرفضایی معما گونه فرو می بردکه شیوه های برخورد با هرکدی که به ما می دهد یک راه حل دارد. این خاصیت درخودیک خوبی دارد ویک بدی . خوبیتش این است که به تعداد فضاهایی که به ما ارائه می دهد، روبریمان جهانی ازتفاسیر می گذاردکه هر مخاطب نسبت به وضعیتش آنرا با تفسیری منطبق میکندوآنرا شامل حالش می کند.
بدیَتش هم همین خوب بودنش است که ممکن است مخاطب با تعابیر وتفاسیر مختلف که پیش رویش گذاشته درگمراهی راه بماند ونتواندخود رااز فضایی که ساخته بیرون بیاورد.پرسش گری وبستری ازاعثقادات ونشانه ها وبیرون کشاندن پاره های وجودی از دل یک فرهنگ، ازمولفه های این روایت هااست. ماوقتی روایت عاشقانه مارها را می خوانیم انگاردردنیایی ازسوال خوابیده ایم و وقتی بیدارمان می کنندنحوه روبرو شدن با آن، جهانی طبیعی با عناصری ملموس است که این یک مولفه خوب برای یک روایت است که ما را دراوهام ناشی از خواب قرار نمی دهد بلکه همه چیزطبیعی ست.
یک زیست کاملا واقعی ازتجربیات روزمره و اعتقادات که یا آنراشنیده ایم یا آنراتجربه کرده ایم. تجربه ای زیستی ازمسائل و عناصربومی فرهنگی که مدام تجربیات مختلف را به بوته ی چالش می کشاند. روایتی ازیک تاریخ ازیک حادثه بالقوه که درحال شدن است.و ما را تامرزواقعیت و همذات پنداری با خود به این سو و آن سو می کشاند. برش هایی ازرفتارها وناهنجاری ها که درمواجه شدن با مدنیت درتقابل هستند. مولفه هایی ازجنس سادگی، عطوفت، پاکی و ایلیاتی بودن درمقابل نظم، قانون، خشونت و استرس های ناشی از آن که یک فضای دیالکتیک روحی را بوجود می آورند. نشان دادن تضادها ی روحی روانی دو موقعیت که هردفعه ای به پیروزی یکی وشکست دیگری می انجامد. وهمینطور ادامه می یابد. انگاره هایی از جنس خشونت، مهربانی،تملق، برتری، ساده زیستی، فقر وبه حاشیه کشیده شدن، وحدسیاتی دیگرکه شاکله ی روایت عاشقانه ی مارها به وجود آورده است.
به طور مثال درروایت نهصد و یازده این را به عینه می بینیم که حتی آدم های ساده وروستایی دچارتغییررفتاردر مواجه با موقعیت ها قرارمی گیرندوشکلشان دچاردگرگونی می شود. و همینطوربالعکس.یا درروایت یک شب بارانی که مدام آدمها درحال پیگیری گذشته ی خود هستند وگریزهایی از خاطرات گذشته را برای خود تداعی می کند.
از روایت عکس وکتیبه ها و دیوارها و محله های خراب شده و خالی از سکنه، همگی نشان از رخت بربستن اعتقادات و هویت گذشته است. یا دوشک شدن مهندس وکهزاد درروایت نهصدویازده دربرابر آنچه که بین اعتقاد راسخ و شک بینشان می گذرد.کنکاش و روبرو شدن برای رهایی ازاستبداد فکری. و نسبی بودن مفاهیم ارائه شده درآن نقطه ی مثبتی ست که آنرا ازگزنداستبداد وتحمیل شدن درامان نگه میدارد وآنرا به جریانی پویا درمی آورد تا از ایستایی بدور باشد.
شاکله ی همه ی این روایت ها در قالبی از سنت وفرهنگ یک منطقه ریخته شده است که می خواهد با سایر روایت های پیرامونش درارزیابی، رقابت کند. درشناساندن ارزش هایش. یک واقعگرایی طبیعی با بازشدن مسائلی از فهم وزجرهای پیوسته که کلیدی برای وارسته شدن از قیودبه حساب می آید. نوعی بحران هویتی که درون شخصیت هاست که مدام دنبال گذشته ی خودمیگردند. وکمتر رو به جلو نگاه میکنند.
روایت هاهمگی با یک پایان بندی ساده تمام می شوند. زیرا آنها را طبیعی جلوه می دهد و ذهن مخاطب را باگوشه ای ازیک حادثه بزرگ و برتردرگیرنمی کندکه مخاطب باقی حوادث را فراموش کند.یک سطح بودن به خوبی توانسته این روایت را عینی تربه ما نشان دهد.در پایان روایت عاشقانه ی مارها به خوبی توانسته عاشقانه ای از مارها باشدکه دروسط جاده ای به رقص درمی آیند وریتم مفهموم زندگیشان را اینطورنشان دهندحتی اگر به ازبین رفتنشان منجرشود