امام علی (ع): كسى كه دانشى را زنده كند هرگز نميرد.
شوشان - محسن مرادی / سردبیر روزنامه وحدت :
بیگمان، اهواز را اینروزها در عصرها تب دار و نفسگیر و در قفس دود دید. شهری که *نَفَسِ تاریخ* از سینهاش برمیخاست، امروز در *چنبرۀ خفقانآورِ خاکستری*، نفسهایش به شماره افتاده است. بحران دود، دیگر نه مهمانی ناخوانده، که *سایهای سنگین و همیشگی* است که بر پیکر این شهرِ رنجکشیده افتاده. اینجا، در حلقومِ *اهوازِ در محنت*، هوا نه موهبت زندگی، که تیغی است بر گلو؛ هر دم، تیزتر و کشندهتر.
آسمان، آن گستره بیکرانِ نیلگون، اینجا به *سقفی کوتاه و مسموم* بدل گشته است. خورشید، آن نگین فروزان آفرینش، پشت پردهای از *ذرات خشن و سوزان*، رنگ باخته و به لکهای مُرده و زرد تقلیل یافته. ساختمانها، در هالهای بیمار، قامت میسازند و گویی شهر، پیوسته در *تشییع جنازه نور* است.
کوچه و خیابان، تهی از هیاهوی زندگی؛ گویی غبار، نه تنها هوا، که *شور حیات* را نیز بلعیده است.
در این هوای زهرآگین، نفس کشیدن، خود *جنگیدن* است. سوزشی که از حلق تا عمق ریهها میخزد. سرفههای خشک و پیدرپی، که از سینههای بیپناه برمیخیزد، نوحهای است برای هوای پاکِ ازدسترفته. کودکان، با چشمانی معصوم و ریههایی آسیبپذیر، نخستین قربانیان این نبرد ناخواستهاند. سالمندان، گنجینههای تجربه، در حبس خانهها، خاطرات هوای آزاد را مرور میکنند. بیماران، زندانیان بیقید این سلول نامرئی، با هر دم، مرگ را نزدیکتر میبینند. اینجا، *هوا، قاتلِ خاموش* است؛ قاتلی که در سکوت، جان میستاند.
این دودِ مرگبار، زادهی بیمهریهای بسیار است.هورالعظیم، شادگان، بامهای سبزِ زندگیبخشِ جنوب، اینک *زخمهایی خشکیده* بر چهره زمین. بیآبی، این امانتدارانِ رطوبت و زندگی را به *کانونهای جهنمیِ ریزگردها و متعاقب آن خشک شدن نیزارها و رخنه آتش به دلش* بدل کرده است. حقابههای پایمالشده، فریاد بیپاسخ زمین تشنه است.
دودکشهای بلندِ صنایعِ بیمحابا، بیاعتنا به جانِ شهروندان، *زهر* به آسمان میپاشند. سوختهای ناجور، موتورهای فرسوده، و ترافیکِ خفهکن، سهم خود را در این *کابوسِ نفسگیر* ادا میکنند. گویی پیشرفت صنایع به بهای *نفسِ مردم یک شهر* تمام شده است.
طوفانهای گردوغبار و آتش در نیزار، از سرزمینهای بیآب و عطشزده آنسوی مرزها برمیخیزد و شادگان و هور را می بلعند و اهواز را در *محاصرهای بیرحمانه* میگیرد. غبار، مرز نمیشناسد، اما غفلت، مرزها را عمیقتر میکند.
بهای این دود، تنها سوزش چشم و گلو نیست. این سمّ نامرئی ،جانها را میکاهد.آمار بیماریهای تنفسی و قلبی، چونان موجی خروشان، بالا میگیرد. هر نفس، گامی است به سوی بیماری. امید به زندگی، در هالۀ غبار، کمرنگتر میشود.
این دود زندگی را تعطیل میکند و ادارات و بانکها بسته میشوند، بازارها رونق خود را از دست میدهند، ورزش در فضای باز، رویایی دستنیافتنی میشود.*شهر در رکودِ اجباری* فرو میرود. اقتصاد، نفسهای آخر میکشد.
*روان را میخراشد* زندگی در فضایی همیشه تیره، بار سنگین اندوه و یأس بر دوش مردم مینهد. ترسِ همیشگی از فردا، آرامش را میرباید. اهواز، نه تنها در دود، که در ابرهای تیره غم نیز غرق شده است.
اهواز، این *قهرمانِ خاموشِ* تاریخ معاصر، دیگر تاب این سکوت را ندارد. اینجا، زمان *شعر* و *ناله*گذشته است. زمان *فریادِ خشم* و *درخواستِ عدالتِ زیست محیطی* است. هر چند انتصاب مدیرکل محیط زیست خود بزرگترین خیانت به مردم است اما با این حال فریادی که باید از حلقومِ هر شهروندِ دردمند، از بلندای هر رسانه، و از اعماق وجدانِ هر مسؤول برآید احیای تالابها نه وعده، که فریاد امروز است و بازگرداندنِ آبِ حیات به رگهای خشکیدۀ هورالعظیم و شادگان، اولین و فوریترین نبرد است.
صنایع آلاینده باید یا به *فنآوری پاک* مجهز شوند، یا چرخهای تولیدشان در این آسمانِ بیمار متوقف گردد. ممیزیهای واقعی، نه کاغذی و رانتی، راه نجات است.
گسترش جنگلکاری با گونههای مقاوم، ایجاد کمربندهای سبز، و مهار علمی کانونهای گردوغبار داخلی، سپری است در برابر این یورش.
گفتوگو و فشارِ بینالمللی برای مهار کانونهای غبار و دود با همسایگان، اجتنابناپذیر است. غبار و دود ، پاسپورت نمیخواهد، اما راهحلها، مرز میشکنند.
اجبار نمودن صنایع آلاینده به تجهیز نمودن مراکز عمومی به تصفیههوای مطمئن، توزیع گسترده ماسکهای استاندارد، و تقویت خدمات درمانی ویژه، و حضور فعال و مستمر در مسيولیت های اجتماعی و ....حداقلهای حمایت از مردمِ در محاصره است.اهواز، امروز در *انبوهِ خاموشِ دود و غبار*، خفه میشود. این بحران، آزمونی است برای *انسانیتِ جمعی* همه مردم ایران.سکوت در برابر این خفقان دود و غبار، همدستی با مرگِ تدریجی یک شهر و مردمانش است. اهواز، تنها ،شهری در جنوب نیست؛ *آیینهای است از رابطهی ما با زمین*. اگر آسمانِ اهواز آبی نباشد، *تکلیفِ آسمانِ ایران چه خواهد شد؟*
باید این قفس دود را *شکست**. باید آسمان را، نفس را، زندگی را به اهواز بازگرداند*. این، نه یک انتخاب، که *فریادِ وجدانِ بیدارِ یک ملت* است. زمان آن است که فریاد بزنیم: *دستاز جانِ اهواز بردارید!* آسمانش،آبش ،برقش و ...، حق مسلم مردمانش است.