گیرنده: شهردار محترم اهواز
غلامرضا جعفری – آقای شهردار نخست سلام مرا بپذیرید و سپس؛ آدم ها،همانگونه که به طور معمول رنگ چشم های شان متفاوت است،نگاه شان به جهان اطراف نیز یکی نیست. برخی کوتاه و برخی قد بلند،برخی چاق و برخی لاغر،یکی نگران و افسرده و دیگری شاد و آرام،یکی سوار بر هواپیمای اختصاصی و دیگری دریغ از حتی یک چرخ، واین حکایت همه انسان هاست،در گوشه گوشه این زمین نه جندان گسترده،حکایتی به نام تبعیض.
به واقع تاریخ بشر روایت این داستان هماره ای است که در آن برخی ارباب و برخی رعیت اند،ورعیت گاه آرام و گاه طوفانی،و نبرد در دو سو جاری است،از یک سو ارباب قدر قدرتی که خواستار حفظ موقعیت خویش است و از سویی رعیت طوفانی که می خواهد قدرت ارباب را نشانه رود،نهایت ماجرا این است که یا رعیت،پیروز میدان،خانه ارباب را خانه خود می کند و گاه رفتار ارباب را،و یا آنکه ارباب،با تیری و دشنه ای و کمر به خدمت بسته ای، سر رعیت طوفان زده را غرق در آب می کند،و این نیز جزیی از تاریخ پر فراز و نشیب آدمی است،نبردی که برخی از آن به نام موتور محرکه تاریخ یاد می کنند.
با این همه واژه تبعیض همیشه و همه جا از بار منفی برخوردار نیست و گاه می تواند معنای مثبتی همراه داشته باشد؛همانگونه که در قران کریم مسطور است،چرا که خداوند تنها دو دسته از آدمیان را بر دیگران برتری داده و موجبات این برتری تنها ایمان و دانایی است.
مستند این کلام دو آیه قرانی معروف «ان اکرمکم عندالله اتقیکم» و دیگری «هل یستوی الذین یعلمون و الذین لا یعلمون »است،و این تنها گونه نابرابری است که آدمی در آرامش محض می پذیرد و در برابرش سر تعظیم فرو می آورد.
جناب آقای شهردار
آنچه که امروزه به ویژه در جامعه ما دیده می شود گاه از جنس دیگری است،کلماتی که در ادبیات روزمره مان استفاده میشود بوی تبعیض و ناروایی میدهد،رفتاری که انسان به ما هو انسان هماره از آن گریزان است؛کلماتی چون رانت،پارتی،لابی کردن و ...، امروزه در بین مردم معمول و متداول است که برای گرفتن چند قرص نان،اگر شاطر آشنایی داشته باشید نان تان گرمتر خواهد بود،و این یعنی اینکه بیشتر مردم در پی یافتن راهی و طریقی اند تا کارشان-که لزوما و همیشه هم غیر قانونی نیست-انجام شود،و جالب تر آنکه معمولا گره مردم در خواسته های قانونی شان است،و روایت است که کار مردم گاه تنها در هیئت خاصی انجام می شود!
خستگی،دلمردگی و گریز حس مشترک مردمی است که برای انجام کاری به سازمانی و اداره ای مراجعه می کنند و پس از هفته ها و ماه ها دویدن و نرسیدن،در می یابند که می شد کارشان سریع تر انجام شود و ساده تر،تنها اگر...،رویایی که برای هر کس به گونه ای تعبیر می شود.
آقای شهردار عزیز
این داستان هنوز پایان نیافته،و گره کار در آنجاست که ما شایسته سالاری را شعار روز کردیم و لغلغه زبان ،و در تسلسلی بی پایان کاری به شایستگان نداشتیم،و در دست دانایان-به دنبال انگ های متنوع قومی و سیاسی و...-گذرنامه ای و روادیدی نهادیم ،و آنگاه فرار مغزها مشکلی دیگر بر انبوه مشکلات ما شد ، برخی دیگرنیز خسته و نا بریده،در فکر گذران روز و نگران یک لقمه نان.حکایتی هماره که حتی در ادبیات ریشه دوانده و نشان این کلام؛سروده لسان الغیب است که می فرماید:«زمانه به مردم نادان دهد زمام مراد/تو اهل دانش و فضلی همین گناهت بس.»
گناه دانایی،گناه حضرت آدم است که گندم خورد و در روایتی دیگر سیبی سرخ،و ابدیت این گناه بر دوش برخی از فرزندان اوست که در حریم دانایی قراری می یابند،و گاه همچون نیای بزرگ خود از بهشت آدمیان طرد می شوند،بهشتی که بدون شان به دوزخ شبیه تر است.
با این همه،جناب آقای شهردار،هنوز هم جای امید باقی است؛خاصه که شما فرزند همین خاکید،شما نیز همچون ما ساکنان تفتیده این شهر؛در کوچه پس کوچه های همین اهواز نفس کشیده اید،شما نیز از خیابان سی متری و بیست و چهار متری که می گذرید،به یادتان می آید که سایبان این خیابان ها خنکای سایه ای بود رهگذران را،شما نیز حصیرآباد و آسیه آباد و لشکرآباد و عامری و سخیریه و منبع آب و چهارصد دستگاه و...را می شناسید و نیازی نیست که یکی از نزدیکان اداری تان،دستتان را بگیرد و بگوید؛
اینجا مثلا محله ای است به نام رفیش که ساکنانش علیرغم اینکه در مرکز شهرند،حاشیه نشینند و یا محله ای دیگر را نشان تان دهد و بگوید؛در این محله روزگاری نه چندان دور،چندین هزار گاومیش در سحرگاه به سمت رودخانه می رفتند و حالا چیزی چندان از آنها باقی نمانده،شهر در قساوتی کور و مدرن مایملک مردم این محله را خورد و خودشان را به حاشیه نشینان و بیکاران افزود.شما نیز آفتاب گرم این سرزمین را خوب می شناسید و مردمش را که صبورند و نصیب شان حتی از دکه های روزنامه فروشی شهر چندان ناچیز است که به چشم نمی آید،واین حکایت همه مواهب این شهر است از خاک و سنگ و آب و...
جناب آقای شهردار عزیز،همانگونه که پیشتر گفتم همین اندازه که شما از فرزندان این سرزمین تفتیده اید؛جای شکر دارد،چه آنکه شما هم مثل هر شهرونددیگر مشکلات این شهر را با گوشت و پوست خود احساس کرده اید،اما شهرداری اهواز را چطور؟این کشتی طوفان زده را که سازمانی است به شدت از هم گسیخته و رو به تلاشی با کارکنانی سراپا اندوه و افسردگی.
کارمندان و کارگرانی که تبعیض و ناروایی را با همه رگ و پی خود احساس کرده اند؛با این همه بیشتر آنانی که خواستند کاری برای این شهر و مردمش بکنند،از شهروندانی که در کنارشان به نام همکار نفس می کشیدند به سادگی گذشتند و گذاشتند تمام انگیزه های کاری خود را در محیط پر از تبعیض این مجموعه از دست بدهندو همین یکی از مهمترین علل ناکامی آنها در حصول به اهداف شان بود. در جایی که برخی از آقایان برای نزدیکان اداری و غیر اداری،سخاوتمندانه از جیب مردم هزینه میکنند،بی آنکه لحظه ای بیندیشند جیب این مردم حتی تکافوی هزینه های معمولی و روزانه شان را نمی کند.
آقای شهردار،شما نیز چون من و دیگران خوب می دانید که از قبیله عاشقان خدمت و نه شیفتگان قدرت،چندان احدی نمانده و بسیارانشان سرخوش از بوی شهادتند،اما سوال این است که چگونه باید از میراث این بزرگان حفاظت کرد و چه کسی شایسته حفظ این امانت است ؟ امانتی که می تواند جان کوهی را به کاهی بدل سازد.
بی شک اینانی که برای حفظ منصب خود،تن به هر کاری می دهند شایسته حفظ چنین میراث مقدسی نیستند،و یا آنانی که به کرات بی کفایتی علمی و عملی شان ثابت شده و در حیرتی مکرر از اتاق آراسته مدیریتی به آتاق آراسته تری کوچ میکنند و یا دیگرانی که نزدیکان و دوستان خود را حتی از شهر های دیگر به استخدام این سازمان-در انواع مختلف استخدامی-در می آورند،در حالیکه فرزندان این شهر با همه شایستگی ها و قابلیت ها،در پشت درهای بسته در حسرت یک کار آبرومندند!
جناب آقای شهردار؛
شما از سلاله پاکی هستید که همیشه و در طول تاریخ این ملک و به ویژه این نقطه از جهان،ملجا و پناه مستمندان و مظلومان بوده و نیای بزرگ شما،پیغمبرمکرم اسلام(ص)،غایت و هدف بعثت خود را اتمام مکارم اخلاق خوانده؛و چیست اخلاق،اگر نه حفظ حرمت آدمیان و غرور و شخصیت و مال مردم است؟پس نگذارید اتاق بزرگ شهردار با آن لابی تو در تو،برج عاجی برای بریدن از مردم و شهروندانی شود که از یک طبقه پایین تر امیدوارانه منتظر اصلاحات اصولی شما هستند،برج عاجی که شهرداران پیش از شما را آنچنان در خود محصور کرد که تمام ارتباط شان با مردم و شهروندان از طریق کاتالیزورهایی به نام معاونان و مدیران و حتی مدیر دفتران می گذشت،که اینان خود نیز با تاسف بسیار در برج عاح های کوچک تری ساکن بودند؛و این چنین بود که هرروزه بر مشکلات مردم افزوده می شد و آقای شهردار در کشتی آرام خود سرخوشانه نفس می کشید.
آقای شهردار،من و دیگر شهروندان امیدواریم در این برهه حضورتان کارهایی را به سرانجام برسانید که دیگران نمی خواستند و یا نمی توانستند،بی شک هر کس که اندکی با شهرداری اهواز و ترکیب آن آشنا باشد،از شما توقع معجزه نخواهد داشت،اما می توان به معجزه هم امیدوار بود و از خداوند منان خواست،وبه یقین اگر خواست معجزه همراه با حرکت باشد،معجزه در پیش است.
این حکایت شهرداری این شهر است،پیش ازشما،حکایتی که منجر به قتل انگیزه ها در کارکنان شده و برخی را دچار حرص و ولع کرده ،مردمانی که آنچه دیده اند تبعیضی ناروا بوده،و حال نوبت شماست؛میتوانید با اقدامات انسان دوستانه و شهروندمدار،این مردم خموده را به نشاط و سرزندگی بیاورید،به ویژه دانایانی که به دلایلی غیر موجه کنار گذاشته شده اند.به یقین فقط اینگونه می توان این شهر را به آبادی رساند و گرنه چندسال است که آقایان در این دایره را به روی نفس های تازه بسته اند و نتیجه این است که می بینیم؛شهری سراپا دشواری و مردمی خسته و نابریده.
آقای شهردار؛آبادی شهر از آبادی شهرداری آغازمی شود،سازمانی که می تواند و باید در خدمت مردم باشد؛ برای توسعه تا چشم کار می کند به جز این راهی نیست.
شما را به خدا می سپارم و خود را و همه را.