عضو ارشد یک حزب پس از ورود به دولت و قدرت چه کند؟ فعال باشد متهم می شود جانب داری میکند و کناره بگیرد خرده خواهند گرفت دوستان را فراموش کرده است...
مهرداد خدیر- عرصه سیاست در ایران دچار تناقضهای متعددی است.
یکی از این پارادوکسها این است که احزاب بر اساس وظیفه ذاتی خود برای کسب و حفظ قدرت میکوشند اما وقتی به قدرت میرسند چنانچه رفتار حزبی از عضو یا اعضایی سر بزند با اتهام رقیبان و مخالفان رو به رو میشوند که از امکانات عمومی به نفع حزب متبوع استفاده شده و اگر هم دوری گزیند آیا اعضا و هواداران نخواهند گفت حزب نردبانی شد و حالا فراموش کرده است؟
این اشارات از آن روست که در روزهای اخیر بر سر حضور یا غیبت اسحاق جهانگیری معاون اول رییس جمهوری در حزب کارگزاران سازندگی شایعاتی درگرفته تا جایی که روابط عمومی این حزب را به واکنش واداشته تا در اطلاعیهای رسمی توضیح دهد:
«به علت اشتغالات ایشان در مقام معاون اول رییس جمهوری امکان حضور مداوم و مستمر در جلسات شورای مرکزی را نداشتند و به همین علت شورای مرکزی از همان آغاز دوره جدید یعنی در بهار سال 1393 مهندس محسن هاشمی را به عنوان نایب رییس شورای مرکزی برگزید تا جلسات را در غیاب موجه رییس اداره کنند و البته هر سال حداقل دو جلسه به ریاست دکتر اسحاق جهانگیری برگزار شد و ایشان در پیش کنگره و کنگره اول حزب هم حضور داشتند.»
سخنگوی کارگزاران هم گفته است: « از زمانی که آقای جهانگیری معاون اول شدند ترجیح دادند لباس حزبی پررنگی نپوشند.»
پرسش این است یک فعال حزبی پس از ورود به دولت و قدرت چه کند؟ اگر همچنان فعال باشد آیا متهم نمیشود که به جای تخصیص امکانات و نگاه برابر به همه جانبدار یکی است؟ اگر هم کناره گیرد آیا بر او خرده نخواهند گرفت حال که وارد قلعه قدرت شده اید دوستان و کسانی که شما را به این جایگاه رسانده اند فراموش کرده اید؟
در ایران البته معمولا راه سومی انتخاب می شود که همانا «در حزب ماندن اما لباس پر رنگ حزبی نپوشیدن» است.
اما این سومی هم باز شایعه خیز است چون هر از گاهی باید توضیح دهد چرا هست یا چرا نیست. اگر باشد بی طرفی دولت را زیر سوال می برند و اگر نباشد این شایعه درمی گیرد که جدا شده یا اختلاف دارد.
این در حالی است که غیبت مقام حزبی کار را در حزب از دست او خارج می کند و چه بسا حزب موضعی بگیرد که باب میل آن مقام نیست اما مسوولیت آن را باید بر عهده بگیرد.
اشاره به چند نمونه تاریخی به توضیح مطلب کمک می کند:
- امام خمینی در بهمن 1357 حکم انتصاب مهندس بازرگان به نخست وزیری دولت موقت تصریح کردند این مأموریت «بدون در نظر گرفتن وابستگی حزبی» به او محول شده است.
- بازرگان، دبیر کل نهضت آزادی ایران بود اما بر خلاف تصور رایج کابینه حزبی تشکیل نداد چرا که در دولت او به جز نهضت آزادی دیگر تشکل های موجود نیز نماینده داشتند:
از جبهه ملی دکتر سنجابی (وزیر خارجه)، از حزب ملت ایران داریوش فروهر (وزیر کار)، از انجمن اسلامی مهندسین هم معین فر (به عنوان وزیر نفت)، از گروه جاما دکتر سامی وزیر بهداری و البته از خود نهضت آزادی نیز دکتر چمران و ابراهیم یزدی و صباغیان.
خود نخست وزیر اما از حزب فاصله گرفت و ترجیح داد تنها نخست وزیر باشد. اما چه اتفاقی افتاد؟ در غیاب او نهضت آزادی که دولت را با اشغال سفارت آمریکا از دست داده بود از این اقدام حمایت کرد.
این بیانیه را عزت الله سحابی نوشته بود چون در ماه های مسوولیت دولت موقت امور حزبی در اختیار او بود و جالب تر این که در تیر ماه 58 به همراه چند نفر دیگر و از جمله شهید رجایی استعفا کرده بود اما این استعفا مورد قبول قرار نگرفت.
اتفاق دیگر این بود که باز به خاطر نفوذ مهندس سحابی نهضت آزادی در سال 58 از کاندیداتوری دکتر حسن حبیبی حمایت کرد در حالی که تمایل به کاندیداتوری خود بازرگان برای اولین انتخابات ریاست جمهوری بالا بود و به خاطر دوری یک ساله این فرصت را از دست داد.
- آیت الله بهشتی و آیت الله موسوی اردبیلی هر دو از موسسان حزب جمهوری اسلامی بودند. با انتصاب اولی به ریاست دیوان عالی کشور و دومی به دادستانی کل کشور این تصور درگرفت که دو مقام ارشد قضایی از مسوولیت حزبی کناره می گیرند. هرچند آقای موسوی اردبیلی در عمل فاصله گرفت اما شهید بهشتی می گفت «حزب، معبد ماست» و ذره ای از فعالیت حزبی خود نکاست و در همین حزب هم به شهادت رسید.
- چنان که گفته شد اولین دبیر کل حزب (دکتر بهشتی) با همین عنوان به شهادت رسید. دومین دبیر کل (دکتر باهنر) نیز نخست وزیر شد و در 8 شهریور هم عنوان اجرایی داشت و هم حزبی. سومی دبیر کل ( آیت الله خامنهای) نیز پس از ریاست جمهوری از حزب جدا نشد تا 6 سال بعد که به تعبیر هاشمی رفسنجانی « فتیله حزب را پایین کشیدند».
- آیت الله سید محمد موسوی خویینی نیز به خاطر دادستانی کل کشور از مجمع روحانیون مبارز جدا نشد.
- هاشمی رفسنجانی هم به عنوان عضو جامعه روحانیت مبارز به ریاست جمهوری رسید و سید محمد خاتمی اگرچه به صورت مستقل کاندیدا شد اما ریاست جمهوری او فاصله ای میان وی و تشکل متبوع – مجمع روحانیون- ایجاد نکرد.
با این حال در تمام این موارد مقامات یاد شده کوشیدند از تریبون رسمی برای تبلیغ حزبی استفاده نکنند.
در این میان اتفاقات جالبی هم رخ داده از جمله این که در سال 80 و در حالی که کارگزاران سازندگی برای دوره بعد هم از رییس جمهوری وقت حمایت کرد یک عضو موسس این حزب (مصطفی هاشمی طبا) رقیب خاتمی شد در حالی که معاون او هم بود و کارگزاران در تصمیمی درست به عضویت او خاتمه داد.
یا در سال 88 در حالی که کارگزاران از کاندیداتوری میرحسین موسوی حمایت می کرد دبیر کل (کرباسچی) به ستاد رقیب (کروبی) رفت ولی حزب توضیح داد مرخصی گرفته و به خاطر وقایع بعد از انتخابات در سال 88 این موضوع دیگر به حاشیه رفت.
عضویت چهره های حزبی در مناصب نظامی و دیپلماتیک ممنوع شده اما یک چهره حزبی چرا نباید در دولت نباشد؟ ضمن این که دولت روحانی عملا ائتلافی است و حزبی نیست. معاون اول عضو کارگزاران است اما معاون حقوقی عضو مجمع روحانیون است و وزیر دادگستری هم عضو جامعه روحانیت و سخنگوی دولت دبیر کل حزب اعتدال و توسعه. یا وزیر جهاد کشاورزی سابقه عضویت در جبهه مشارکت دارد اما منتقدان دولت همه را رها کرده و تنها بر روی اسحاق جهانگیری انگشت گذاشته اند و انگار تنها او حزبی است و دیگران نه.
ساز و کار درست البته این است که انتخابات پارلمانی صبغه حزبی هم داشته باشد و حزب پیروز دولت را در دست گیرد و احزاب رقیب نیز آن را رصد کنند و در انتخابات بعدی عملکرد حزب در بوته آزمون قرار گیرد.
تا رسیدن به آن موقعیت راه حل میانه همین است که یک مقام دولتی کمی از حزب متبوع فاصله بگیرد اما به عضویت خود ادامه دهد و در عین حال هیچ امکان دولتی ویژهای را به صورت انحصاری در اختیار حزب خود قرار ندهد.
هر چند که واقعیت این است که مجال فعالیت واقعی حزبی در ایران فراهم نیست و تشکلهای سیاسی بیشتر محافل دوستانهای هستند که بیشتر حول یک شخصیت گرد میآیند و تا میآیند پا بگیرند توفانی یا تبری آنان را از پا می اندازد یا مجالی برای فعالیت و نقش آفرینیشان باقی نمی گذارد...