امام علی (ع): كسى كه دانشى را زنده كند هرگز نميرد.
شوشان ـ هادی حزباوی :
پرسش از نسبت اگزیستانس انسانی با جهان عینیت یافته، بنیاد هر تأمل اگزیستانسیالیستی را تشکیل می دهد. این نوشتار نیز با اتکا بر همین پرسش بنیادین شکل گرفته است: انسان، به مثابه امکان محض و پروژه ای ناتمام، چگونه می تواند در پهنه جهان از پیش ساخته، به تحقق خویش بپردازد؟ هدف، واکاوی این پارادوکس مرکزی است که اگزیستانس انسانی از یک سو محکوم به آزادی است و از سوی دیگر، در شبکهای از تعین های محیطی گرفتار آمده است.
در این میان، پدیده کیش شخصیت نه به عنوان مفهومی صرفاً روانشناختی، بلکه به مثابه شیوه ای خاص از بودن در جهان بررسی میشود. این شیوه بودن زمانی رخ می نماید که فرد، برای گریز از بار سنگین مسئولیت هستی شناختی خویش، به قالب های از پیش تعریف شده ای که محیط ارائه می دهد پناه می برد و الخ...
در این میان، از بصیرت های استاد عبدالله سلامی در طرح این مجادله فلسفی سپاسگزارم.
و اما برای درک و بسط این پارادوکس از رابطه فرد و محیط و کیش شخصیت، باید از اصل بنیادین اگزیستانسیالیسم آغاز کنیم. این اصل سنگ زیربنای تحلیل پیش رو خواهد بود. اصل تقدم اگزیستانس بر ماهیت، همان گونه که سارتر صورتبندی کرد، پیشفرض اساسی این تحلیل است.
اگزیستانس انسانی نه با ذاتی ثابت، که همچون صفحه سفیدی یا بهتر بگوییم، همچون هیچی که باید خود را پر کند، به جهان پرتاب می شود.
این پرتاب شدگی نقطه آغازین شکل گیری ذات انسان از مجرای کردارها، انتخاب ها و تعهداتش است. محیط بیرونی، شامل نهادهای اجتماعی، تاریخمندی و به ویژه نگاه دیگری، ماده خام این خودآفرینی است. در این معنا، فرد همچون پیکره تراشی است که ناگزیر است تندیس خویش را از سنگ مقاوم و گاه ناهموار جهان بیرون بتراشد. این فرآیند هیچ گاه به پایان نمی رسد و انسان همواره در حال شدن است.
همچنین تأکید بر نقش محیط، هرگز به معنای پذیرش جبرگرایی نیست، بلکه برعکس، برای افکندن نور بر سنگینی مسئولیت اگزیستانس انسانی در قبال نسبتش با این عینیت داده شده است. محیط، میدانگاه دیالکتیکی است که در آن آزادی مطلق اگزیستانس با محدودیت های عینی رویارو میشود.
از یک سو، محیط با مکانیسمهای نگاه دیگری، اگزیستانس آزاد را به در جهان بودن برای دیگری بدل می کند و او را در خطر شیء وارگی قرار می دهد. از سوی دیگر، همین عینیت محیطی، شرط امکان هر کنش اصیلی است؛ زیرا آزادی در خلأ معنا نمی یابد، بلکه تنها در مواجهه با موانع و امکانات عینی است که می تواند خود را محقق سازد. این تقابل دائمی، صحنه نبردی است که انسان هرگز از آن فارغ نمی شود.
در این میانه و از حیث مفهومی نیز، رابطه اگزیستانس انسانی با محیط را نمیتوان صرفا به تقابلی ساده فروکاست. بلکه باید از دیالکتیک پیچیده ای سخن گفت که در آن، درون بودگی و برون بودگی در تعاملی دائمی قرار دارند. محیط صرفاً یک عامل بیرونی نیست، بلکه از طریق فرآیند درون فکنی به بخشی از ساختار روانی فرد بدل می شود.
به بیان دیگر، فرد جهان را در خود جای می دهد و همزمان، خود را در جهان بیرونی میسازد. اینجاست که مسئولیت اگزیستانس انسانی سنگین تر می شود، چرا که او نه تنها با تهدیدات بیرونی، که با دشمن درونی شده نیز مواجه است. این دیالکتیک، همان چیزی است که انسان را همزمان هم آفریننده جهان خویش می سازد و هم آفریده آن.
کیش شخصیت در این چارچوب، تجلی کامل ایمان بد یا به تعبیر سارتر همان بدسگالی است. این پدیده شیوه بودن خاصی است که زمانی رخ مینماید که فرد، در برابر اضطراب ناشی از آزادی و مسئولیت خویش، به قالب های از پیش تعریف شدهای که محیط ارائه میدهد پناه می برد. او وانمود می کند که دارای ماهیتی ثابت است و بدین ترتیب، خود را فریب میدهد که گویی انتخاب دیگری ندارد.
این فرار از آزادی، نوعی خودفریبی است که در آن فرد هم فریبنده و هم فریبخورده خویش است. او با انکار بُعد «برای خودِ» اگزیستانسش و تظاهر به «در خود بودن»، از دشواری انتخاب اصیل می گریزد. اینجاست که فرد به جای آنکه خود را بسازد، به ساختی از پیش تعیین شده تن می دهد. کیش شخصیت، صورت نهادی شده این فرآیند است که در آن فرد هویت خود را به کلی به الگویی بیرونی واگذار می کند.
پاسخ اگزیستانسیالیستی به این معضل، انزوا یا طرد محیط نیست، بلکه دست یافتن به اصالت به عنوان شیوه بودن متعالی از طریق انتخاب آگاهانه و پذیرش مسئولیت رادیکال در دل موقعیت است. اگزیستانس اصیل، محدودیتهای محیطی را به عنوان موقعیت خویش می پذیرد، نه به عنوان زنجیری جبری، بلکه به عنوان زمینه و بستری که انتخاب هایش در آن معنا مییابد.
این گذار، مستلزم جوشیدن از درون یا نوعی بازگشت به خویشتن است که نه به معنای کشف حقییقتی درون ماندگار، بلکه به معنای مواجهه شجاعانه با اضطراب اگزیستانسیال و فراخوانی وجدان برای اراده کردن خویش است.
اصالت، همان بیداری از خواب ایمان بد یا بدسگالی(خودفریبی) است. فرد اصیل میپذیرد که محکوم به آزادی است و این آزادی را در متن همان محدودیت هایی که پرتاب شدگی اش را تشکیل می دهند، اعمال می کند.
ختام این تحلیل نه تأییدی ساده بر درستی مشاهده آن رابطه فرد با محیط، بلکه دعوتی است به درک پیامدهای رادیکال آن!
 پذیرش این دیدگاه، مستلزم قبول بار سنگین مسئولیتی است که هیچ بهانه ای، حتی فشار محیط، را برنمی تابد. توجه اگزیستانسیالیست به رابطه اگزیستانس انسانی و محیط، نه یک توصیف جامعه شناختی، بلکه پروژه ای رهایی بخش است که هدف آن افشای مکانیسمهای ایمان بد و امکانسنجی زندگی اصیل آدمی است.
رستگاری در گروی آگاهی دائمی از این دیالکتیک و انتخاب مستمر خویشتن در تقلایی بی پایان است. هسته سخت و مرکزی اگزیستانسیالیسم، نه در ارائه پاسخ، که در ژرفابخشی به پرسش از چگونه زیستن است. این فراخوان، هر انسان را به قهاریت فلسفی و مسئولیت پذیری رادیکال فرا میخواند. انسان تنها در گرو پذیرش این مسئولیت است که می دتواند از دام کیش شخصیت و دیگر صورت های *ایمان بد* رهایی یابد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برای مطالعه بیشتر رجوع شود به:
۱. اگزیستانسیالیسم ژان پل سارتر با ترجمه مصطفی رحیمی
۲. هستی و زمان هایدگر با ترجمه سیاوش جمادی
۳. نمایشنامه خلوتگاه(درهای بسنه) ژان پل سارتر ترجمه آذر صدیق
۴. رمانهای تهوع و تعلیق از ژان پل سارتر.