شوشان تولبار
آخرین اخبار
شوشان تولبار
کد خبر: ۹۹۵۹۶
تاریخ انتشار: ۲۳ آذر ۱۳۹۸ - ۱۴:۵۳
بلواس (ابوالعباس) دهستانی از توابع بخش مرکزی شهرستان باغملک در استان خوزستان است. روستاهای دهستان ابوالعباس شامل کیوپ،رباط علیا،رباط سفلی،چیدن،لالب،بختگان،درب،صحرای خمین،چلچلک،مله،مله گوراب،اورزو می باشند.

شوشان - محمد شریفی : 

دوران کودکی من در یکی از مناطق نیمه ییلاقی خوزستان موسوم به بلواس (ابوالعباس) سپری شد،ابوالعباس یکی از مناطق آباد این مرزبوم که در درازنایِ تاریخ به وسعت خودش کانون توجه و زبان زد بوده است، وجود رود خانه پرآب،جداول و نهرهای بزرگ چُک، محمد بیگ ، دورک میسا، رودبال و وجود قنوات شگفت انگیز و خارق العقول، زمین های حاصلخیز،رونق باغداری، چرخیدن ۲۱ آسیاب آبی، موقعیت کوهستانی، دژهای نفوذ ناپذیر منگشت، مهاجرت صنعتگران اصفهانی، شوشتری و بهبهانی به این منطقه و دایر بودن ده ها مکتب خانه، بازار، برج و بارو، کاروانسرا، زاویه ، رباط، حمام، ارگ، آثار و ابنیه تاریخی از روزگار تمدن ایلام تا پایان صفوی، همه و همه دست به دست هم دادند که این کهنه دیار در اذهان و آثار بزرگان و مستشرقان با صراحت و برجستگی هایی بی نظیر کانون توجه قرار بگیرد، و تا به امروز، افتان و خیزان همچنان در گنبد دوار بدرخشد، ضمن یاد باد از آن شکوه از دست رفته با نهایت دریغ و درد باید بگویم که دیر زمانی است که بلواس دستخوش تغییراتی شوم شد، با ورود تکنولوژی مکینه های آردی و برنج کوب های برقی،۲۱ آسیاب آبی ابوالعباس یکباره دچار طاعون زدگی و ویرانی کامل شدند، آمدن پایه های برق و سرازیر شدن یخچال و کولر و تلویزیون و بخاری ، کم کم مردمان این کهنه دیار را خانه نشین و آنها را از رفتن و ماندن و سکونت ۶ ماهه در باغات سرسبز انار منصرف ساخت.

بعدها بعضی از همین مردم مسخ شده به جان باغات انار افتادند و با تبر و اره های برقی ریشه های هزار ساله ی درختان انار و آلو و انجیر و بید و توت را بی رحمانه از دل زمین بیرون کشیدند، و زمین هایی برهوت و محصور به سیم خاردار و فنس های فلزی ایجاد نمودند تا در آنها کشت برنج چمپا بعمل بیاورند، خدا هم که شاهد ریشه کنی ده ها هزار درخت سایه سار و میوه دار بود، به خشم آمد و از رحمت باران تعلل نمود و آب رودخانه ی همیشه خروشان و جوشان بلواس که در روزگار طغیان ، هیبت و هیمنه اش بر اندام شیر لرزه می انداخت ،کم کم عرض اندام و قواره اش در حد یک جویبار نیمه خشک نمایان شد، در این نوشتار قصد تاریخ نگاری ندارم، فقط و فقط می خواهم تک خاطره ای از روزگاری که باغات انار بلواس در سراسر استان خوزستان اشتهار عام داشتند، حکایت برایتان بازگو نمایم، زیره کرمان، آلوی بخارا، انگور زرین شیراز، سیب سرخ خراسان و خربزه شیرین اصفهان و انار مَلَس و شیرین بلواس( با مقایسی کوچکتر) در میان ضرب المثل ها جا گرفته اند.

نمی دانید مردمان نجیب و شریف مسجد سلیمان ، هفتکل، ایذه، گلگیر و ... از انار و ناردان و رب انار این کهنه دیار چه خاطرات زیبایی که نداشتند،افسوس که آن نسل پرخاطره از آسیاب ها و باغات انار بلواس دیگر نیستند که آن خاطرات را بازگو کنند ، تاک و تاک نشان و باغ ها همه با هم رفتند. نمی دانم یادآوری یاد رفتگان دردی را دوا می کند یا خیر؟البته تعدادی از این باغات به همت عده ای از جوانان دوباره احیا شدند اما شکوه باغات انار همچنان بر باد رفت، تکنولوژی جدید، متاسفانه ساخت و سازها را هم دگرگون ساخت، برج و باروهای حاجی خان بابا، ملا شریف، کربلایی زمان و ملا غالب و غیره و غیره را فرو ریختند و با آجر و سیمان خانه سازی کردند، دیوار بلند هزار ساله ی گنبدی را با کلنگ فرو ریختند، بر ویرانه های کاروانسر خانه های نو بنا نهادند ، قنات ها نیمه خشک و متروک رها شدند و سنگ های بزرگ آسیاب ها در زیر خاک مدفون شدند، اما تنوره ها آسیاب ها هنوز نیم رخِ غمبار خود را به رخ می کشانند، تا سال ۱۳۵۷ آسیاب های کَل کَل، بید لَیپَتی، بَنیاب، ملا احمد، جفته می چرخیدند و آسیاب های پلنگ ، نهنگ ، یوزپلنگ ، گل ، بلبل و سنبل و ... در دهه سی چرخشان از حرکت دوار باز ایستاده بود،سخن مختصر کنم و با خاطره ای کوتاه این حکایت را به پایان برسانم، تقریبا مردم اهالی، نیمه ی اول سال(بهار و تابستان) را در باغ های اناری و نیمه ی دوم را در خانه ها می گذرانیدند ، نیمه ی دوم فروردین فصل مال کنون و کوچ به طرف باغ ها بود، قبل از عزیمت و اسکان در باغ ها ابتدا سایه بان هایی مستطیل شکل به مساحت ۴۰ تا ٨۰ متر مربع(بر اساس تمول و کوچکی و بزرگی باغ ها ساخته می شدند) که در اصطلاح به آنها لَوو(کَپر) می گفتند ، دایر می کردند، این کپرها بسیار محکم ساخته می شدند، در دو ردیف طولی حداقل به مساحت ده متر تیرچه های چوبی (مثل پایه های برق) در زمین می کاشتند، بالای این تیرچه ها دو شاخه بود و سایر تیرهای چوبی را به صورت موازی از کنار آنها عبور می دادند (مثل سقف های چوبی خانه های قدیم) سپس روی آنها را با شاخه های بلوط می پوشانیدند و در آخر با نی سقف مذکور را مسطح و هموار می کردند و یک نردبان هم در آن تعبیه می کردند ، باغداران روز ها در زیر کپرها استراحت می کردند و شب ها بالای کپرها می خوابیدند، با توجه به اینکه درختان شب ها دی اکسید کربن تولید می کنند و باعث خلل در تنفس می شوند، خوابیدن بالای کپرها در ارتفاع مناسب، سبب جریان آزاد اکسیژن و هوای مطبوع می شود، حُسن دیگر این کپرها این بود که ما بچه ها آسمان لطیف را با انبوه ستاره ها نظاره می کردیم و با ستاره شماری و ستاره چینی ، رویاهای شیرین خودمان را در آسمان ها ترسیم می کردیم ، بعدش آرام و سبکبال به خواب عمیق می رفتیم، و سحرگاهان با نسیم کوه و دره و عطر شکوفه های نارنج و ترنج و صدای صدها خروس ، ز خواب خوش بر می خاستیم، دود آتش چاله که آتشش از هیزم خشک بود و کتری سیاهی که قُل قُل می کرد، ما را دور چاله جمع می کرد ، چه با اشتها نانمان را در ماهی تابه ی بزرگی که با روغن حیوانی چندین و چند تخم مرغ محلی نیم رو شده می چرخاندیم و با لقمه های کله گاوی مسابقه بخور بخور می دادیم ، بعدش نوبت به چای می رسید ، نمی دانید چای دارجلینگ و کلکته در قوری های چینی و روسی در ورودی چاله در کنار انبوهی از ذغال های تفتیده و سرخ شده ، چه عطر و طعمی داشت. باغ ها عموما کوچه بندی شده بودند، اصولا چیزی به اسم حصار وجود نداشت ، البته باغ های دَمِ پَرز علی القاعده به دلیل اینکه به ورودی روستاه نزدیک بودند و حیوانات وحشی می توانستند وارد حریم بشوند، برای جلوگیری از خطرات احتمالی با دیوارکشی هایی از سنگ و خار برای سایر باغداران حریم امنیت ایجاد می کردند، ما از طریق این کوچه باغ ها می توانسیم بدون هیچ مانعی با صدها همسایه رفت و آمد داشته باشیم، به دلیل آنکه نعمت فراوان بود، هیچگونه آثار حرص و طمع و تجاوز به حریم باغ های دیگران وجود نداشت، اما حس همدلی و حرمت و احترام به همسایه جایگاه ویژه ای داشت،همسایه ها مرتب با همدیگر در حال ارتباط و تردد بودند، عصرها که می شد، با دود و بویی که از چاله ها بلند می شد ، ما بچه ها بُو کشی می کردیم و تخمین می زدیم که کدام همسایه دم پخت و چه کسی کله پاچه و چه کسی برنج خالی و آب تُرشی روی چاله دارد ، بوی کباب را بدون محاسبه تشخیص می دادیم که دودش از کدام چاله بلند می شود، معمولا آنهایی که غذای تحریک برانگیزی مثل کباب طبخ می کردند، مقداری از آن را بین همسایه های نزدیک تقسیم می کردند، ما در ایام سکونت در باغ ،همسایه ای داشتیم به اسم گل طلا که زن بسیار پرجنب و جوش، دلسوز و مهربونی بود، پنج بچه ی قد و نیم قد داشت، برای هر کدام از بچه ها ،پنج تا ده تا اسم جورواجور گذاشته بود، ما هیچ وقت اسم بچه های گل طلا را یاد نگرفتیم، وقتی که عمو نایب دلیل اینهمه اسامی عدیده را از گل طلا می پرسید، او(گل طلا) میگفت: شگون نداره و تمام ترسم اینه که ،نکنه یه شیر ناپاک خورده ای عزیزهای دُر دونه ام را چشم بزنه.نمی خوام شیطون اسم بچه هام را یاد بگیره و توی جلدشون برود.

گل طلا می گفت : چشم شور خصوصا اگه غریبه باشد و حسود و بی پدر ومادر باعث بیماری بچه ها می شود. بهترین راه این است که برای هرکدام از بچه ها چند اسم عوضی بگیم اِلا اسم واقعی. و اصرار داشت که تا میتونین به اسم دختر پسرهاتون را صدا کنین که کسی نگه خوش به حال پدر و مادرش که پسر داره. من روی بچه های گل طلا خیلی دقت می کردم ، یکی از آنها که اسم شناسنامه ایش رستم بود، یک خال سیاه کوچولو روی گونه ی راستش بود، آخه اون موقع ها ماموران ثبت احوال برای دادن شناسنامه دوره گردی می کردند و خودم شاهد و ناظر بودم که مامور ثبت و احوال گفت، اونی که خال داره اسمش را در شناسنامه رستم نوشتم و اون یکی که دماغش عقابی است را شیرزاد نوشتم ،یک روز دیدم رستم لباس دخترانه پوشیده بود، از گل طلا علتش را پرسیدم ، خنده ملیحی کرد و گفت، ترسم اینه که خدای ناکرده چشش نزنن، گل طلا توی عروسی ها و مراسمات عزاداری و فاتحه گاهی روی سر رستم و شیرزاد لچک دخترانه میذاشت و به آنها میگفت هر که ازتون پرسید اسمتون چیه؟ به یکی بگین گل عنبر، به یکی بگین گلناز و به اون یکی بگین گل بس یا گلنار. روز های اول که معلم آبادی خودمان شدم، موقع حاضر وغایب روی بچه های گل طلا هنگ کردم ، هر کدام ده تا دوازده اسم داشتن، از نجف و کرمعلی و شیرعلی و عبدلی نفسعلی گرفته تا همه ناز و گلنا و ماهپری.... من رستم را با خال سیاه روی گونه اش و شیرزاد را با دماغ عقابی اش خیلی زود بیاد آوردم. ....اما گل طلا سال هاست که در سر نقاب خاک کشیده بود، باغ های اناری یادتان بخیر....


نام:
ایمیل:
* نظر:
شوشان تولبار