کد خبر: ۱۱۳۴۸۲
تاریخ انتشار: ۱۷ آبان ۱۴۰۴ - ۲۱:۴۴

کافه‌ها؛ پناه کوچک شهرهای بزرگ

شوشان ـ رضا کیانی :

در این روزگار پرهیاهو، کافی‌شاپ‌ها چون جزیره‌هایی آرام در دل دریای پرموج شهر روییده‌اند.
در هر خیابان که توقف کنید ، عطر قهوه‌ای هست و پنجره‌ای که رو به خلوتِ آدمی باز می‌شود. گویی شهر، در این اتاق‌های کوچک با صندلی‌های چوبی و نورهای زرد، نفس تازه می‌کند.
اما آیا این همه ماجراست؟ آیا کافه تنها محلی برای نوشیدن فنجانی قهوه است؟
نه !
کافی‌شاپ‌ها می‌توانند چیزی فراتر باشند: پناهگاهی فرهنگی، کانونی اجتماعی، و زمینی برای ریشه‌زدن گفت‌وگو و اندیشه.
در بسیاری از شهرستان‌ها، جایی که تفریحی جز رفتن به کافه باقی نمانده، همین میزهای کوچک بدل شده‌اند به صحنه‌ دیدار، شنیدن و گاه، امید.

کافه، اگر بخواهد تنها در سطر اقتصاد معنا شود، از جان خود تهی می‌گردد.
درون هر کافه، روان‌شناسی نهفته‌ای است: نیاز به بودن در جمع بی‌اضطراب، میل به گفتگو بی‌داوری، و تمنای دیده شدن بی‌قضاوت.
در بُعد جامعه‌شناسی نیز، کافه‌ها جایگاه‌های تازه‌ای یافته‌اند؛ پایگاه‌های اجتماعی نوینی که گاه نقشی دارند همانند انجمن‌های روشنفکری قدیم، اما با زبانی تازه و ظاهری نرم‌تر.

ما ایرانیان، پیش از این همه کافه و موکا و اسپرسو، فرهنگ قهوه‌خانه‌ای داشتیم.
پاتوق‌هایی که در آنها چای می‌جوشید و قصه، گرم‌تر از سماور می‌غلتید.
قهوه‌خانه‌ها تنها جای نوشیدن نبودند؛ جای شنیدن بودند. جایی که نقال، حماسه می‌خواند و شاهنامه جان می‌گرفت؛ جایی که پرده‌خوانی، تماشاگران را به جهان اسطوره می‌برد و در روزگار مشروطه، صدای روشنگری از همان پاتوق‌های مردمی برخاست.

و حالا، قرن‌ها بعد، کافی‌شاپ‌های امروز می‌توانند تبار همان قهوه‌خانه‌های دیروز باشند، اگر بخواهند.
در گوشه‌ای از تهران، کافه نادری هنوز نفس می‌کشد؛ همان‌جا که شاملو و فروغ و هدایت و بسیاری دیگر، کلماتشان را بر میزهای چوبی جا گذاشتند. در آن سوی جهان، ژان پل سارتر و سیمون دوبووار در کافه فلور پاریس، فلسفه‌ی وجود را در میان بخار قهوه و بوی تنباکو می‌نوشتند.

کافه‌ها در هر دوره‌ای، خانه‌ اندیشه بوده‌اند؛
به شرط آنکه کافه‌دار، نانش را تنها از فروش قهوه نخواهد، بلکه از جوشش فرهنگ.

در روزگار ما نیز، در برخی کافه‌های ایران،
رونمایی کتاب‌ها برگزار می‌شود، نمایشنامه‌خوانی‌ها شکل می‌گیرد، شعرها زمزمه می‌شوند و بحث‌ها در باب سینما و فلسفه، از گوشه‌ای به گوشه‌ دیگر می‌چرخد.
این اتفاق‌ها کوچک‌اند، اما همین ریزه‌باران‌هاست که خاک فرهنگ را زنده نگاه می‌دارد.

کافی‌شاپ، اگرچه واژه‌ای غربی است،
اما در ژرفای خود می‌تواند با روح ایرانیِ گفت‌وگو و معاشرت پیوند بخورد؛
با همان سنتی که قهوه‌خانه‌ها داشتند: جمع‌شدن برای شنیدن، گفتن، اندیشیدن.

شاید امروز وقت آن است که دوباره به کافه‌ها نه به چشم «محل گذران وقت»، بلکه چون میدان‌های کوچک فرهنگ نگاه کنیم.
جایی که موسیقی می‌تواند نرم‌تر در گوش مردم رسوخ کند، کتابی می‌تواند میان دو استکان قهوه دست به دست شود، و اندیشه‌ای می‌تواند در گفت‌وگویی ساده جوانه بزند.

کافی‌شاپ‌ها می‌توانند بر سلامت روان جامعه اثرگذار باشند، چون به مردم یادآوری می‌کنند که هنوز جایی هست برای با هم بودن بی‌ادعا.
در جهانی که ارتباط‌ها مجازی و سکوت‌ها عمیق شده‌اند، شاید تنها در کافه است که هنوز می‌شود صدای خنده‌ای واقعی شنید.

پس بگذار کافه‌هایمان فرهنگ بپزند،
نه فقط قهوه...

نظرات بینندگان