شوشان - محمدسعید بهوندی:
رامهرمز، شهری که روزگاری بنا به توصیه ی اطباء دربار ساسانی، به دلیل فضای مملو از باغ و درخت و سبزی، آب و هوای خوش و آرامش خلسه آورش "رامِ هرمز ساسانی" بیمار گردیده و دل و روح و روان هر مسافر و تازه واردی را محو تماشای فضای دل انگیز خود ساخته و او را برای ماندن روزها و لحظاتی بیشتر و بهره مندی فراوان تر ترغیب و تشویق می نمود، امروز به دلیل تخریب و تبدیل آن باغات وسیع و رویایی به کوههایی از آهن و آجر سنگ و سیمان و خیابانهای کم عرضش که نزدیک چندین دهه به همان شکل و شمایل دست نخورده باقی مانده و متاسفانه خیابانهایی که در دو سه دهه اخیر به فضای رفت و آمد شهر اضافه شدند، نیز حال و روز بهتری ندارند، آن هم علیرغم چند برابر شدن جمعیت، معضل آشنا و هر روزه ی آن؛ تعداد فوق تصور موتورسیکلتها که در اولین مشاهده باور نمیکنی مذکر(مَرد) صاحب دست و پای بالای ده سال و کمتر از هشتاد سالی در این شهر از نعمتِ داشتنش برخوردار نباشد و از هر دو مصیبت بارتر "اپیدمی سراسری در کلیه ی شهرها و قصباتِ ایرانِ بنام فرهنگِ ناهنجار رانندگی است که شوربختانه همه را در دیار هرمز ساسانی یک کاسه نموده است.
به شکلی که هر غریبه ای را از ترس تصادف با بسیاری از این جماعت هوش از سر پریده خیل عظیم موتورسوار، از خیر نوشیدن یک فنجان چای یا خوردن یک بستنی و یا یک خرید مختصر پشیمان کرده و هر چه سریعتر راهی دیار خود می نماید. القصه؛ امروز(شنبه ۳۱ فروردین ماه سال ۹۸ خورشیدی) به اجبار و گذری ماشین سمند LX مدل 85 نقره ای ام را که دوازده سال و ده ماه است بالاجبار جورِ معلمی و دریافتی ناچیز مرا کشیده و الحق و الانصاف تاکنون بیشتر و مهربانتر از هر یار و رفیقی در نداشتن هایم مرا مظلومانه همراهی نموده است، باترس و لرز فراوان از عاقبت پرداخت هزینه تعمیر، به دست مکانیک جوان، ماهر و خوش اخلاقی بنام "استاد بهروز امیرزاده" در خیابان کمربندی ارشاد اسلامی سپردم. شاگرد جوانش وقتی ناراحتی و قضاوت مرا در خصوص سر و صدا و نحوه رانندگی موتورسیکلتها شنید، گفت: بسیاری از آنها نوجوانها و جوانهایی هستند که بدون آنکه کار و مشغله ی خاص و واجبی داشته باشند، فقط در شهر چرخ می زنند و بنزین می سوزانند. تازه هم اکنون تایم صبح است و اکثراً بخاطر بیداری و سعادتِ شب زنداری! در خواب ناز بسر می برند. نزدیک غروب و شب که زمان گشت زنی ها و ویراژ رفتن هایشان فرا می رسد، بیا و ببین که در اثر صدای ناهنجار اگزوز موتورسیکلت هایشان نام خودت را هم از یاد خواهی برد. آری، او بواقع و متاسفانه همه را راست می گفت...! خوب است همه بدانیم که در دنیای لبریز از استرس، پرفشار و ماشینی امروز، آلودگی صوتی یکی از بدترین و عذاب آورترین آلودگیهایی است که ممکن است بشر تولید نماید و متاسفانه شاید کمتر کسی متوجه آثار مخرّبِ آن بر روح و روان و اعصاب خود شده و در حدِّ وظیفه ی شخصی و تعهّدِ اجتماعی که باید از آن برخوردار باشد، در پی جلوگیری از آن برآید. مردم مظلوم ما به دلیل دوندگی ها و مشغله های فراوان و طاقت فرسایی که برای امرار معاش خود دارند، کمتر به این نوع آلودگی خطرناک و خزنده حساسیت، کنش و واکنش مستقیم و مناسب نشان می دهند و در این ماجرا من نیز مانند همه شما مخاطبان فهیم و ارجمند و خصوصاً مردم شریف رامهرمز بلافاصله ذهنم رفت به سمت خانواده ها، خصوصاً نوزدان، کودکان و افراد سالخورده و بیماری که منازلشان نزدیک و چسبیده به این خیابانهای کم عرض و قدیمی و گذرگاههاست و لذا چها که نمی کشند از صدا و دودی که حداقل بیست ساعت از شبانه روز با آن دست به گریبانند. مسئله ی مهم و مرتبط دیگر نیز برمیگردد به عزیزان مسئول در راهنمایی و رانندگی که علیرغم همه تلاش ها و زحماتی که در طول شبانه روز کشیده و قابل تقدیر و تحسین و سپاس هم است، ولی بنظر می رسد مانند تمام شهرهای کشور کمتر به این نوع وسیله های نقلیه ای که سر و صدای خارج از استاندارد تولید می کنند، بقول معروف گیر می دهند و لابد این هم به دلیل وجود نیروهای بومی در این دستگاه حیاتی و موثر در آرامش مردم و آشنا بودن با اکثریت اهل شهر و ملاحظات و گذشتهایی که ناچارند داشته باشند! و از سوی دیگر پایین بودن سطح درآمد مردم و عدم توانایی در خرید و مهیا نمودن یک وسیله ی نقلیه ی مناسب، مطمئن و کم خطر است که معضل را با مشکلات کهنه و بیشتری مواجه ساخته و می سازد. در پایان، هر چه هست و نیست، امروز رفتن ما بهانه ای شد تا با مشاهده این وضعیت، که نوعی ناهنجاری مستمر به حساب می آید، بپاس علاقه ای که به این شهر و مردمانش داشته و همچنان دارم، مختصری را قلمی نمایم. به امید آنکه همه بخوانند و چنانچه می پذیرند و می پسندند، هم در رعایت آنچه نوشته ام و هم در انتشار آن همراهی و همکاری نمایند. ان شاالله!