امام علی (ع): كسى كه دانشى را زنده كند هرگز نميرد.
شوشان ـ مسلم سلیمانی :
انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۳۵۷ با شعار محوری “استقلال، ازادی، جمهوری اسلامی” و وعده برپایی حکومتی برای محرومان و پابرهنگان به پیروزی رسید. ایدئولوژی رسمی نظام جدید، رساندن طبقه مستضعف به صدر حکومت و دفاع از قشر فقیر را سرلوحه کار خود قرار داد. این نگرش، به تأسی از آموزههای مرحوم آیتالله امام خمینی، به خطمشی اصلی تبلیغاتی و اجرایی بدل شد.
با این حال، پیروزی انقلاب با یک چالش ساختاری مواجه بود: فقدان نیروی انسانی تربیتیافته و مجرب برای ایفای نقش در پستهای کلیدی مدیریتی. در فقدان بدنه کارشناسی، راهحل در بسیج گسترده جوانان انقلابی و عمدتاً زیر ۳۰ سالی دیده شد که وفاداری ایدئولوژیک، معیار اصلی گزینش آنان بود.
این نسل جوان، که شور انقلابی جایگزین تجربه مدیریتی آنان شده بود، به سرعت در پستهای حساس از وزارتخانهها و استانداریها تا نهادهای نوپای انقلابی جایگزین شدند. از نمونههای شاخص این پدیده، نقشآفرینی دانشجویان پیرو خط امام در تسخیر سفارت آمریکا و سپس ورودشان به بدنه حکومت بود.
این چرخه مدیریتی، در طول پنج دهه گذشته، با وجود تغییر دولتها، در ساختاری بسته و بدون تحول اساسی تداوم یافته است. اکنون و در آستانه پنج دهه پس از انقلاب، کارنامه این مدیریتها در عرصههای فرهنگ و اقتصاد، نه تنها فاقد دستاوردهای درخشان است، بلکه حاکی از افولی جدی است. در حوزه اقتصاد، با حذف تدریجی طبقه متوسط و سرمایهدار به بهانه مبارزه با “سرمایهداران وابسته”، پایههای یک اقتصاد پویا سست شد. به جای آن، فرهنگ فقر و سیستم توزیع رانتی و صدقهای (در قالب نهادهایی مانند کمیته امداد) گسترش یافت.
آمارهای بانک مرکزی نشان میدهد سهم طبقه متوسط از درآمد ملی از حدود ۵۰ درصد در دهه ۶۰ به کمتر از ۳۰ درصد در سالهای اخیر تنزل یافته است (سرمایه گذاری طبقه مرفه و سرمایه دار که نزدیک به صفر است) . این در حالی است که سرمایههای ملی که میبایست صرف زیرساختهای مولد شود، در مسیرهای غیراقتصادی و هزینههای سیاسی به هدر رفته است. در عرصه فرهنگ و اخلاق، گزارش مرکز پژوهشهای مجلس از “ضعف در تولید شاخصهای فرهنگی مطلوب” و ناتوانی در ارائه الگوهای موفق اخلاق اجتماعی حکایت دارد.
مدیریتی که از بطن طبقه مستضعف با خوانشی خاص برآمد، با تفکری محدود، غیرمنعطف، توسعهستیز و در مواردی خرافهپسند، نه تنها به رکود و عقبماندگی کشور دامن زد، بلکه شیوه تعامل با جهان را نیز به شکلی مخرب تحت تأثیر قرار داد. دمیدن مداوم در “شیپور توهم دشمنپروری” به جای دیپلماسی فعال، ایران را در انزوای فزایندهای در میان اکثریت قاطع کشورهای جهان قرار داده است. بر اساس شاخص جهانی شدن KOF سوئیس، ایران از رتبه ۱۰۶ در سال ۱۳۵۷ به رتبه ۱۴۲ در سال ۱۴۰۲ سقوط کرده است.
حتی در ارتباط با کشورهای نیمهتوسعهیافتهای مانند چین و روسیه، نقش ایران عمدتاً به تأمین منابع اولیه (نفت) و بازار مصرف تقلیل یافته، نقشی که میتوان آن را “گاو شیرده” نامید. وعده تبدیل ایران به قدرت اول منطقه در همه مبادلات سیاسی و اقتصادی تا سال ۱۴۰۴ نه تنها محقق نشد، بلکه در بسیاری از شاخصها، کشور حتی عقبتر نیز رفت.
بر اساس گزارش صندوق بینالمللی پول، تولید ناخالص داخلی ایران از رتبه دوم منطقه در سال ۱۳۵۷ به رتبه چهارم در سال ۱۴۰۲ نزول کرده است. تراژدی بزرگ اما، عدم وجود هرگونه مکانیسم پاسخگویی و مجازات برای این شکست تاریخی است. هیچ فرد یا نهاد مشخصی مسئولیت این “همه خرابی” را بر عهده نمیگیرد و جامعه همچنان در گردابی از مشکلات تحمیلی، در جستجوی پاسخگویی بیپاسخ میماند.