امام علی (ع): كسى كه دانشى را زنده كند هرگز نميرد.
شوشان - سید ابراهیم عبدالله زاده :
رامهرمز بود و گرمای نفسگیرش، بخصوص در این روزهای تابستان که حتی سایهها هم از گرما به ستوه آمده بودند. اما در دل بازار، عطر دیگری نیز پراکنده بود؛ بوی نان تنوری نونوایی که مشام را تازه میکرد. در آن ایام، نانوایی فرهنگ یکی از سرآمدترین و بهترین نانواییهای رامهرمز بود که همیشه برای خرید نان میبایست دو ساعتی را توی صف بیتوته میکردی، اما عطر نان تازه از تنور بیرون آمده، خستگی انتظار را از تن بیرون میکرد. در انتهای بازار رضاخانی، بعد از مسجد حاج احمد کلانتر، جایی که بوی ادویه و عرق نعنا با هم در هم میآمیخت، آواز بازاریانی که هوار فروش سبزی و خیار و خربزه میدادند، در هم میپیچید و نوایی دلنشین میساخت. در این میان، بلندگوی مسجد و منابر بلندش در اوج آسمان، عشق و دلدادگی را نشان میداد. کل حسن متولی مسجد، با دو نان کنجدی گرم و ظرف حلیمی در دست با کمری خمیده و کلاه کوچک نمدی بر سر، به طرف مسجد میرفت و چهرهاش از معنویت میدرخشید.
در دل این شلوغی همهی بازاریان، سرداب مش یداله پناهگاه دلدادگانی بود که از هیاهوی شهر گریخته بودند. سردابی که بوی تند عرق دستساز مش یداله، فضا را پر کرده بود و هر نفس، گویی مشامی را از این عطر غلیظ سرشار میکرد.
ستاره، دخترکی با چشمانی چون شبنم و گونههایی به سرخی انار، آهسته در را گشود. نور کمسوی فانوس، سایههای لرزانی بر دیوارهای خشتی سرداب میانداخت. بوی تند عرق، مشامش را پر کرد، اما در کنارش، هیجان دیدن علی آقا، دلش را به تپش انداخته بود. علی و ستاره نامزد بودند، و این ملاقاتهای پنهانی، شیرینی عشق ممنوعهشان را دوچندان میکرد. علی آقا، مردی از جنس جوانان نجیب با شرم حیای وصف ناپذیر، با محاسنی تراشیده و نگاهی نافذ، در گوشهای از سرداب ایستاده بود. علی که خودشان نانوایی داشتند، به خوبی با بوی نان آشنا بود. اما امروز، بوی نان تنوری، چیزی فراتر از عطر آشنای نانواییاش بود. انگار عطر عشق بود که در هوا پراکنده شده بود.
صدای قدمهای ستاره، سکوت سنگین سرداب را شکست. ستاره با گل قرمز خوشبوی محمدی به پیشواز علی آمد. بوی گل محمدی، علی را از خود بیخود کرد و او را در دریایی از عطر عشق فرو برد. علی به سمتش چرخید. در آن فضای تنگ و مملو از بوی عرق، زیر نگاه خدای عاشق که گویی نوایش در سرداب میپیچید، نگاهشان در هم قفل شد. عرق سرد، نه تنها بر دیوارها، که بر گونههایشان نیز نشسته بود. گردنبند قلبی طلایی که علیآقا برای ستاره کادو آورده بود، حالا روی سینه ستاره میدرخشید و گواهی بود بر عشقی که هر روز عمیقتر میشد.
علی آقا، آرام به ستاره نزدیک شد. عطر نعنا و عرق، با گیسوان پرپشت و بافته و بلند ستاره در هم آمیخت. دستش را به آرامی روی گونه ستاره گذاشت. سردی دستش، لرزهای بر اندام ستاره انداخت. در آن لحظه، انگار زمان از حرکت ایستاد. تنها صدای چکیدن قطرات عرق از سقف و نفسهای در هم آمیختهشان شنیده میشد.
*«ای دل، ار باده و ساقی ز پیِ جامِ دگر*
*ماندهایم از طمعِ لذتِ او در بندش*
*جامِ می چون دلِ عاشق، به کفِ یار نکوست*
*خوشتر آن باده که پنهان شده در لبهایش»*
علی به یاد شعری افتاد. به یاد لبهای ستاره که هر بار او را به بوسهای دعوت میکرد. لبخندی بر لبانش نشست، لبخندی ملیح و چشمان درخشان و زیبای علی، حکایت از عشقی داشت که در دلش شعلهور بود.
لبی به بوسه بر لبان ستاره نهاد. بوسهای که طعم عرق سرداب را میداد، طعم ممنوعیت و در عین حال، طعم شیرین عشق پنهانی. ستاره چشمانش را بست. در آن تاریکی و آن عطر غلیظ، در سرداب مش یداله، آن بوسه، گویی تمام شهر رامهرمز را در خود خلاصه میکرد.
*«بوسه بر لبهای او، چون شرابِ کهن است*
*گرمیاش در دلِ عاشق، شررِ آتش است»*
وقتی از پلههای سرداب بالا میآمدند، نفسنفس میزدند. بوی عرق، حالا دیگر بوی عشق بود، بوی رازی که در دل سرداب مش یداله دفن میشد. ستاره به علی آقا لبخندی زد، لبخندی که در تاریکی سرداب، چون نوری گذرا درخشید و سپس در عطر عرق گم شد. اما با دور شدن علی، اشک بر گونههای ستاره جاری شد و بغضی گلویش را فشرد. علی نیز با نگاهی حسرتبار و قلبی پر از درد، ستاره را بدرقه کرد و در دل آرزوی روزی را داشت که بتوانند آزادانه عشقشان را ابراز کنند.
صدای قرقر قلیان مش یداله از آن سوی سرداب به گوش میرسید و در پس زمینه، صدای "الله اکبر" حسنی خانوم، مادر ستاره، که در حال ادای نماز بود، از اتاق خشتی به گوش میرسید و نشان از گذر زمان داشت.
آن روز، در رامهرمز، نه تنها عطر نان تنوری و آواز بازاریان، که بوی عشق نیز در کوچه پس کوچههای شهر میپیچید. عشقی که در نگاه علی و در گیسوان ستاره، و در سکوت سرداب مش یداله، جان میگرفت. بوی دمپخت مادر ستاره که برای شام آماده کرده بود، در فضای حیاط میپیچید و علی آقا با دلی سنگین و قلبی مالامال از عشق و دلتنگی از ستاره خداحافظی میکرد.