کد خبر: ۱۱۲۹۶۳
تاریخ انتشار: ۱۰ مرداد ۱۴۰۴ - ۱۷:۱۴
محمد شریفی

طنز نگاره، جعفر، به‌ خاطر رئیس‌جمهور ول‌ کن! 

شوشان - محمد شریفی :

رئیس‌جمهور نهج‌البلاغه‌دان کشورمان، بامداد پنج‌شنبه، نهم مرداد ۱۴۰۴، چون نسیمی از خنکای کوه‌های سبلان به زنجان سفر کرد و در نشست شورای برنامه‌ریزی این استان، سخنی گفت ساده و صریح؛ اما پرنغز و پرمعنا.
چون معاون اجرایی‌اش به ستایش و تعریف مشغول شد، رئیس‌جمهور با لبخندی بی‌تکلّف گفت:
«جعفر! این حرف‌ها را ول کن و اصلِ سخنت را بگو.»

همین یک جمله کوتاه و بی‌پیرایه، در گرمای جان‌فرسای تابستان، آن‌گاه که به برکت جانفشانی‌های وزارت نیرو، ناترازی آب و خاموشی‌های پیاپی برق دمار از روزگار مردم برآورده بود، چون جرعه‌ای آب خنک، بر دل بسیاری نشست؛ نسیمی بود که در هوای داغِ سیاست وزید و ادبیات رسمی را اندکی جان تازه بخشید.

از آن روز، «جعفر ول‌کن!» همچون دانه‌ای از زبان مردم بر خاک فرهنگ افتاد و ناگاه جوانه زد؛ ضرب‌المثلی شد نشانه‌دار که نوک تیزش درست بر سینهٔ عادت دیرینهٔ تملّق و مداهنه نشست.
و البته، در میان همهٔ این لطافت‌ها، کسی نپرسید پس تکلیفِ معاون اول چه می‌شود؟؛ همان که در صفِ تعریف و تمجید جا ماند، نه «ول‌کن!» شنید و نه «بگیر!»؛ و شاید هم این تغافل، کنایه‌ای باشد به بازی سیاست، که گاه مهم‌ترین صندلی‌ها هم زیر غبار فراموشی پنهان می‌شوند.

این معنا در دفتر حکیمان کهن بارها گوشزد شده است:

🔸 سعدی علیه‌الرحمه در گلستان آورده است: پادشاهی ظلم پیشه کرد و نصیحت پارسایان را به هیچ گرفت؛ دیری نپایید که دشمن بر او تاخت و تخت و بختش بر باد شد. سعدی هشدار داد:
«هر که نشنود پند نیکان، بشنود بانگ دشمنان.»
(خوب است در کنار پندهای امیرالمؤمنین علی (ع)، این سخن سعدی را هم به گوش دولتیان رسانید.)

🔹 عبید زاکانی در رساله دلگشا می‌نویسد: شاهی که در ستایش ندیمان غرق بود، درویشی به او گفت: «اگر خواهی حقیقت خویش بدانی، مدّاحان را مرخص کن و به بازار شو!»
شاه اما دیر فهمید که خوش‌آمدگویی چاپلوسان، پرده‌ای‌ست بر چشم عقل.
(این نکتهٔ مولانا عبید را هم اندکی به تأمل بگیرید.)

🔸نظام‌الملک در سیاست‌نامه هشدار داد:
«پادشاهی که جز ثنا نشنود، روزی دشنام بشنود؛ و آن دشنام چنان سخت بود که مملکت بلرزد.»

💠 و قابوس‌نامه می‌آموزد:
«مبالغه مکن در مدح شاهان؛ چه، از شنیدنِ مدحِ بسیار، گوش شاه از سخنِ حق کر شود.»

🔹 و چنین است که تاریخ، با صدایی بلند می‌گوید: هرجا که خاکِ تملّق در چشم حقیقت ریخته شود، دیر یا زود فریادی برمی‌خیزد.
چه بسا همین فریاد سادهٔ «جعفر ول‌کن!»، پژواک همان حقیقتی باشد که حکیمان گذشته از آن سخن گفتند؛ بانگی که اگر از روزگاران دور به گوش می‌رسید، نه تاجی فرو می‌افتاد و نه تختی می‌لرزید.

درودتان بادا


۱۰ مرداد ۱۴۰۴ – اهواز

نظرات بینندگان