امام علی (ع): كسى كه دانشى را زنده كند هرگز نميرد.
شوشان ـ فاضل خمیسی :
خیلی ها دارند می روند! آب و هوا ،درآمد، درمان ، مدرسه و دانشگاه و … هم بهانه است!
مهاجرت نوعی فرار از اتفاقات و رویدادهاست، فراری که نه تنها مشکل را حل نمی کند بلکه محل زایش معضلاتی پیچیده و غیر منتظره است..
گفته می شود در بسیاری از پسا مهاجرت ها، رفتارهای رضایتمندی، تصنعی و نمایشی برای توجیه ناکامی است!
متاسفانه خیلی دیر می فهمیم که دیر است، هر چقدر هم ادای شادی و آرامش و موفقیت را درآوریم باز خودمان میدانیم این طور نیست!
حتی هجرت داوطلبانه به بهانه ی منازعات سیاسی قابل توجیه نیست ، زیرا این دعواها از شروع تاریخ بوده و هیچوقت با جابجایی قدرت و دولت ها پایان نیافته اند.
با اندکی تأمل باید گفت «مهاجرت» به این سبک و سیاق و گستردگی ، در حال تبدیل شدن به یک کالای ضروری خانواده ها شده که اگر
توانایی خرید آن را نداشته باشی حداقل به فکر تهیه ی آن هستی!
عزیزترین و آشناترین یاران و تکه های جانمان را رها کرده و روی محبت غریبه ها حساب می کنیم! محبتی که دارای شروط و شکننده و فاقد دلتنگی است و کیست که نداند، دلتنگی بُرشی از «عشق» است، عشقی که از همخونی، همسایگی، بچه گی و از کوچه های آشنا منشاء می گیرد.
خیلی از ما تغییر را دوست داریم اما به اشتباه فکر
می کنیم آن تغییر، «نشانی» است.
تغییر نشانی، هیچوقت متضمن حال خوبمان نیست و چه بسا ما را در یک سردرگمی و بحران غوطه ور می سازد.
در اکثر مواقع مهاجرت نه تنها موجب نشده زندگی آرامتر گردد بلکه باری بر مشکلات افزوده و بار و بندیل را سنگین تر ساخته است.
لیست کردن دلایل جابجایی بدون توجه به ستون های وابستگی، واقعیت نگری بیش از حد معمول است، «آدمی» ملغمه ای از همه ی حالات است، از عقل محض گرفته تا خیال و عشق بی پایان!
بازنده شدن عقل در برابر دل یا برعکس ، انسان را به وجودی سردرگم و پریشان تبدیل می کند،
چارچوب زندگی در خلق و خوی تعریف می شود،خلق و خویی که قابل «گذاشتن» و «رفتن» نبوده و هر کجا که باشیم همراه ما است… خوشبختی در «طعم ذهن» است و ذهن تلخ در دورترین جغرافیای زمین ، شیرین نخواهد شد.
در شهری که نمی تواند تداعی خاطرات باشد غریبه ای بیش نیستم، حتی اگر روزی صد بار به دیوار و پارکهایش ذل بزنیم..
تب مهاجرت را باید پایین کشید، زیرا سنگینی بهانه های «ماندن» نه تنها وزین تر بلکه به روح و روان وابسته اند..
وقتی متمول ترین آدمها برای اندکی آرامش آرزوی
کلبه ای دوردست و بازگشت به دوران بچگی خود دارند، باید قدر کوچه های آشنا را دانست…
ای کاش می شد از «رفتگان» پرسید ، آرزویشان چیست؟