امام علی (ع): كسى كه دانشى را زنده كند هرگز نميرد.
شوشان - محسن مرادی / سردبیر روزنامه وحدت :
در جنوبِ غربِ این مرز و بوم کهن، جایی که خورشید از آسمانش، شعلههایی بیرحم بر پیکرِ دشتهای تشنه میریزد، فاجعهای عظیم و خاموش، نه چون طوفانی ناگهانی، که چون ماری سمی و کشنده، در جانِ این دیار صنعتی رخنه کرده و عصاره حیات را میمکد. اینجا خوزستان است؛ سرزمینی که روزگاری موعودِ شکوفایی و نمادِ توانمندی بود و امروز، در گردابِ شاخصهای شومِ «بیکاری» و «فلاکت»، به مثابه نگارخانهای از دردهای بیپایان تبدیل شده است. فاجعهای که آمارهای آن، تنها سایههای کمرنگِ دریایی از عمقِ رنجی بیکران را فریاد می زند. فریادی درد آور از اینکه خوزستان، این نگینِ درخشان صنعت، در گردابِ دو شاخصِ شوم، "بیکاری" و "شاخص فلاکت"، غرق شده است. رتبههایی که نه عددی خشک، که حکایتِ روزهای بلند بیکاری جوانانی است که تحصیلاتشان چون تاجی بیملک بر سر مانده، و دلهایشان پر از آرزوهایی است که در گذر زمان میپوسد. آنان هر بامداد، با خورشید برمیخیزند، اما افقی برای حرکت نمییابند. سایههایشان بر دیوارهای شهر، بلندتر از قامت امیدشان شده است.
این سرزمین بلوط های بی قرار و بی برار و نخلهای بلند و پرآوازه، امروز در محاصرۀ رکودی است که بوی نفت و صنعتش، دیگر کارگران را سیر نمیکند. کارخانههایی که روزی نماد توسعه بودند، اکنون به پیکرههایی زنگارگرفته تبدیل شدهاند و باد در لولههایشان آواز غمانگیز ورشکستگی را زمزمه میکند. جوانانش، یا بر موج خروج از دیار سوار میشوند، یا در کوچههای تنگ یأس، به انتظاری بیفرجام مینشینند.
باید فریاد زد که فاجعه در خوزستان، تنها در آمار و ارقام خلاصه نمیشود؛ فاجعه، مرگ تدریجی رویاست. مرگ کرامت انسانی در برابر سنگینی بار معیشت است. این خطه، که مهد تمدن و شکوه بوده، امروز در پسِ این شاخصهای فلکزده، روایتگر دردهایی است که از دیدگان قدرت به دور مانده است. تا زمانی که صدای این فاجعه به گوش نرسد و چارهای اساسی در کار نباشد، خوزستان در سکوت خود، سوگنامهای خواهد.اینجا، فاجعۀ خاموش، هر روز بلندتر از دیروز فریاد میزند، اما گویا هنوز کسی را پروای شنیدن نیست.
*بیکاری: طوفانی از یأس در نخلستانهای خاموش*
بیکاری در خوزستان، تنها یک شاخص اقتصادی نیست؛ بلکه یک بیماری مزمن و عفونی است که ریشه در بطن جامعه دوانده. اینجا، جوانان، این شکوفههای ناشکفته ی امید، نه در کورهراههای جویشِ شغل، که در دلزمینِ تاریکِ ناامیدی سرگردان و رها میشوند. دانشگاهها، به کارگاههای تولیدِ آرزو تعطیل شدهاند و مدارک تحصیلی، چون کاغذپاره ای می ماند که خریداری ندارد.
فارغ التحصیلان بیکار اما هر صبح، با توهمِ اشتغال و حرکت از خواب برمیخیزند، اما در کوچهپسکوچههای شهر، تنها پرسهمیزنند و سایههای خود را دنبال میکنند. نیروی جوانی و استعدادشان، مانند رود کارون در بندِ سدهای بیانصاف، راکد مانده و به لجنزاری از افسردگی تبدیل شده است. کارخانههای عظیم، که روزی نمادِ شکوه صنعتی بودند، اکنون به ارگهای مخروبه خاطرات تبدیل شدهاند و باد، در میان قفسههای زنگارگرفته آنان، مرثیهای برای رویاهای مرده میسرایند. آری بیکاری، تیشهای است بر ریشه ی کرامت مردمانی که «کار» را نه فقط برای نان، که برای هویت و احترام خویش میخواستند.
*شاخص فلاکت: تیغی دو لبه بر گلوگاه معیشت*
اما فاجعه، وقتی به اوج خود میرسد که این بیکاری مزمن، با تورمِ افسارگسیخته در هم میآمیزد و «شاخص فلاکت» را میآفریند؛ هیولایی که نفسها را در سینه حبس میکند و معنا را از زندگی میرباید. شاخص فلاکت در خوزستان، عددی خشک در جداول نیست؛ بلکه صحنههای ملموس و روزمرهای است که بر پرده ی دل هر خانوادهای نقش بسته است. شاخص فلاکت، این ترازوی سرد و بیرحم اقتصادی، در این خطه، نه بر روی کاغذ، که بر چهرههای مردم نقش بسته است. در چشمان مادری که بر سفرهای خالی از نان، دعا میکند؛ در دستان پینه بستۀ پدری که مهارتش را بازار بیرونق نمیخرد؛ و در سکوتی که بر خانوارهایی حکمفرماست که گفتوگویشان از هزینهی درمان و نان شب فراتر نمیرود. اینجا فلاکت، طعم تلخ انتخاب میان نان و دارو است، بوی گندمزارهایی است که به بیابان بدل شده، و صدای شکستن قلمهای دانشآموزی است که آرزوی مهندس شدنش را در انبوه مدارج بیکارنامه دفن میکند.
*صحنه اول*:
مادری در بازار ایستاده و در مشتش، پول ناچیزی را فشار میدهد که باید میان خرید داروی فرزند بیمارش و یک وعده نان برای خانواده، یکی را برگزیند. اینجا، فلاکت یعنی «انتخابِ مرگبار».
*صحنه دوم*:
پیرمردی که تمام عمر را با عرق جبین در مزرعه یا کارگاه گذرانده، اکنون در کهنسالی، چشم به دستان لرزان خود دوخته و از خود میپرسد که ارزش یک عمر زحمت، چگونه در محاسبات ناعادلانه ی روزگار، اینگونه محو شده است؟ اینجا،فلاکت یعنی «خیانت به پیران».
*صحنه سوم*:
دانشآموزی نخبه، کتابش را میبندد و به آسمان نگاه میکند؛ نه برای شمارش ستارگان، که برای یافتن پاسخی به این پرسش که چرا باید رؤیای پزشک یا مهندس شدنش، قربانی ناتوانی پدر در پرداخت هزینههای دانشگاه شود؟ اینجا، فلاکت یعنی «قصّاصِ رویا پیش از تولد».
فلاکت، بوی تعفن زبالههای انباشته در حاشیهی شهرها نیست؛ بوی گندِ تعطیلی است که از کارخانهها برمیخیزد. صدای فریاد نیست؛ صدای شکستن قلمهای دانشآموزان بر سنگِ بیعدالتی است. تصویرِ گرسنگی نیست؛ تصویرِ جوانانی است که در کافههای محقر، ساعتها با یک چای سرد بر میز مینشینند تا لااقل در میان جمعیتی از همنوعان، تنهایی و بیکاری خود را کمتر احساس کنند.
این فاجعه، تنها یک بحران اقتصادی نیست؛ یک «زوال تمدنی» است. زوالی که در آن، اعتماد به آینده میمیرد، پیوندهای اجتماعی سست میشود و جوانان، یا با خطرات عبور از مرزها، تن به تبعیدی خودخواسته میدهند، یا تنها نفس میکشند، اما زندگی نمیکنند.
تا زمانی که صدای این فریاد خاموش از پشت دیوارهای آمار و گزارشهای رسمی به گوش نرسد و چارهای در خورِ شأن این مردمان نجیب اندیشیده نشود، خوزستان همچنان سوگنامهی خود را خواهد سرود؛ سوگنامهای برای آرزوهای دفنشده، برای جوانیهای تباهشده و برای سرزمینی که میتوانست بهشت باشد، اما به جهنمی از یأس بدل گردید. این فاجعه، زنگ خطر برای تمامی پیکره ملت است؛ زیرا که فروریختن یک ستون، بیاعتنا به دیگر ستونها نخواهد بود.
خوزستان را دریابید تا چراغ ها روشن بمانند.