کد خبر: ۱۱۳۴۱۷
تاریخ انتشار: ۰۸ آبان ۱۴۰۴ - ۱۸:۵۹

مرگ مخملین و پاسخی هایدگری به مرگ‌ اندیشی رندانه

شوشان ـ هادی حزباوی : 

جناب استاد سروش دباغ در زمزمه‌ های سی‌ و نهم و چهلم، با قلمی شیوا و انسی دیرینه با حافظ، کوشیده‌ اند تصویری از مرگ‌ آگاهی به مثابه «رهایی‌ بخش» و «سبکبال‌ آور» ترسیم کنند. اما به گمان این قلم، این تصویر شاعرانه، از سه زاویه اساسی با خوانش هایدگری از مرگ در «هستی و زمان» فاصله می‌گیرد و به خطا می‌رود.

نخستین نکته‌ ای که باید بدان پرداخت، تقلیل اضطراب بنیادین به آرامش است. هایدگر به وضوح مواجهه اصیل با مرگ را با مفهوم اضطراب یا همان ترس آگاهی توضیح می‌ دهد. این اضطراب، نه ترس از یک رویداد خاص، بلکه مواجهه با هستی در جهان و مواجهه با هیچ(نابودگی) است. این حالت، جهان پیش پاافتادهِ روزمره را در هم می‌ ریزد و دازاین را با بن بستی هستی شناسانه روبرو می‌ کند.
در مقابل، روایت ارائه شده توسط جناب دباغ، این اضطراب شورمند را به آرامشی سرد و سبکبالی شاعرانه تبدیل می‌ کند. گویی مرگ آگاهی همچون مُسکنی است برای رهایی از دغدغه‌ های کوچک، نه آن موتور محرکی که هایدگر از آن به عنوان بیدارگر از خواب غیراصیل یاد می‌ کند. این نگاه، تیزی و گزندگی مفهوم مرگ آنگونه که هایدگر آن  فیلسوف ژرف نگر به ما بازنمایانده بود، را می‌زُداید.

مشکل دوم، غفلت از رادیکال بودن امکان مرگ است. هایدگر مرگ را امکانی رادیکال می‌ خواند زیرا این امکان، خود امکان نابودی تمامی امکان‌های دیگر است. مرگ تنها یک امکان در میان امکانات نیست، بلکه پایان خودِ عرصه امکان‌ پذیری است. این مواجهه، بسی فراتر از زوال‌ اندیشی رواقی یا تماشای گذر عمر است.

پذیرش این پارادوکس ترسناک که من به سوی امکانی می‌ روم که با وقوعش دیگر هیچ منی در کار نخواهد بود، در نگاه شاعرانه و آرامش‌ بخش مورد نظر جناب دباغ جای چندانی ندارد. این تقلیل، از شدت و حدت اگزیستانسیال رویکرد هایدگر می‌کاهد.

نکته سوم، غفلت از مسئله مرگ دیگری است. وقتی مرگ از مجرای سوگ تجربه می‌شود، دیگر یک مفهوم انتزاعی برای سبکبالی نیست، بلکه پاره شدن قصه مشترک و فروپاشی جهانی است که با دیگری ساخته بودیم.
 اینجاست که مرگ آگاهی با رنجی عینی و جانکاه همراه می‌شود.

هایدگر اگرچه تمرکز خود را بر مرگ به مثابه خودترین امکان نهاده، اما این پرسش، ما را به سوی اندیشمندانی مانند لویناس رهنمون می‌کند که مسئولیت در برابر مرگ دیگری را بنیادین می‌ دانند. روایت ارائه شده توسط جناب دباغ پاسخی برای این بحران انضمامی ندارد.

تفسیر ایشان از مرگ آگاهی، آن را به کالایی لوکس برای خواص روشنفکر/روشنفکران تبدیل می‌کند که قرار است به آرامش و فراغ دل بینجامد. این در حالی است که از منظر هایدگر، مرگ آگاهی ضرورتی هستی شناسانه برای هر دازاینی است حتی آنکه در اهواز می زید و می بالد که خواهان خروج از زندگی غیراصیل است.

رهایی که هایدگر از آن سخن می‌گوید، رهایی در دل همین اضطراب است (یعنی پذیرش اضطراب به عنوان شرط امکان زندگی اصیل)، نه رهایی از خود اضطراب. مواجه اصیل، یعنی شهامت روبرو شدن با این اضطراب، نه پوشاندن آن با زمزمه‌ هایی هرچند مخملین. این همان چیزی است که روایت شاعرانه از مرگ آگاهی را از خوانش فلسفی آن متمایز می‌کند.

نکته پایانی اینکه هایدگر ما را به عبور از قیل و قال روزمره فرا می‌ خواند تا با اضطراب وجودی روبرو شویم. این گذار، آرامش‌ بخش نیست، بلکه برانگیزاننده و بحران‌ زاست. غایت این مسیر، نه سبکبالی که پذیرش بار مسئولیت وجودی در پرتو آگاهی از فناپذیری خویش است.

این قلم بر این باور است که رویکرد هایدگر، با همه دشواریش، وفادارتر به واقعیت امر است. شاید بتوان گفت روایت جناب دباغ، اگرچه از حیث ادبی فریباست، اما از حیث فلسفی گمراه‌ کننده می‌ نماید. این نوشتار، قصدی جز بازگشت به خوانشی اصیل از مرگ آگاهی، آن گونه که در هستی و زمان آمده است، چیزی دیگر را لحاظ به غایت ننموده و نمی‌ نماید .

-------------------------------------

پانوشت‌ها:

۱. از سرکار خانم معصومه تمیمی گرامی بابت انتشار مطلب جناب سروش دباغ در غرفه مراسلون ۳ کمال سپاس را دارم، که مجالی فراهم آمد تا بپردازیم به مولفه مرگ آگاهی. 
ـ برخی اشارات از متن جناب سروش دباغ: «رند رواقی اندیش مرگ آگاه،بارها رونده بودن به سوی مرگ و زوال حتمی ما انسانهای پیرامونی را با خود زمزمه کرده... حافظ قصه رفتن و زوال و روی در نقاب خاک کشیدن را با سرمه ای بر چشم کشیدن و دیگرگون دیدن هستی و فراتر رفتن از دوگانه ی شکر و شکایت گره زده است... اگر مرگ آگاهی، زوال اندیشی و رواقی نگری در جان تو عمیقا لانه کند؛ از دلمشغول نقش نیک و بد بودن رها میشوی... فارغ دلانه و "فارغ از امید"، تماشاگری پیشه می کنی و "آرامشی سرد" را مزه مزه می کنی... وقتی مرگ آگاهی رندانه در دل و جانت می نشیند... "ترس شفاف" و "تن هشیار" و "لمس حضور" را می چشی و سبکبالی را مزه مزه می کنی.» (نقل از کتاب " زمزمه های مخملین: نجواهای اگزیستانسیل یک نویسنده"

نگاشته سروش دباغ
 https://www.instagram.com/p/DPmpQeCEbOJ/?igsh=MXJ1dXlrejhlMDd5cw== 

۲. مقصود از «هیچ» در این متن، برگردان مفهوم «Nichtigkeit/nullity/nothingness» در فلسفه هایدگر است. ر ک به: هایدگر، مارتین. ۱۳۸۹. هستی و زمان. ترجمه: سیاوش جمادی، چاپ چهارم، تهران: انتشارات ققنوس ص ۹۰۱
این «هیچ» یا نابودگی یک مفهوم صرفاً منطقی یا نبودِ محض نیست، بلکه کیفیتی فعال و آشکارگر دارد. این «هیچ» همان نیستیِ فعالی است که مرگ به عنوان «امکان رادیکال» از آن برمی‌خیزد و هرگونه آرامشِ مبتنی بر فراموشیِ فناپذیری را در هم می‌ شکند.

۳. در ترجمه‌ای به همین قلم از کتاب «اومانیسم و اکزیستانسیالیسم در اندیشه عربی» اثر عبدالرحمن بدوی، به مفهوم اضطراب از منظر متصوفان اسلامی نیز پرداخته شده است. در کتاب «جامع الاصول فی الاولیاء» اثر شیخ احمد ضیاءالدین کمشخانلی نقشبندی، اضطراب این‌گونه توصیف شده است: «اضطراب: همان غلیان شوق آدمی و اتمام صبر اوست. که شأن آن در آغازین‌ها: واداشتن خویش به جست‌ و جو و یافتن مقصود، و دوری از هر آنچه در هستی غیر اوست. و در ابواب: خُلق آدمی را تنگ می‌کند و زندگی را بر او می‌شوراند و مرگ را برایش گرامی می‌سازد...».
 ر ک به: بدوی، عبدالرحمن. ۱۴۰۲. اومانیسم و اگزیستانسیالیسم در اندیشه عربی. ترجمه: هادی حزباوی، چاپ اول، تهران: نظر نقدفرهنگ، صص ۶۸-۷۶.
این توصیف عرفانی شیخ احمد کمشخانلی از اضطراب، که بر شوق وجودی و بی‌ قراری روح برای وصال حق تأکید دارد، می‌ تواند خوانشی موازی با مفهوم اضطراب (Angst) در اندیشه هایدگر تلقی شود؛ هرچند که یکی در ساحت عرفان و دیگری در قلمرو فلسفه وجودی حرکت می‌کند

نظرات بینندگان