شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۹۲۹۴۷
تاریخ انتشار: ۲۲ آبان ۱۳۹۷ - ۱۶:۵۳

شوشان - زمان بابادی شوراب / بسیجی تخریب چی دفاع مقدس :

در دوران جنگ تحمیلی تردد در جبهه ها ما چندان برای افراد مشکل نبود بدلیل این که در  جبهه  وشهرهای جنگی  نیروهای ضدجاسوسی قوی وجود نداشت

این موضوع مهم بدلیل کم تجربه گی فرماندهان جنگ در معادلات جنگی  ما زیاد جدی گرفته نشده بود به همین جهت ورود و خروج افراد به شهر و‌خط مقدم اساسی کنترل نمی گردید و جدی گرفته نمی شد هرکسی  با پوشیدن یک دست  لباس ساده بسیجی هر کجای جبهه و منطقه،می توانست تردد کند

  هنوز برگه تردد (نوعی مجوز که به افراد خاص داده می شد و در ان  مجوز که یک برگ آ چهار بود و  مشخصات فردی،  افراد نوشته می شد، و ماهیانه و یا حداکثر سه ماه یک بار و هر بار فقط پس زمینه  عکس روی آنها تغییر می کرد، و  تکثیر از آن ها چندان سخت نبود)  مرسوم نشده بود

 برگه تردد همان لباس ساده بسیجی بود که به تن افراد مشاهده می شد.

همچنین مقرها و ایستگاههای بازرسی هم به تردد افراد خیلی توجه نمی کردند و کافی بود با پوشیدن یک دست  لباس ساده در مسیر های به سمت جبهه قرار می گرفتی و هر وسیله نقلیه که به سمت خط می رفت شما را سوار می کرد و به همراه خود می برد

 ایست های بازرسی نیز با نگاه به قیافه ظاهری افراد و اعتماد به ماشین نظامی کاری به کار کسی نداشتند،

یعنی حتی می شد چند صد نفر را هم به همین طریق از نقطه ایی به نقطه دیگر در خط  بدون اینکه کسی جلوی شما را بگیرد جابجا نمود بخصوص در  زمان عملیات که اصلا کسی با کسی کار نداشت و حالت جبهه غیر عادی می شد جاده های موصلاتی به خط مقدم و جبهه نیز اصلا کنترل نمی شد و این موضوع در آن زمان یکی از نقاط ضعف در جبهه ما بود و این روال تا آخرهای جنگ نیز ادامه داشت  و هیچ وقت میزان تلفات ما بدلیل باز بودن خط ها و نفوذ دشمن در جبهه ها مورد بررسی قرار نمی گرفت.

بعد از عملیات کربلای چهار، در دی ماه  سال ۱۳۶۵و قبل از شروع عملیات کربلای پنج مطلع شدم برادرم محمدنظر که یکسال و نیم از من کوچکتر بود مفقودالاثر گردیده.

آن موقع در حال تحصیل در دانشگاه مازندران  بودم و به همین جهت در هیچکدام از گردان های بسیج که در جبهه فعالیت می کردند،عضویت نداشتم. برای پیدا کردن ایشان تصمیم گرفتم به خط مقدم بروم،به همین منظور به سمت آبادان حرکت کردم،

رفتن به خط به نظر سخت نمی رسید و باید می رفتم،چون شایعات زیادی وجود داشت که افرادی که مفقودالاثر هستند.  بدلیل شرایط خاص عملیات بعضی از آنها هنوز در خط مقدم حضور دارند و یا اینکه افرادی هستند که از آنها خبرهایی داشته باشند.

یک دست لباس بسیجی (همه براداران به نوبت در جبهه حضور داشتند و‌لباس بسیجی هم در خانه ما پیدا می شد) پوشیدم و یک برگ تردد که متعلق به یکی از عمو زاده هایم که عضو رسمی بود را گرفتم و از چهار راه آبادان به سمت آبادان حرکت کردم،  در طول مسیر  تا ابادان تنها یک ایست بازرسی وجود داشت که آن هم فکر کنم نزدیک سه راهی دارخوین بود و تا آبادان دیگر ایست بازرسی وجود نداشت .

جلوی بیمارستان آیت طالقانی فعلی آبادان(به دلیل اینکه مسیرم از ماشینی که سوارش بودم جدا می شد)پیاده شدم، بنظر می رسید  کسی  در شهر نیست ،چند دقیقه منتظر ماشین هایی که به سمت جزیره مینو (گفته می شد بچه های اهواز در قالب لشکر ۷ولیعصر گردان های کربلا،جعفر طیار، امیرالمومنین  و .... در ان محور عملیات انجام داده بودند و به جزایر ام قصر و ام الرساس حمله نمودند) می رفتند

ماندم، که صدای چند انفجار در نزدیکی ام آمد، شهر مورد حمله شیمیایی قرار گرفته بود و من هم برای نجات خود،داخل کانال هایی که روبروی بیمارستان بود رفتم (البته این کارم اشتباه بود بدلیل اینکه غلظت بعضی از این گازها از هوا بیشتر بود و قرار گرفتن در سطح پایین می توانست آسیب بیشتری به فرد برساند) بعد از مدتی سوار ماشینی  شدم ( نزدیک پل جزیره هم ایست بازرسی بود)و به جزیره مینو رفتم.

در آن منطقه از بچه هایی که عملیات انجام داده  بودند اثری نبود و جزیره بیشتر  در دست نیروهای ارتشی قرار داشت  وتعدادی بسیجی از شهرهای دیگر کشور نیز حضور داشتند

و افراد مستقر در جزیره از نحوه عملیات و علت شکست آن چیزی نمی دانستند  و می گفتند عملیات کربلای چهار لو رفته بود و همچنین در طول مسیر مقدمات عملیات جدید قابل مشاهده بود و چند روز بعد هم عملیات کربلای پنچ صورت گرفت و بدون هیچ نشانه ای از خط به اهواز برگشتم.

نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار