کد خبر: ۱۱۳۲۰۵
تاریخ انتشار: ۲۴ شهريور ۱۴۰۴ - ۱۹:۱۳
لهراسب زنگنه

قضاوت نکنیم ...

قضاوت نکنیم ...شوشان - لهراسب زنگنه :

نیچه گفته بود : برای مبارزه با هیولا مراقبت کنیم خود به هیولا تبدیل نشویم. 
دنیای ما به سرعت در حال تکثر و وحدت گریزی ست،  دنیایی که دارد در برابر چشمان حیرت زده ی ما، غیب می شود و پدیده ها از واقع به مجازها وشکلی از تعین فراواقع ها، در حرکت است، در چنین حال و هوایی که حقیقت در مشت کسی نیست، امر قضاوت کردن و انگشت نهادن بر تفاوت ها و دیگرباشگی،  چه معنایی خواهد داشت؟

در قرون گذشته، مدرنیسم، دستکم مرکزیتی داشت و آدمی قادر بود دیگران را تماشا کند و پدیده هارا از یکدیگر بازشناسد. 
امروز ما آدم ها، گویی به بی عملی مزمن گرفتارشده ایم و تعادل خویش را هم بدنبال گمبودگی نشانه ها از دست داده ایم. 
 دست کم در ادبیات ما هم این گمگشتگی نشانه ای و بی عملی را هم در شخصیت شازده احتجاب گلشیری دیده ایم، جلال آل احمد نویسنده در داستان سنگی برگوری از زبان کاراکتری از داستان به نشانه ای از شخصیت در شخصیت اشاره می کند و اینکه سال هاست انگار کسی دیگر در وجود او زندگی می کند.... 
حال امروز ما مثل تابلو نقاشی کدام پیپ واقعی ست؟ از رنه مگریت نقاش است که از شناخت پیپ اصلی غافل شده و دچار عدم شناخت نشانه ای شده ایم. 
ما نمی توانیم و نباید دیگران را داوری و قضاوت کرده و گمان کنیم به شناخت درست رسیده ایم. در این
وضع ناهمگون و هشلهف که هیچ در هیچ است و بقول آتشی،  جهان هم برمدار خویش نمی چرخد، چگونه می توان با دیگری به تعامل رسید و مدارا کرد،  و مخالف خویش را درک کرد،  مهر بخشید و هنر را که بر مدار درک انسان است، به میدان قضاوت کشاند، سیاست بدنبال تغییر آدمی است و هنر در پی درک انسان. و این معیاری زیبایی شناسانه برای قضاوت است وبس. 
چهانی که به سمت و سوی تفرقه و تجزیه و تکثر میل کرده است و از وحدت و یگانگی اجتناب می کند، و
هر دم بر ناسازه ها و تغرق می کوبد، جهانی که دارد ریز ریز می شود و تمام مفاهیم کلی عشق و آرزو و مرگ و جاوداگی به فراموشی می روند، تنها و تنها هنر و امر زیبا شناختی،  توان درک آدمی و توان تحمل پذیرکردن این زندگی رادارد. 
برخی ایده ها چون هیولا بر زندگی چنگ انداخته اند، بی شعوری و بی خردی،  معضل بزرگ بشر شده و عقل ابزاری هم،  خردگوهرین را که فردوسی از آن گفته بود، به حاشیه رانده است. در چنین حال و هوایی تنها و تنها، درکی از هنر که همدلانه با آدمی درآمیزیم و بر اشتراکات خویش انگشت گذاریم، و در قضاوت
قول حافظ و فکر معقول و گل بی خار، معیار ما باشد. 
آن که شعر می سراید، داستان می نویسد،  و هنرورزی می کند، بگذاریم هنرش را ارائه دهد، حتی اگر سلین باشد،  داستانش رابخوانیم و هواداری اش از نازیسم را برای خودش بگذاریم. بالزاک عمری را با
شاهزادگان و اشراف فرانسه به عیش زیست اما در ادبیات خود گند اشرافیت پاریس را هم برملا کرد. 
شاملوی شاعر، در جوانی هوادار فاشیسم آلمان بود، بعد از چاه به چاله افتاد و گمان داشت مارکسیسم و چپ بشریت را نجات خواهد داد،ولی در نهایت، زیبایی و قدرت خلاقه ی هنر و شعر بود که او را جاودانه کرد. و همین هنر شاعری اوست که ملاک داوری و قضاوت خواهدبود و ماجراهای شخصی و سیاسی اش فراموش خواهد شد، برای قضاوت نهایی، اینکه فردوسی یا حافظ با اهل خانه و اولاد خود چه کردند و چه ماجراها و جنجال ها در میان بود، ماندنی نیستند،  بلکه تنها شاهنامه ماندگار خواهد بود و مردمان تنها با غزل های حافظ او را خواهند شناخت،.اینکه حافظ،  از مصراع شعرهای خواجوی کرمانی و رودکی و دیگران در غزل های خود بعینه استفاده کرده در داوری نهایی ملاک نخواهدبود،  چون با تمام این حقایق، این حافظ است که بزرگ و ماندگار برقله ایستاده است.

نظرات بینندگان