کد خبر: ۱۱۳۶۳۶
تاریخ انتشار: ۱۵ آذر ۱۴۰۴ - ۱۲:۳۰

روایت فراموش‌نشدنیِ از کتاب‌فروش‌های کنار خیابان شهر اهواز

شوشان ـ نوید قائدی  :

در هیاهوی تند و بی‌رحم زندگی ماشینی این روزها گاهی لازم است برای لحظه‌ای صبر کرد و نگاهی به خاطراتی انداخت. خاطراتی که ریشه‌های فرهنگ و دلخوشی‌های گذشته ناب ما را شکل داده‌اند. اگر امروز حرف از اهواز می‌شود شاید اولین تصویر هوای آلوده و گرمای طاقت‌فرسا، زرق‌وبرق مراکز خرید، یا ترافیک بلوارهای پهن و کوچه شلوغ و بی‌نظم مرکز شهر هویدا باشد. اما برای نسلی که دوران کودکی و نوجوانی‌اش را در پیچ‌وخم‌های همین شهر پشت سر گذاشته اهواز سیمای دیگری دارد. سیمایی که در آن، امید و شوق از لابه‌لای آجرها و کاشی‌های خیابان‌ها فوران می‌کرد. گرچه سوژه‌ها برای پرداختن به گذشته زیبای شهر زیاد هستند؛ اما در این نگارش قصد دارم درباره یکی از آن‌ها که محبوب خودم هست بنویسم. 

یکی از زیباترین و اصیل‌ترین نمادهای آن دوران حضور پررنگ کتاب‌فروش‌های کنار خیابان بود. این بساط‌های ساده، نه ویترین‌های پرزرق‌وبرق داشتند و نه نام و نشانی دهان‌پرکن. آن‌ها معمولاً تنها چند گونی یا پتو و کارتن را بر پیاده‌رو می‌گستردند و گنجینه‌ای از کتاب‌های قدیمی، کهنه و دست‌دوم را با نظمی شاعرانه روی آن‌ها می‌چیدند. این  صرفاً یک دست‌فروش نبود، این بساط یک کانون فرهنگی خودجوش بود که در کنار همة مشغله‌های شهر نفس می‌کشید و مرکزی برای تبادل خیابانی دانش و فرهنگ بود. کتاب‌فروشان خیابانی مانند آقای صافی در نزدیکی چهارراه نادری، آقای جفری در نبش حسینیه ثارالله کنونی، حبیب در میدان شهدا (که هنوز چند کتابی را بساط می‌کند و از آخرین نسل‌های قدیمی این صنف است).
برای ما، سرزدن به این کتاب‌فروش‌ها یک تفریح معمولی نبود، یک عشق بود. شوق ورق‌زدن کتاب‌هایی که شاید دهه‌ها از چاپشان گذشته بود، بوی کاغذ کاهی رنگ‌پریده و کهنه، و هیجان پیداکردن یک نسخه نایاب از نویسنده‌ای که دوستش می‌داشتیم. همگی جزئی از آیین و مناسک خرید ما بود. کتابی که از این بساط‌ها خریده می‌شد، قیمتش بهای مالی ناچیزی بود که پرداخت می‌کردیم و نهایت لذت را می‌بردیم و کتابخانة را منور و پربارتر می‌کردیم. ما با خرید هر جلد، نه‌تنها یک کتاب، بلکه یک تاریخ کوچک و یک احساس امید را به خانه می‌بردیم. امید به جهانی که در این صفحات باز می‌شد و شوق دانستنی که در دل آن روزگار نوجوان  ما جوانه می‌زد.
این نوع دست‌فروشی فرهنگی، زیبایی خاصی به پیاده‌روهای آن روز اهواز بخشیده بود. پیاده‌روهایی که از هجوم اغذیه‌فروشان یا فروشندگان کالاهای تکراری در امان بودند و بی‌نظمی و آشفتگی این روزگار را نداشتند. این‌ها نقطه‌های اتصال ما بافرهنگ مکتوب، در ساده‌ترین و صادقانه‌ترین شکل ممکن بود.
در آن بساط‌های متواضع، چه گنج‌های کهنه‌ای که با قیمتی ناچیز ردوبدل نمی‌شدند. گاهی دیوان شمسِ بی جلد و با برگ‌هایی پاره از کناره، در کنار تاریخ بیهقی با صحافی فرسوده قرار داشت. می‌توانستی با کمی جستجو نسخه‌ای از رمان‌های پرشور و پرحرف و حدیث آن زمان را بیابی که کتاب‌خوان‌ها دنبال آن بودند، مثلاً یک جلد قدیمی از ترجمه‌های درخشان سیمین دانشور یا صادق هدایت که بوی کهنگی و هزاران دست را می‌داد. هر کتاب، با خط‌خوردگی‌ها و یادداشت‌های مالک قبلی‌اش  نه فقط یک متن  بلکه روایتگر عاشق قبلی کتاب بود که گاهی روایت‌هایت و تجربه‌هایی ناگفته از دل نسل‌های پیشین را با خود به همراه داشت.
متأسفانه، در گذر زمان و با تغییر ذائقه فرهنگی جامعه آن حال‌وهوا کم‌کم به خاطره پیوسته است. شاید دیگر آن شوروشوق دوران گذشته برای خرید یک کتاب کهنه از دل پیاده‌رو به‌آسانی یافت نشود، اما وظیفه ماست که این خاطرات شهر را زنده نگه داریم.
امروز که شهرها در پی ایجاد فضاهایی برای تعاملات اجتماعی و فرهنگی مدرن هستند، می‌توان به‌سادگی، به احیای این گنجینه قدیمی اهتمام ورزید. پیشنهاد می‌شود شهرداری و نهادهای فرهنگی محلی، با همکاری دست‌فروشان، طرحی با عنوان پنجشنبه‌های بوی کاغذ یا پیاده‌روی کتاب و خاطره را در یکی از خیابان‌های قدیمی و دارای پیاده‌روی مناسب به‌صورت هفتگی اجرا کنند. با تخصیص فضای موقت، جذب جوانان و دعوت از نویسندگان محلی، این محل می‌تواند دوباره به یک «پاتوق فرهنگی» تبدیل شود که حس امید و نشاط را دوباره زنده می‌کند. این گذرها در بعضی از شهرهای ایران هنوز پر رونق و پابرجا هستند.
به یاد روزگارانی که فرهنگ و امید در دل کوچه‌های شهر اهواز به ساده‌ترین شکل ممکن نفس می‌کشید، اجازه ندهیم که سرعت زندگی ما را از گذشته و گنجینه‌های فرهنگی کوچک و نوستالژی که در کنارمان بودند بازدارد.

نظرات بینندگان