امام علی (ع): كسى كه دانشى را زنده كند هرگز نميرد.
شوشان - محمد شریفی :
خانهنشینی در عرصهی سیاست و کنارهگیری از غوغای محافل و مجامع، نه عیب است و نه مایهی ملامت؛ که گاه نعمتیست همچون سایهی خنک یک سرو بلند در نیمروز داغ تابستان.
البته مقصود نگارنده، آن دسته از سیاستپیشگان عافیتطلب نیست که آهسته میآیند و آهسته میروند، تا مبادا گربهی حوادث، خراشی بر پیشانیشان اندازد. برای ایشان، گوشهگیری لذتی دارد که نه در قصر پیدا میشود و نه بر کرسی قدرت.
مرادم آن بزرگانِ دلسوخته و وطنخواه است که اگر «مویِ دماغ» اصحاب قدرت شوند، با هزار حیله پایشان را در پوست گردوی ماراتن سیاست میگذارند، تا ناچار شوند ـ برخلاف میل ـ کرکرهی خانهی سیاست را فروکشند. تاریخ پرحادثهی ایران، از سپیدهدمان تا امروز، پر است از خاطرات تلخ این گونه محرومماندنها.
یاد دارم سالها پیش، همسفر آقای دکتر عبدالحسن مقتدایی شدم؛ مدیری کاردان و کارگزاری شریف که با همهی بدعهدیها، از هیاهوی سیاست نهراسید و به سایهی سکوت پناه نبرد.
از او پرسیدم:
«این روزها روزگارت چگونه میگذرد؟»
با لبخندی آرام گفت:
«به ورقزدن تذکرهی ملوک و سلاطین ایران و جهان مشغولم؛ هر روز چند صفحه، همچون عاشقان این دیار که در آینهی تاریخ به تماشای چهرهی دنیا مینشینند. افقهای دور و دراز این مرزوبوم را نظاره میکنم و هر چه در توان دارم، دریغ نمیکنم.»
پرسیدم: «در این تذکرهخوانی، گوهر دندانگیری هم یافتهای که خواندنش به زحمتش بیارزد؟»
خندهای بر لبش نشست و گفت:
«ببریخان، گربهی ناصرالدینشاه، چنان شأن و مرتبهای داشت که صد وزیر و صدراعظم به گرد پایش نمیرسیدند. در حجرهی شاه آسوده چرت میزد، گویی سراسر ممالک قاجاریه در امنیت و رفاهاند. روزی عطسهای کرد، شاه به فال نیک گرفت و فرمان بخشایش مالیات داد. کاش گربه هر روز عطسه میکرد، تا رعیت در رفاه بیشتری میزیست.»
اندکی مکث کرد و ادامه داد:
«شیرِ خاصهخانهی ناصرالدینشاه را با کبکبه و دبدبه به شکارگاه میآوردند تا اعلیحضرت با او عکس یادگاری بیندازد و وقار سلطنت را ـ به تعبیر امروزیان ـ تقویت کند. شکار پیشتر به تیر غلامان افتاده بود، و شیر تنها نقش بُرندهی نهایی را بازی میکرد. سپس شاه و شکار و شیر را عکاسباشی در یک قاب جا میداد و مردم مسحور شجاعت موهوم شاه میشدند.»
گفتم: «باز هم بگو.»
گفت:
«در سلسلهی گورکانیان هند، همایونشاه طوطیهایی داشت که اشعار فارسی و اردو میخواندند. روزی طوطی بیتی از حافظ خواند:
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
شاه خندید و گفت: این بیت را بردارید؛ که رنگِ تعلق به دربار، شرط بقای سلطنت است!»
تبسمی ظریف کرد و افزود:
«مرغ مینای اکبرشاه نیز داستانی دارد؛ پرندهای که هم شعر میخواند و هم غیبت نمیکرد. تا آنجا که اکبرشاه گفت: ندیمی که زبان دارد و فتنه ندارد، همین میناست.»
آنگاه با نگاهی دورپرواز گفت:
«و طاووسهای تیمور لنگ… در باغ سمرقند پر میگشودند و با پرهای رنگینشان چشم سفیران را خیره میکردند، تا خرابی شهرها و خونبارگی لشکر از یادشان برود.»
سپس آهی کشید و ادامه داد:
«خرِ سفیدِ معاویه هم حکایتی مشهور دارد؛ حیوانی که معاویه بر او سوار میشد و در چشم عوام، هیبتی داشت که گویی با خود، قضا و قدر را یدک میکشد. هر جا خر میرفت، گویی تقدیر چرخ میخورد!
و یا طوطیِ سلطان محمود غزنوی که خبرچین مخصوص دربار بود؛ پرندهای که هر چه میشنید، بیکموکاست بازمیگفت و از بس خوشزبان بود، هیچکس را یارای تکذیبش نبود. میگویند گاه حتی شاه را هم به زبان طوطیانه به ستایش خویش وامیداشت.»
لبخندی بر گوشهی لبش نشست و گفت:
«و چه بسیار سگهای شکاری، میمونهای بازیگر، فیلهای سفید و قرقاولهای رنگینبال که یا برای فخر و نمایش نگاه داشته میشدند یا به امید آنکه شکوه سلطنت از پر و بالشان به پادشاه سرایت کند.»
اکنون که در دفتر زمانه مینگرم، میبینم «حیوانات و پرندگانِ صاحبدیوان» به اقتضای عصر مدرنیته و جهان دیجیتال، تنها پوست عوض کردهاند، نه ماهیت…
در برابر این منطق و متانت میرزا عبدالحسنخان مقتدایی، سخنی برای گفتن نداشتم، جز آنکه به حرمت عقل و تجربهاش، سرِ تعظیم فرود آورم.
محمد شریفی
۱۴ امرداد ۱۴۰۴ – اهواز