شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۹۳۷
تاریخ انتشار: ۲۹ فروردين ۱۳۹۱ - ۰۹:۵۷

شوشان - حسینعلی خداکرمی: در مورد این ضرب المثل نغز تعبیرات متفاوتی عنوان شده که بعضاً به علت عدم مستنداتی قابل تأمل به بیراهه رفته تا جایی که اواخر عمر حکیم فردوسی در هاله ای از افسانه درآمیخته و آن خردمند توس را برای درهم و دینار نیازمند و بریده از دستگاه محمود غزنوی نشان می دهند. زنده یاد مهدی پرتوی آملی شرح ارزشمندی از مثل فوق آورده که به تلخیص چنین است : این عبارت مثلی در بادی امر برای هر محقق کنجکاوی ایجاد شبهه می کند که مگر کتاب « شاهنامه» در آخرش چه دارد و چه نقاط ضعفی در این شاهکار ادبی جهان یافت می شود که از آن به صورت ضرب المثل استفاده می کنند؟

به جای شک و تردید به اصل مطلب می پردازیم تا حقیقت عریان شود:

شاهنامه ی فردوسی کتاب ارزنده ای است که هر ایرانی پاک نژاد آن را به خوبی می شناسد. کتاب شاهنامه چه از نظر کمیت و چه به لحاظ کیفیت از شاهکارهای ادبی جهان به شمار می رود. « حکیم ابوالقاسم فردوسی» با نظم و تدوین شاهنامه اساس ادب و ملیت ایران را پی ریزی کرد اسامی تمام بزرگان و نامداران دوران باستانی را در جریده ی روزگار ثبت کرده است چنانکه خود گوید:

چو عیسی من این مردگان را تمام

سراسر همه زنده کردم به نام

اگر شاهنامه با تحمّل رنج 30 ساله ی دهقان زاده ی توس به وجود نمی آمد بی گمان تمام آثار و معالم تاریخی اسلاف و نیاکان ما دستخوش سیل حوادث می شد و لغات و کلمات شیرین پارسی را جز در کتابخانه ها و لابلای کتب قدیمه « اگر با آب تعصب و جهالت شسته نشده باشد» نمی توانستیم بیابیم.

شاهنامه شاید تنها کتابی باشد که عفت قلم در آن رعایت شده است و در تمام این کتاب قطور و مفصّل حتّی یک لفظ یا یک عبارت مستهجن و منافی ادب و عفت دیده نمی شود. فردوسی از دهقانان ثروتمند توس بود.

ضیاع و عقار و زندگانی مرفهی داشت ولی در خلال این مدت همه را فروخت، به قسمی که در پایان نظم شاهنامه تهیدست و بی چیز شده بود. فردوسی در چند جای شاهنامه به ظهور و پادشاهی ( محمود غزنوی) اشاره می کند و بی خبر از ناجوانمردی هایش در کمال جوانمردی از او مدح و ستایش می کند.

پس از نظم شاهنامه برخلاف وعده ی شصت هزار دینار صله از طرف سلطان محمود به فردوسی به علت اختلاف عقیده ی مذهبی و نژادی فردوسی و سلطان محمود و سیاست ساعیان و حاسدان و تنگ نظران موجب نقض عهد گردید و درهم به جای دینار دارد.

نظامی عروضی راجع به این واقع چنین می گوید: « بیست هزار درهم به فردوسی رسید، به غایت رنجور شد و به گرمابه رفت. فُقاعی بخورد و آن سیم میان حمامی و فقاعی قِسم فرمود. سیاست محمود دانست، به شب از غزنین برفت و به هرات به دکان اسماعیل وراق پدر ازرقی فرود آمد و شش ماه در خانه ی او متواری بود تا طالبان محمود به طوس رسیدند و برگشتند. چون فردوسی ایمن شد از هرات رو به طوس نهاد و شاهنامه برگرفت و به طبرستان شد به نزدیک اسپهبد شهریار که از آل باوند در طبرستان پادشاه او بود و آن خاندانی است بزرگ. نسبت به ایشان به یزدگرد شهریار پیوندد.

پس محمود را هجا کرد در دیباچه بیتی صد بر شهریار خواند و گفت: من این کتاب را از نام محمود به نام تو خواهم کرد...

سپهبد شهریار او را بنواخت و دیگر روز صدهزار درم فرستاد و گفت: هر بیتی به هزار درم خریدم، آن صد بیت به من ده و با محمود دل خوش کن، فردوسی آن بیت ها را فرستاد . بفرمود تا نشستند. فردوسی نیز سواد بشست و آن هجو مندرس گشت... در چهار مقاله ی نظامی عروضی فقط شش بیت از آن هجویه آمده ولی روی هم رفته حدود بیست بیت از آن صد بیت جاری و مصطلح است. قدر مسلم این است که هجانامه ی فردوسی قریب یکصد بیت بوده ولی قدرت و سطوت دودمان غزنوی غالب آن ابیات را از بین برده است.

حال چند بیت از این هجو نامه :

آیا شاه محمود کشورگشای

زکس گر نترسی، بترس از خدای

که پیش از تو شاهان فراوان بدند

همه تاجداران کیهان بدند

فزون از تو بودند یکسر به جاه

به گنج و سپاه و به تخت و کلاه

بسی رنج بردم درین سال سی

عجم زنده کردم بدین پارسی

نکردی درین نامه ی من نگاه

به گفتار بدگوی، گشتی ز راه

مرا سهم دادی که برپای پیل

تنت را بسایم چو دریای نیل

نترسم که دارم ز روشندلی

به دل مهرجان نبی (ص) و علی(ع)

نترسم که من مرگ را زاده ام

به بیچارگی دل بدو داده ام

هر آنکس که شعر مرا کرد پست

نگیردش گردون گردنده دست

که سفله خداوند هستی مباد

جوانمرد را تنگدستی مباد

چو سی سال بردم به شهنامه رنج

که شاه هم ببخشد به پاداش، گنج

مرا زین جهان بی نیازی دهد

میان مهان سرفرازی دهد

به پاداش گنج مرا درگشاد

به من جز بهای فقاعی نداد

فقاعی نیرزیدم از گنج شاه

از آن من فقاعی خریدم به راه

فزون یافت از من به انعام بهر

ز شه شادمان شد فقاعی شهر

رعونت بود زین پس از من گله

حکومت به دراز کردم یله

بعضی از محققان معتقدند که مسافرت فردوسی به طبرستان به منظور هجو سلطان محمود غزنوی و یا اخذ مال و منال دنیوی قابل تردید و تأمّل است، چه اگر فردوسی به مال و ثروت چشم داشت می توانست با اتخاذ رویه ی عنصری و فرخی و جز اینها و انشای مدایح و فتح نامه ها به مقصود برسد.

حقیقت این است که فردوسی به سابقه ی وطن پرستی آرزو داشت دیباچه ی شاهنامه اش به نام یک نفر شاه یا شاهزاده ی ایرانی نژاد زیور گیرد و نامگذاری شود.

به دنبال این مقصود به طبرستان رفت و با اسپهبد شهریار باوند ملاقات کرد ولی اسپهبد مزبور از بیم قهر و غضب سلطان محمود تن به رضا و قبول نداد و فردوسی را بنواخت.

شادروان سعید نفیسی به موضوع ملاقات فردوسی با اسپهبد شهریار معترض است و اصولا قصیده ی هجویه ی مورد بحث را از فردوسی نمی داند. اسپهبد شهریاری که می نویسند فردوسی نزد او رفته، با وی معاصر نبوده است و اشعاری که در هجو محمود به او بسته اند به اندازه ای سست و کودکانه است که محال است از او باشد.چنانکه منظومه ی یوسف و زلیخا هم که می گویند در حوالی سال 386 پس از نظم شاهنامه ی برای بهاء الدوله ی دیلمی و ابوعلی حسن بن محمد اسکافی معروف به (موفق) وزیر او سروده است نیز قطعا از او نیست. حتماً شاعری است که صد سال پس از فردوسی می زیسته و نیز داستان رفتن فردوسی به خان لنجان اصفهان در 389 و در زاینده رود افتادن او بسیار سفیهانه است.

آقای محمدعلی اسلامی ندوشن در این زمینه چنین می گوید :

کسانی ممکن است بین این مدایح پرآب و تاب و هجو نامه ای که به فردوسی نسبت داده شده است تعارض ببینند و شاعر را به تذبذب متهم کنند که چون از محمود صله ای دریافت نداشت در هجو نامه همه ی ستایش های گذشته ی خود را نفی کرد.

به فرض آنکه هجونامه را از فردوسی بدانیم در آغاز چه بسا که اعتقادی به محمود داشت اما پس از آنکه او را خوب شناخت و رفتار ناروا و توهین آمیز او را در حق خود دید این اعتقاد را از او باز گرفت.

گذشته از این ، آنچه فردوسی در مدایح آورده است همان چیزی است که دستگاه تبلیغات محمود شایع کرده بود و شاید هم اعتقاد عامه ی مردم بوده ، اما هجونامه حاوی واقعیاتی است که تنها کسانی که آشنایی نزدیک به حال محمود پیدا کرده بودند می توانستند دریابند. بتهون سمفونی سوم خود را سمفونی قهرمانی به نام ناپلئون کرد زیرا در آغاز فریفته ی شخصیت او شد لیکن پس از آنکه زمانی گذشت و او را بهتر شناخت نام او را از اثر خود افکند، این در واقع نظیر همان وصفی است که فردوسی با محمود داشته.

شادروان دکتر احمدعلی رجائی ضمن مقاله ی محققانه ای تحت عنوان شاهنامه برای دریافت صله سروده نشده است در مجله ی دانشکده ی ادبیات مشهد ثابت می کند که شاهنامه پیش از قدرت یافتن و سلطنت محمود به پایان رسیده و ربطی به او یا صله از جانب او نداشته است.

موید این مطلب آنکه محمود غزنوی به سال 389 هجری به سلطنت رسید درحالی که سرودن نسخه ی اول شاهنامه به موجب اسناد موجود در سال 384 هجری تمام شده بود.

استاد محیط طباطبایی هم معتقد است که فردوسی شاهنامه را پیش از آغاز پادشاهی سلطان محمود به پایمردی یاران طوسی و همشهریان جوانمرد خود فراهم آورده بود.

آقای دکتر پرویز ناتل خانلری پا را فراتر نهاده چنین می گوید: هیچ مسلم نیست که فردوسی به دربار سلطان محمود به او شصت هزار دینار صله وعده کرده باشد و شاعر بر اثر نرسیدن این صله یا کمبود آن رنجیده باشد و صد بیت در هجو او سروده باشد تا چه رسد به قصه ی رفتن او به گرمابه و بخشیدن صله ی سلطان به گرمابه بان و فقاعی و گریختن از بیم سیاست سلطان و دنباله ی این داستان تا مرگ و پس از مرگ او این قصه ها را که نظامی عروضی و دیگران آورده اند و در مقدمه ی شاهنامه جمع و تکرار شده از قبیل همان افسانه سازی و خیال پردازی پس از ازدواج و شهرت آثار بزرگان باید دانست.

مقدمه ی فوق به منظور مزید اطلاع خواننده ی محترم از کم و کیف ماجرای سردون شاهنامه و صحت و سقم هجانامه ی منتسب به فردوسی قلمی گردیده است.

اما ریشه ی تاریخی ضرب المثل بالا از آنجا سرچشمه گرفته است که نقل شده فردوسی پس از سرودن هجانامه ی مورد بحث موفق گردید یک نسخه از هجانامه را به وسیله ی دوستان و طرفدارانی که در دستگاه سلطنت محمود غزنوی داشت مخفیانه به آخر شاهنامه ی موجود در کتابخانه ی سلطنتی الحاق و اضافه نماید و همین عمل موجب شده است بعدها که از شاهنامه ی کتابخانه سلطنتی به وسیله ی نساخان و خطاطان به منظور تکثیر و توزیع نسخه ها بر می داشته اند قهراً آن هجانامه ی آخر شاهنامه را هم می نوشته اند.

سابقاً هرکس شاهنامه مطالعه می کرد چون مکرر به مدح و ستایش از سلطان محمود غزنوی برخورد می کرد به گمان خود همت و جوانمردی سلطان را که مشوق فردوسی در تنظیم شاهنامه گردیده است از جان و دل می ستود و برآن همه عشق و علاقه به تاریخ و ادب ایران آفرین می گفت.

بی خبر از آنکه شاهنامه آخرش خوش است زیرا وقتی که به آخر شاهنامه می رسید و منظومه ی هجاییه را در آخر شاهنامه قرائت می کرد تازه متوجه می شد که محمود غزنوی نسبت به سلطان ادب و ملیت ایران تا چه اندازه ناجوانمردی و ناسپاسی کرده است. به همین جهت هرکس در زمان های گذشته به قرائت شاهنامه می پرداخت قبلا به او متذکر می شدند تا زمانی که کتاب را به پایان نرسانده باشد در قضاوت نسبت به سلطان محمود غزنوی عجله نکند زیرا شاهنامه آخرش خوش است. یعنی در آخر شاهنامه است که فردوسی « محمود غزنوی» را به خواننده ی کتاب می شناساند و با آن قصیده ی هجاییه حق ناسپاسی و رفتار توهین آمیز را در کف دستش می گذارد.

بی فایده نیست دانسته شود که فردوسی برای سرودن شصت هزار بیت شاهنامه 9 هزار واژه به کار برده که فقط چهارصد و نود تای آن عربی است.

« کنت دوگوبینو» می نویسد: در پایان عمر شنیدن یکی از همین اشعار از دهان کودکی در بازار باعث مرگ فردوسی شد. آیا حقیقت دارد؟


نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار