بهترین شکل نظارت بر رفتار مردم و کنترل آن، واگذار کردن این وظیفه به نهادهای تربیتی و دینی غیر دولتی و عدم دخالت مستقیم...
شوشان/ دکتر حسن دادخواه
جدا سازی و تبیین مرزهای میان شاد و خوشحال بودن انسان و گرایش او به ابتذال و پوچی، ضمن ساده و روشن بودن موضوع، با پیچیدگی و نوع تلقی و برداشت از انسان و دیدگاه کلامی و فلسفی نسبت به مقوله هستی شناسی و هدفمند بودن انسان در جهان، همراه است.
در یک اظهار نظر کلی می توان گفت چنانچه شادی و خوشحالی به عنوان زنگ تفریح انسان، فرصتی طبیعی برای رهاکردن انژی متراکم و بازسازی نیروی جسمی و فکری و دور ساختن کرختی و تنبلی باشد، حالتی مثبت و سازنده برای وجود انسان به شمار می آید ولی چنانچه شادی و خوشحالی، فرصتی غیرطبیعی و بیرون کننده روح انسان از حالت میانه روی باشد و به رها ساختن انرژی او در جهت تخریب روان بیانجامد، در این صورت، مقدمات سقوط و افول انسان به ابتذال و بی هدفی فراهم می گردد.
آنچه که گفته شد بیشتر معطوف به تصور ذهنی و تجردی از انسان است. چنانچه این انسان را در قالب جامعه و یک ملت تصور کنیم، موضوع تا حدودی پیچیده خواهد شد.
در جوامعی که افراد از آزادی و حقوق طبیعی و قانونی برخوردارند و میان سیاست ها و اهداف کلان دولت و حکومت با شهروندان شکاف و فاصله معناداری دیده نمی شود، موضوع شادی و خوشحالی شهروندان و تبدیل احتمالی آن به ابتذال، اصولا به مشکل اجتماعی و نگرانی حکومتی منجر نمی شود و دولت ها با وضع مقررات اجتماعی، به کنترل حرکات فراقانونی که نظم اجتماعی را برهم می زند، اقدام می کنند. به زبان دیکر، در چنین جوامعی سبک خاصی از زندگی از سوی دولت ها و حکومت ها به شهروندان دیکته و تحمیل نمی شود و دولت ها ، تنها به کنترل رفتارهای پرخطر و برهم زننده نظم جامعه اقدام می کنند.
در کنار جوامع یاد شده، در جوامعی که شهروندان ملزم و مجبور به سبک خاصی از گذران زندگی هستند و دولت ها بخشی از امکانات خود را به کنترل رفتارهای ریز شهروندان اختصاص می دهند، در چنین جوامعی مرزهای شادی و خوشحالی مردم با ابتذال، تنگاتنگ و در هم آمیخته شده است و تبیین تفاوت میان آن دو، به تشخیص دولت ها و حکومت ها وابسته است.
به باور نگارنده، بهترین شکل نظارت بر رفتار مردم و کنترل آن، واگذار کردن این وظیفه به نهادهای تربیتی و دینی غیر دولتی و عدم دخالت مستقیم دولت ها و حکومت ها در آن است. در چنین حالتی، ضمن آن که دولت ها نسبت به اخلاقیات شهروندان بی تفاوت نیستند از دولتی کردن مردم و وابسته کردن آنان به دولت خودداری می کنند و امر خطیر تربیت شهروندان را به نهادهای سنتی و تخصصی غیر حکومتی واگذار می کنند تا از این رهگذر میزان تبعیت شهروندان از دستورات آن نهادهای غیر دولتی بیشتر بشود.
در کشور ما، این مقوله با دو مشکل جدی روبروست. از سویی ما فاقد نهادهای تربیتی مستقل از دولت و حکومت هستیم و به نوعی همه نهادها، به دولت متصل هستند و از سوی دیگر، در فرهنگ سیاسی دولتمردان ما، به ابتذال کشاندن مردم و نسل جوان یکی از راههای چیرگی دشمنان انقلاب بر کشورمان به شمار می رود و از این رو، بر رفتار شهروندان نظارت ها و کنترل های سخت رواداشته می شود تا مبادا راه تسلط فرهنگی غربیان بر مردم هموار گردد.
بر این پایه، مرز میان شادی و خوشحالی مردم و راه های شاد نمودن شهروندان و به ویژه جوانان با گرایش و سوق دادن آنان به ابتذال، در هم آمیخته می گردد و تعیین و تشخیص مصادیق شاد زیستن و مبتذل زیستن روز به روز دشوارتر و سخت تر می شود.
بر پایه آنچه گذشت، اداره دانشگاه ها و مراکز آموزشی که محل تربیت وتعلیم جوانان و نوجوانان است، از شمشیر تیزتر و از مو باریکتر می شود. مسئولان و مدیران مراکز آموزشی از سویی با تراکم انرژی های نهفته در ذات جوانان روبرو هستند که بی توجهی به آن می تواند موجب بروز ناامیدی و رخوت و پوچ گرایی جوانان شود و از سویی برنامه های شادی آفرین و امید ساز برای جوانان در معرض سوئ برداشت ها و تلقی های نادرست و تفسیرها و پیش داوری های منفی و همراه با بازتاب های پر شائبه رسانه ای است.
در این میان، آیا راه سوم و روش سودمند و پر بازده ای متصور هست؟ دانشگاهیان و حوزویان چگونه می توانند در این میدان نقش آفرینی کنند؟ وحدت حوزه و دانشگاه چگونه می تواند در این بن بست فرهنگی راهگشایی کند؟