امام علی (ع): كسى كه دانشى را زنده كند هرگز نميرد.
شوشان - عبدالحمید گلافشان :
پروانههای سپید بر بام میهن
سحرگاه مرداد ماه هوا هنوز در خواب سنگین شب فرو رفته بود.
اما شهر بیدار ایستاده بود، کنار جادهها از مادران سپیدمویی با چشمانی منتظر تا کودکانی که پرچمهای کوچک در مشتهای گرمشان لرزه میانداخت،
همه بیحرکت چشم به راه اتوبوسهای سپیدی بودند که از افق پدیدار میشدند. این لحظه پایان انتظار هشت ساله دلهای سوخته بود. آغازی برای التیام زخمهای بیشمار.
چرخهای اتوبوسها بر جادههای خاکی میلغزید، پنجرهها گشوده بود و نسیم بهار دشتهای سرسبز ایران را با خود میآورد. چهره آزادگان پشت شیشهها روایتگر سالهای گمشده بود.
دستهای لرزان برخی به درختان تبریزی کنار جاده اشاره میکرد، انگار با زادگاهشان گفتوگو میکردند اشکهای بیصدا روی گونههای فرتوت مردان استوار جاری بود.
در میدان ورودی شهر زنان روستایی با سینیهای مملو از نانهای تازه و گلدانهای شمعدانی ردیف شده بودند. پیرمردی قاب عکس جوانی را بالا گرفته بود که سالها پیش به آسمان پیوسته بود. در آن سکوت پر معنا حتی گنجشکها بر شاخههای چنار بیجنبش مانده بودند.
درون اتوبوس هوا پر از عطر گلهای یاس بود
آزادهای سر به پنجره تکیه داده بود و زمزمه میکرد «همه چیز همانجاست». جوانی عکس خانوادگیاش را محکم در مشت فشرده بود.
زنی دستمالدوزیشدهای را بوسید که در طول اسارت گرهگاه امیدش بود.
ناگهان کودکی بیرون اتوبوس فریاد زد «خوش آمدی عمو» صدای هلهله مردم فضا را شکست.
مراسم استقبال
در میدان اصلی شهر مردم حلقه زده بودند، دانشآموزان با دستههای گل به پیشواز دویدند.
زنی پیر با چادر سپید پیشانی آزادهای را بوسید و زمزمه کرد «پسرم برگشته». نوازندهای آهنگ «ای ایران» را مینواخت و صداها در هم میپیچید، پیرمردی ناگهان فریاد زد «اسرا آمدند» و فریاد شادی مردم به آسمان رسید.
خاطره شنیدنی
آزادهای روایت میکرد هنگام پیادهشدن خاک میهن را بوسیدم، پسر بچهای با موهای ژولیده به پایم نگاه کرد و پرسید «عمو چرا کفشت پارهست».
آنقدر گریستم که بغضم ترکید، آن کودک نمیدانست هشت سال با پای برهنه روی سنگلاخها راه رفته بودم، آن کفش کهنه گرانبهاترین یادگار زندگیام شد، چون نشان میداد بالاخره خانهام.
دکتر مریم سعادت رواندرمانگر
تاکید میکند: بازگشت اسرا آغاز راه دشواری است، این عزیزان نیاز به فضای امن عاطفی دارند.
نباید با شعار یا پرسشهای تلخ زخمهایشان را تازه کنیم.
پروفسور رامین فرهادی جامعهشناس معتقد است: پذیرش اجتماعی مهمترین درمان است، کارگاههای مهارتآموزی و مشاوره گروهی باید بهطور مستمر برگزار شود.
به اعتقاد نگارنده آزادگان ما قهرمانان بیادعای این سرزمینند. امروز وظیفه داریم با گوشهای شنوا و دستهای مهربان کنارشان باشیم، وقتی در اتوبوس میبینیمشان با لبخند جا را به آنان پیشکش کنیم. وقتی همسایهمان سالها اسیر بوده با نگاههای سنگین خاطرش را نیازاریم.
اینان درختان صبوری هستند که طوفانها را تاب آوردهاند، باید سایهبان آرامش شان شویم.
راهکارهای مردمی، گوشهای بیصدا
گاهی بهترین کمک خاموشنشستن و شنیدن دردهای ناگفته آنان است بدون قضاوت بدون پند و اندرز.
همسایهداری
کمک در خرید روزانه یا همراهی در پیادهرویهای ساده میتواند دریچهای به زندگی عادی باشد.
فرصتسازی شغلی
بسیاری از این عزیزان مهارتهای ارزشمندی دارند، حمایت از کارگاههای کوچک خانگی آنان حمایت از امید است.
جشنهای ساده محلی
برگزاری مراسم غیررسمی در محلهها آنان را با جامعه پیوند میزند.
بازگشت آزادگان باران رحمتی بود پس از سالها خشکسالی امروز هر یک از آنان نهالهای استواری هستند که در خاک وطن ریشه دواندهاند.
ما باید قدردان سایه سار این درختان باشیم پروانههای سپید وقتی به آشیانه بازمیگردند بالهایشان را میگشایند تا نسل نو بداند پروازهای بلند با گذر از هزاران شب تاریک ممکن میشود.
یادمان باشد نگهداری از این پروانههای مقدس ادای دین به تمام برگهای زردی است که هرگز بازنگشتند.