کد خبر: ۱۱۳۰۸۹
تاریخ انتشار: ۲۵ مرداد ۱۴۰۴ - ۱۷:۲۷
عبدالحمید گل‌افشان

چرا گاهی آن‌ها که یک روز زیر یک سقف زندگی می کردند، امروز حتی زیر یک آسمان با هم سخن نمی‌گویند؟

شوشان - عبدالحمید گل‌افشان :

خانواده، همان واژه‌ای که گرم‌ترین خاطرات زندگی در پناه آن شکل می‌گیرد، گاهی به صحنه‌ای از کشمکش‌های تلخ تبدیل می‌شود.

برادران و خواهرانی که روزی با هم بازی می‌کردند، برای یکدیگر آرزو می‌کردند و در شادی و غم شریک بودند، امروز گاهی چنان از هم فاصله می‌گیرند که گویی هیچ‌گاه همدیگر را نشناخته‌اند.
این فاصله‌ها، این کینه‌ها، این دلخوری‌ها، اغلب در دورانی رخ می‌نماید که والدین به پیری می‌رسند و نیاز به مراقبت دارند.
درست در همین نقطه است که گاهی عشق به جای آن‌که به یاری بیاید، به سلاحی برای زخم‌زدن تبدیل می‌شود.  

تصور کنید مادری سالخورده روی صندلی چرخ‌دار نشسته و با چشمانی منتظر به در خیره شده است. او نه منتظر مرگ است، نه منتظر زندگی؛
فقط منتظر است تا فرزندانش پس از ماه‌ها بالاخره با هم در یک اتاق حاضر شوند، بدون آن‌که داد بزنند، بدون آن‌که یکدیگر را متهم کنند. اما این رویا برای بسیاری از والدین به واقعیت نمی‌پیوندد.  

برادری می‌گوید: "من تمام زندگی‌ام را گذاشتم، اما خواهرم حتی یک بار هم نیامد تا شب را کنار مادر بماند."  
خواهری می‌گوید: "برادرم فکر می‌کند فقط پول دادن کافی است، اما مادر به حضور عاطفی ما نیاز دارد."  
و این‌گونه است که گاهی یک جمله، یک نگاه، یک لحظه‌ی بی‌توجهی، دیواری می‌شود بین کسانی که روزی پشت یکدیگر را در دنیا خالی نمی‌دیدند.  

روانشناسان خانواده :  
آن‌ها تاکید می‌کنند که ریشه‌ی بسیاری از این اختلافات،احساس "تقسیم ناعادلانه‌ی مسئولیت" است. 
وقتی یکی از فرزندان احساس می‌کند بیش ازدیگران تلاش می‌کند، کم‌کم خشم جای قدردانی را می‌گیرد. 
راه‌حل؟ گفت‌وگوی صمیمانه و تنظیم برنامه‌ای مشخص برای تقسیم وظایف.  

مشاوران روابط : 
می‌گویند گاهی مشکل اصلی "سخن‌های نگفته" است. حرف‌هایی که سال‌ها در دل مانده و ناگهان مانند آتشفشانی فوران می‌کند. پیشنهاد آن‌ها این است: "قبل از آن‌که دیر شود، بنشینید و بدون قضاوت، فقط گوش دهید."  

جامعه‌شناسان:
معتقدند بخشی از این اختلافات ناشی از فشارهای اقتصادی و اجتماعی است. وقتی زندگی سخت می‌شود، تحمل‌پذیری کم می‌شود. اما تاکید می‌کنند که هیچ مشکلی بزرگ‌تر از از دست دادن خانواده نیست.  

به اعتقاد نگارنده و به عنوان کسی که سال‌هاست درد و دل خانواده‌ها را می‌شنوم، معتقدم هیچ اختلافی آنقدر بزرگ نیست که ارزش نابودی یک عمر رابطه را داشته باشد.
پدر و مادرها، حتی اگر پیر و فراموشکار شده باشند، هنوز همان چشمانی هستند
که روزی گریه‌های ما را دیدند و دست‌هایی هستند که روزی ما را نوازش کردند. 
آیا واقعاً ارزش دارد که به خاطر تقسیم چند ساعت مراقبت، به خاطر یک جمله‌ی نسنجیده، به خاطر حسادت یا کینه، تمام خاطرات زیبا را زیر خاکستر خشم پنهان کنیم؟ 
دنیا آنقدر بی‌رحم است که اگر خانواده هم پشت ما نباشد، چه کسی خواهد بود؟
  
شاید بهتر باشد به جای حساب‌کتابِ "چه کسی بیشتر انجام داد"، بپرسیم "چه کسی بیشتر دوست داشت؟" 
شاید وقت آن است که به جای غر زدن، دست خواهر یا برادرمان را بگیریم و بگوییم: "بیا با هم از مادر و پدر مراقبت کنیم، چون فردا ممکن است دیر شود."  
دنیا آنقدر زودگذر وکوتاه است که ارزش دلخوری وکینه راندارد.
پدرومادرها همیشه تکیه گاه مابودندو امروز نوبت ماست که تکیه گاه آن ها باشیم،شاید بهترین راهکاراین باشدکه به جای پررنگ کردن اختلافات به دنبال راهی برای نزدیک ترشدن به یکدیگر باشیم. 
زیرا هیچ ثروتی ارزشمندترازخانواده وهیچ لحظه ای شیرین تر از درکنارهم بودن نیست.
خانواده، آخرین سنگر عشق در دنیای پرازدحام امروز است.

نظرات بینندگان