سه روز پیش به ما حکم تخلیه دادند و بعد از تمام شدن مهلت، خانه ها را خراب کردند، آخر من در سه روز از کجا باید خانه پیدا می کردم، اگر توانایی داشتم در این خانه که سقف و دیوارهایش ترک داشت با دو بچه ام نمی ماندم.
مرتضی آژند - شوشان: به فاصله چند دقیقه از مرکز شهر، بعد از گذشتن از چند خیابان و کوچه تنگ به یکباره به محلی رسیدیم که گویا همین دیشب که ما خواب بوده ایم، یک بمب یا چیزی با همان قدرت تخریبی به چند خانه برخورد کرده بود، صحنه ای را که دیدیم خرابه های جنگ بعد از یک بمباران را نشان می داد، خانه های خراب، کسانی که در بین خرابی ها دنبال چیزی می گشتند و چند تماشاگر که دست به دهان آنها را نگاه می کنند، من در نگاه تماشاگران خواندم که در پس ذهنشان این خانه خرابی و آوارگی را برای خودشان هم تصور می کردند.
در دست راست یک شیب تند، در پای یک کوه ناآرام، در خیابان خالدی کوی منبع آب اهواز، چند کودک و پدری بلوک های پاره پاره با آهن به هم وصل شده را جابجا می کردند و گاهی بر آنها پتک می زدند، گمانم رفت که نکند واقعا به این نقطه از شهر حمله هوایی صورت گرفته است، نکند این جابجایی آهن و بلوک برای پیدا کردن اجساد زیر آوار مانده باشد، آن همه تلاش بدون توجه به اطراف و صورت های گر گرفته خیس تنها از در خاک ماندن چیزهای با ارزشی حکایت می کرد.
همان شیب تند که آسفالت رنگ و رو رفته ای بر آن بود را پایین رفتیم، یک مادر با لباس مشکی و دستاری به سر بسته، در میان خرابه های خانه چهار زانو نشسته بود و بلوک ها را تکان می داد، چنین صحنه ای را قبلا از کرد زنی در زلزله کرمانشاه دیده بودم، دو مادر که برای خرابه ها لا لایی مرگ می خواندند.
شاید اگر نمی پرسیدیم به دنبال چه چیزی در بین خرابه ها هستید، کمتر خجالت می کشیدیم، خسته نباشید، خبرنگاریم، برای تهیه گزارش آمدیم، چه اتفاقی افتاده، کسی زیر آوار مانده است؟
پتک را زمین گذاشت با همان صورت مردانه لاغر استخوانی، دستش را به سمت خرابه که تا همین دیروز خانه ای بود کشید و گفت؛ خانه ام را روی سرم خراب کرده اند، می خواهیم حداقل میلگردها را از بلوک ها دربیاوریم و بفروشیم، هر کیلو را دو هزار تومان می خرند و اگر خوب کار کنیم تا سه روز دیگر همه را از بلوک ها جدا می کنیم و ۳۰۰ اگر هم خوش شانس باشیم ۴۰۰ تومان می فروشیم.
زن جوان لاغر اندام رنگ پریده دیگری ادامه داد، نیمی از وسایلم را وقت نشد بیرون بیاورم، سه روز پیش به ما حکم تخلیه دادند و بعد از تمام شدن مهلت، خانه ها را خراب کردند، آخر من در سه روز از کجا باید خانه پیدا می کردم، اگر توانایی داشتم در این خانه که سقف و دیوارهایش ترک داشت با دو بچه ام نمی ماندم، گفت که وسایلی که بیرون آورده ام در یک مغازه گذاشتم، به آنجا رفتیم لباس های خاک گرفته با چند تکه وسیله برقی روی هم انبار شده بود، شبیه یک انباز قدیمی که سالیان سال درهایش باز نشده بود.
از ابتدای خیابان خالدی چهار تا انتهای آن در دست راست و در پای کوه، خانه هایی بود که ظرف چند سال گذشته بر اثر سقوط تکه سنگ هایی ۵ نفر کشته داده بودند و بعد از هر کشته خانه ها تخریب و تا حدودی پاکسازی شدند، این خانه هایی که تازه تخریب شده بودند آخرین خانه های پای کوه و در همسایگی شقایق و شادمهر کودکانی که سال گذشته بر اثر سقوط سنگی چند تنی و خرابی خانه فوت شدند، قرار داشتند، خانه ها خراب شده بودند اما هنوز خطر ریزش کوه خیس شده بر سر بچه های خانه های سمت چپ خیابان که آنجا مشغول بازی بودند وجود داشت.
سه خانواده دیگر در نمازخانه انتهای همان خیابان اسکان داده شدند، آنجا رفتیم، مادری زیر پتوهای هلال احمر از درد کمر نشسته بود، چند قوطی کنسرو لوبیا یکی دو تا آب معدنی بر لبه پنجره گذاشته شده بود و سه مرد و زن از غم برایمان گفتند، از نداشتن و آوارگی، از اینکه نمی دانند به مستاجرها هم در شهر رامین خانه می دهند یا تنها به مالک خانه های خراب شده، از اینکه اگر خانه بدهند سهم آورد اولیه را چگونه می خواهند پرداخت کنند. در مسیر برگشت از مدرسه آن زن جوان دوباره سراغ ما آمد، گفت، دیشب نخوابیدم، تو رو خدا یک جایی پیدا کنید امشب بخوابم.
به شهر جدید رامین رفتیم، به سراغ آن چند خانوار منبع آبی که از سال گذشته در رامین اسکان داده بودند، آنجا هم غم بود، گویا همه آن بدبختی ها را از کوی منبع آب بلند کرده بودند و ۴۰ کیلومتر آن طرف تر زمین گذاشته بودند، گویا به اجبار آنها را از مردم عادی شهر جدا کردند و تنها یک گوشه رها کردند، درست است که سقفی بالای سرشان بود اما مگر مسکن تنها یک خانه ست، مسکن جایی است که دسترسی ها به آموزش، بهداشت، بازار، تفریح و.. فراهم شده باشد.
از آن یک ساعت که پای صحبت منبع آبی های ساکن رامین نشسته بودیم تا لحظه ای که حراست ما را به بیرون راهنمایی کرد با دو جمله زندگی سخت در رامین را به تصویر کشیدند، پدری بره یکساله گوسفندی را به ما نشان داد و گفت از یک سال پیش برای سرگرمی پسرم و داشتن یک هم بازی این بره تازه به دنیا آمده را گرفتیم، با هم بزرگ شدند اما فایده ای نداشت پسرم افسرده است، به او نگاه کنید ببینید می توانید چند کلمه با او صحبت کنید، همان پدر گفته بود دیشب برای خرید نان ۱۶ هزار تومان کرایه آژانس دادم تا از ملاثانی نزدیکترین شهر به رامین ۵ هزار تومان نان خریدم.
در مسیر برگشت سوالات بی جواب زیادی داشتیم، خانه ها باید تخلیه و خراب می شدند اما آیا قبل از شروع فصل بارندگی در یک سالی که از مرگ شقایق و شادمهر گذشته بود نمی شد کارهای تخلیه و جابجایی را انجام داد، نمی شد با یک هماهنگی محل اسکان این خانوارها را قبل از تخریب مشخص کرد، نمی شود دیواره های کوه منبع آب را تراشید و آن را ایمن سازی کرد، تکلیف خانه های که بالای کوه و در معرض ریزش قرار دارند چه می شود؟
سوالات دیگری هم بود، منبع آبی های رامین، مالک می شوند یا آنجا نشسته اند تا آب ها از آسیاب بیفتد، تکلیف هزینه زندگی، آورد اولیه، پرداخت اقساط .. چه می شود، حداقل در همان منبع آب، درآمد ناچیزی در شهر داشتند اما در رامین می خواهند چکار کنند، اگر بخواهند به اهواز بیایند هزینه رفت و برگشت چه می شود، اگر رامین به جمعیت پذیری نرسید تکلیف امکانات اولیه زندگی، بچه هایی که مشکل روحی داشتند به کجا می رسد؟
یادم آمد که خوزستان دومین استان حاشیه نشین و نیمی از این حاشیه نشینی در اهواز بزرگترین شهر حاشیه نشین کشور از نظر مساحت قرار دارد، منبع آب هم تنها بخش از این جمعیت ۴۰۰ هزار نفری است، جمعیتی که نیازمند آگاه سازی و توان بخشی در جهت مقابله با فقر است، نیازمند دیده شدن و آموزش برای دست و پا کردن یک شغل، جمعیتی که لازم است به این باور و توانایی برسند که تنها نباید چشم انتظار کمک سازمان ها باشند و باید برای زندگی بهتر، تلاش کنند و آموزش ببینند.